تئاتر آکواریوم کاری از سیامک احصایی؛ “بیا برای این آهنگا یه داستان بگیم”
این روزها تئاتر آکواریوم با قصهای از مهرک قزوینی و به نویسندگی او و سیامک احصایی که نگارش آن حدود ۸ ماه به طول انجامیده و در ابتدا پنجره نام داشته در سالن چهارسو مجموعهی تئاتر شهر به روی صحنه میرود. گفتنی است که دراماتورژی تئاتر آکواریوم را نشمینه نوروزی بر عهده دارد. در ادامه با تحلیلی کوتاه از تئاتر آکواریوم با نت نوشت همراه باشید.
زن: قصهی این آهنگ مربوط به مردیه که بالای یک پل خیلی بلند ایستاده، پلی که از روی یه جنگل رد میشه، مرد پایین رو نگاه میکنه، ولی چیزی نمیبینه چون اون پایینو مه گرفته. اینقدر دلش میخواد اون پایینو ببینه، میپره پایین…! مرد هیچ وقت به زمین نمیرسه. یه جایی تو هوا میمونه، بهار تابستون پاییز زمستونهای زیادی رو میبینه ولی نمیمیره، فقط پیر میشه…!
بیشتر بخوانید: نمایش پچ پچه های پشت خط نبرد کاری از اشکان خیل نژاد؛ زخمِ عمیقِ جنگ
تئاتر آکواریوم ؛ بیا با این آهنگا یه داستان بگیم!
سیامک احصایی در جدیدترین فعالیت هنری خود در مقام کارگردان تئاتر آکواریوم ، داستان عشقی جالب از زن و مردی با بازی “غزل شاکری” و “کاظم سیاحی” را روایت میکند که همسایهی یکدیگرند و از قاب پنجره در ۱۱۴ روز همدیگر را مشتاقانه میبینند و از همان قاب عاشق هم شدهاند، عشقی به فاصلهی یک کوچه. در این میان مرد بازجویی با بازی “روحالله حقگوی لسان” در ۳۱ روز از مرد چرایی دلیل غیبت زن از خانهی روبرویی را بازجویی میکند و برای مخاطب این شهر از احمد شاملو را یادآوری میکند که: “دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت دارم. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…”
بیشتر بخوانید: تحلیلی بر رمان الیور توئیست به بهانهی اجرای تیاتر آن در ایران به کارگردانی حسین پارسایی
“واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده”، “قرار”، “تونل”، “نامههایی به تب”، “ترمینال” ( تئاتر آکواریوم بر اساس “پنج قصه از دختری که تنها یکبار توانست خودش را بکشد” مهرک قزوینی نوشته شده) و “باغ مرگ” از جمله آثاری هستند که احصایی در مقام کارگردان از سال ۸۴ به صحنه برده است. او سال گذشته در تماشاخانهی ایرانشهر به همراه حمید پورآذری تیاتر “خانه ابری” را روی صحنه برد و طراحی و کارگردانی اختتامیه جشنواره ۳۵ فجر را نیز برعهده داشت.
حال او این روزها با تئاتر آکواریوم پس از مدتی نسبتاً طولانی به تئاتر شهر برگشته است. او در مصاحبه ای مطرح کرده که اسم تئاتر آکواریوم را بیدلیل انتخاب نکرده و میگوید تصویر دو آدم متقابل در پشت دو پنجره شبیه دو ماهی در درون دو آکواریوم است که همدیگر را نگاه میکنند. آکواریوم میتواند نماد باکسهای شیشهای باشد که آدمها در تنهایی خود نظارهگر دنیای بیرون هستند و شاید راهی برای رسیدن آنها به خارج از فضای آن باکس شیشهای وجود ندارد. این باکس شیشهای حس تنها بودن را به آدم میدهد.
بیشتر بخوانید: این یک پیپ نیست ؛ خوانشی بر اثر اخیر محمد مساوات “هرآنچه هست تفسیر است.”
باید گفت که آکواریوم تئاتر نیست بلکه بیشتر شبه تئاتر است. زن و مرد دو روایت را از یکدیگر دارند و در این میان انتخاب این که کدام درست است با تماشاگر است. عاشقانهی بین زن و مرد آن طور که باید در نیامده و همین مخاطب را به ورطهی سردرگمی میکشاند. ای کاش کنشهای دراماتیک نمایش خیلی بیشتر از آنچه که هست میشد تا تاثیرگذاری آن بر مخاطب بیشتر شود. البته که انتخاب موسیقی خوب و قطعهای با صدای غزل شاکری که خود شعر آن را سروده و ملودیاش را ساخته، تا حدی فضاسازی این کار را انجام داده است.
باید گفت که حوزهی تخصصی کارگردان طراحی صحنه است و همین بر این که نمایش طراحی صحنهی زیبا، حساب شده و منطبق با فضای تلخ نمایش دارد بیتاثیر نیست. میز بلندی که در یک طرفش مرد مینشیند و در طرف دیگری زن و روی آن ۳۰ لیوان سفید دیده میشود اتفاق جالبی در نمایش است. اما با این حال کارگردان و تیماش در بازنمایی از لحاظ صحنهای و اجرایی کم میآورند مگر در صحنهای مثل روایت رویاگون آخر که زن از مردی میگوید که از آن بالاها برای دیدن دختر پریده است اما تا همیشه و یا به تعبیری تا زمان بیپایان، بین زمین و آسمان معلق مانده است.
در صحنهی آغازین تئاتر آکواریوم ، مرد سرش را روی میز گذاشته و زن رویاهایش را در حالت لم داده روی کاناپه تخیل میکند؛ در عوض پایانبندی به گونهایست که این بار زن سرش را روی میز گذاشته و مرد را در رویاهایش لم داده روی کاناپه تخیل می کند. بدین ترتیب جای مرد و زن در آغاز و پایان نمایش جابجا میشود و همین اتفاق سلسله تفسیرهایی را برای تماشاگر رقم میزند و احصایی این گفتهاش را تحقق میبخشد که همیشه برای تماشاگر نقطهچین میگذارد و نه نقطه و بدین ترتیب مخاطب را وادار به فکر کردن میکند.
بیشتر بخوانید: نگاهی به نمایشنامه خیانت اثر هارولد پینتر ؛ اتفاقاتی بغرنج در میان آدم های معمولی
بیشتر بخوانید: تئاتر شرقی غمگین کاری از سعید زارعی ؛ “شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد.”