ازدواج خوب است یا بد؟ ازدواج کردن یا نکردن ، کدامیک؟
ازدواج کردن یا نکردن؟ ازدواج خوب است یا بد؟ شاید هر کدام از ما جوابی برای این سوال داشته باشیم.
خانم گابریله زوین Gabrielle Zevin در نیویورک تایمز میگوید: وقتی در باره تاهلم میپرسند گاهی مثبت میدهم گاهی جواب منفی. به نظرم هر دو جواب نه کاملا درست است نه کاملا غلط. وقتی میگویم مجردم فوری مرا به یکی از قوم و خویشان معرفی میکنند. به نظر میرسد میدانند من عروس خوبی میشوم. من هم برای شان یک کارت تشکر میفرستم. چون خیلی خوب صحبت میکنم و کیک هم بلدم بپزم.
هفته دوم ورودم به کالج مردی را ملاقات کردم که گفت: ” شما مشکی پوشیدهاید. من هم مشکی پوشیدهام.”
این را با طعنه میگفت. هر دو در صف تئاتر ایستاده بودیم. دوست دخترش هم همراهش بود. همه مشکی پوشیده بودند. تا چند ماه بعد او را ندیدم. الان ۲۱ سال است که با یکدیگر هستیم. یک سال قبل از این که هانس را ببینم یکی از خویشاوندانش به نام او از بانکی کارت اعتباری گرفته بود تا هزینههای عروسی فرزندش را پرداخت کند. قرضی که هیچ وقت پرداخت نشد.
ازدواج خوب است یا بد؟ ازدواج کردن یا نکردن؟
هانس دو سال بعد از این موضوع مطلع شد. زمانی که داشت از دانشگاه فارغالتحصیل میشد و باید با دانشگاه تسویه حساب میکرد. ولی بدهی داشت. اعتبارش هم خراب شده بود. بانک به او گفته بود تنها راهش این است که خویشاوند خاطی را به دادگاه بکشاند.
خیلی راحت میشد زنی را که از اعتبار هانس سوء استفاده کرده بود پیدا کرد و به زندان انداخت. ولی هانس این کار را نکرد. چون زن بدون همسر بود و چند بچه داشت و هانس دلش نمیخواست که فرزندان او بدون مادر بزرگ شوند.
به همین دلیل از هانس خوشم آمد. در دهه بیست زندگی و کم و بیش فقیر بود. ولی درستکار. عاشق هم شدیم و شش ماه با هم بودیم. احتمالا گفتن این توضیحات برای کسی که نمیشناسم عجیب و غریب است. خیلیها میپرسیدند چرا وضعیت کارت اعتباری هانس را درست نکردید تا بعد ازدواج کنید؟
با خونسردی میگویم: ” چرا ازدواج نکردیم؟”
جواب این است: به هزاران دلیل. من ۱۸ ساله بودم و تجربه چندانی نداشتم. پول زیادی بود و نمیتوانستم از والدینم بخواهم به هانس کمک کنند. نه هانس نه من کار ثابتی نداشتیم. دنبال آرزوی بازیگر شدن بودیم. چون پول نیاز داشتیم تا اجاره خانه و هزینههای زندگی را پرداخت کنیم. صداقت داشتیم و میدانستیم اگر رابطهمان زیاد طول بکشد برای هم خسته کننده میشویم.
اینها را نمیتوانستم به کسی بگویم.
شاید بپرسید: “خوب اصلا ازدواج را دوست نداری؟ یا هنوز نمیدانی که ازدواج خوب است یا بد؟ ”
چرا ازدواج کردن را دوست دارم. به نظرم مخلوط عجیبی از مذهب، قوانین دولت و نمایشی باشکوه است. مثل تئاتر ولی با آدمهای واقعی.
عروسی هم زیاد رفتهام. لباسهای عروسی سفید و ساقدوش هایشان. بوی گل رز. دسته گلی هم گیرم نیامده است. ولی خط سیر انداختن گلها را با اشتیاق تماشا کردهام. موسیقیهای عروسی را هم گوش کردهام. انواع و اقسام تدارکات عروسی را هم انجام دادهام.
هانس و من مدت طولانی خوب یا بد با هم بودهایم.
اخیرا حسابدارم که ۱۳ سال است برایم کار میکند به من پیشنهاد ازدواج داد. گفتم: ” فکر کنم دیگر خیلی دیر شده است.”
این طور فکر میکنم چون دارم۴۰ ساله میشوم. حسابدارم گفت: ” خوب حالا هم که سنت دارد بالا میرود دلایل زیادی برای ازدواج کردن است.”
دو پرسش توی ذهنم آمد: وقتی بمیرم چه اتفاقی میافتد؟ اگر مریض شوم و بعد بمیرم چه میشود؟
در سفری که از ژاپن بر میگشتیم مامور گمرک برای یک چمدان مشترک هانس و من عصبانی شد و دعوایمان کرد. چمدان مشترک بود ولی هر کدام باید جداگانه با ماموران گمرک حرف میزدیم. مساله چمدان مشترک را چه طور باید شرح میدادیم؟ ماموران گمرک چه کار باید میکردند؟
یادم میآید گفتم: میدونید اون یه کارت اعتباری داشت که ….
این اتفاق بود که مرا به فکر انداخت که ازدواج خوب است و سن آدم که بالا میرود و در چنین موقعیتی قرار میگیرد بهتر است ازدواج کند. حسابدارم درست میگفت. گرچه من از ریاضیات خوشم نمیآید. نمیخواستم دوباره به سال اول برگردم. نگرانی ام این بود اگر حالا هانس و من ازدواج کنیم یعنی دو دهه الکی گذشته بود.
چهار سگ دارم و مردی که با او ازدواج نکردهام. چند کتابم را باید به او تقدیم کنم. شاید همه کتابهایم را.
هانس مهمترین خواننده و یاور من است. همه دنیا را با هم با چمدان مشترک سفر کرده ایم. بارها با هم غذا درست کرده ایم بدون این که همدیگر را بکشیم. چند آدرس مشترک داریم. یک زندگی را با هم ساختهایم. در کالیفرنیا زندگی کردیم که قانون معمول ازدواج را ندارد.
چند سال پیش در آپارتمانی که مشترکا در ریورسایدپارک نیویورک خریده بودیم هانس وقتی از خواب بیدار شد از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و با صدای بچگانهای گفت : همه چیز به من میگوید اون خانم کریستین شال است.
کریستن شال بازیگر یکی از نمایشهای مورد علاقهمان بود “پرواز با کونکورد” . پایین رفتیم تا سگها را گردش ببریم و ببینیم زنی که در پارک نشسته کیست.
کریستین شال نبود. حالا این تکیه کلاممان شده ” همه چیز به من میگوید اون خانم کریستین شال است”.
حتی مکالمههایی که با هم داریم برایم جالب است. این برای هیچ کس به جز مردی که با او ازدواج نکرده ام جالب نیست.
همین چند وقت پیش زوجی که از دوستان قدیمیمان بودند و به اندازه دوستی هانس و من با هم زندگی مشترک داشتند، طلاق گرفتند. همیشه فکر میکردیم زوج خوشبختی هستند. ولی هیچ کس نمیداند بین دو نفر چه خبر است. از دوستم پرسیدم:” در طول مدت زمان ازدواج تان چند سال آن را شاد بودید؟”
گفت : حدود ۲۰ درصد. چند هفته بعد حرفش را تصحیح کرد : ۲ درصد !
پرسیدم: ” چه طور کسی فقط با ۲ درصد خوشبختی ۲۰ سال زندگی میکند؟”
گفت : شاید هم سه درصد.”
ولی من و هانس بیشتر وقتها باهم شاد و خوشحالیم. ما هم جروبحثهای خاص خودمان را داریم. همیشه هم بحثمان به اینجا میرسد که هانس دستهایش را تکان میدهد و میگوید : ” من نوکر نیستم.”
بعضی وقتها فکر میکنم راز ازدواجهای طولانی و شاد این نیست تا همدیگر را دیدند ازدواج کنند. این است که در درجه اول مطمئن شوند میتوانند زوج خوشبختی شوند.
چند روز پیش زنی از من در باره ازدواج پرسید. من من کردم و گفتم : ” بیشتر از بیست سال است که با یک نفر هستم ولی فکر نمیکنم هر دوی ما به ازدواج اعتقادی داشته باشیم.” فکر کردم خیلی زیرکانه جواب داده ام.
به طعنه گفت : ” اعتقاد. اعتقاد مال بچهها و بابانوئول است.”
حق با این زن بود. من فقط این کلمهها را گفته بودم که به ازدواج اعتقاد ندارم. وقتی بیست سال با یک نفر باشی باید به ازدواج ایمان داشته باشی. باید اعتقاد داشته باشم که زندگی مشترک بهتر از تنها بودن است.
وقتی میگویم به ازدواج اعتقاد ندارم منظورم این است: میفهم مزایای مالی و قانونیاش چیست. ولی این که کجا ازدواج را ثبت کنند فرقی نمیکند مهم این است که در احساس و نوع رفتارت متعهد باشی.
امروز صبح که از خوب بیدار شدم به هانس که خواب بود نگاه کردم و گفتم: ” خیلی دوستت دارم. ۲۱ سال پیش تو را انتخاب کردم و امروز هم تو را انتخاب میکنم. اعتقاد دارم تو همیشه من هستی و من همیشه تو. دوست داشتن تو همان ایمان و اعتقاد من است. همه چیز دارد به من میگوید این خانم باید کریستن شال باشد.”
و من هنوز هم نمیدانم ازدواج کردن یا نکردن؟ ازدواج خوب است یا بد؟
بیشتر بخوانید: کارهای مهم قبل از ازدواج که مجردها باید انجام دهند
منبع +
خیلی مطلب جذابی بود
من مجرد بودن و ترجیح میدم
آدم ازدواجای اطرافشو میبینه و با توجه به ناموفق بودن اکثریت اونها واقعا زده میشه از زندگی مشترک
ادم باید هوشمندانه وارد رابطه مشترک بشه در غیر این صورت احتمال شاد بودن توی زندگی یک در هزاره