خلاصه تاثیرگذارترین رمانهای ادبیات فارسی؛ «مدیر مدرسه» از جلال آل احمد
سلام خوانندگان گرامی قصد داریم از این هفته خلاصه چند رمان تاثیر گذار بر ادبیات فارسی را از نویسندگان معاصر و مشهور ایران زمین برای شما انتخاب و به رشته تحریر درآوریم تا بتوانیم بدین ترتیب ذوق و سلیقه آفرینشگران ادبی چند دهه گذشته را که نتنها بر مخاطبان زمان خودشان بلکه برای مخاطبان حال همچنان با طراوت می نماید را عرضه نماییم.
چند نکته کوتاه
در این مطالب تنها به معرفی رمان ویا نویسنده آن میپردازیم و درباره آنها نظر نمی دهیم ویا نقد نمی کنیم ،انتخاب این رمانها توسط نویسنده وبا مشورت اساتید فن انجام گرفته و دلیل خاصی جز شاخص بودنشان ندارد و اسمهای رمان چنان ملکه ذهن مخاطبان است که از هر شک وشبهه ایی در انتخاب بری می نماید،هرچند خالی از اشکال نیست و کوتاه کردن جملات از برای نرفتن حوصله خوانندگان میباشد .
معرفی نویسنده معاصر
جلال آل احمد (۱۳۴۸-۱۳۰۲) در خانواده ایی مذهبی در تهران متولد شد .او که د رجوانی عضو حزب توده بود در سال ۱۳۲۶از آن حزب منشعب شد. او نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردم شناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت.
مهمترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» و یا داستان-زندگینامهٔ «سنگی بر گوری» میتوان دید. پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ میرساند. جلال به یک دورهٔ سکوت میرود و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود میکند. «… فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن؛ و سفر به دور مملکت؛ و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک…» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالها است. وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن چهل و پنج سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به خاک سپرده شد.
خلاصه رمان مدیر مدرسه
رمان از زبان کسی نقل میشود که پس از ۱۰سال دبیری با پرداخت رشوه گزافی در کارگزینی کل مدیریت یک دبستان را به دست آورده است. حقوق آن ماهی یکصد وپنجاه تومان میباشد. مدرسه در وسط زمینهای یک پولدار و به خرج خود او ساخته شده است تا به تدریج قیمت زمینهایش بالا برود، مدرسه ایی شش کلاسه با یک ناظم و هفت معلم و دویست و سی و پنج شاگرد. مدیر پس از گرفتن مقام مدیریت مدرسه ،ناظم،معلمها را میبیند و متوجه میشود وضع هر یک بدتر از دیگریست ولی به ناظم میفهماند که اداره مدرسه را بر عهده بگیرد و در کار مدیریت دخالت نکن داو به ناظم میگوید حق ندارد بچه ها را بزند و ترکه ناظم را میشکند. مدیر قبلی به خاطر طرفداری از داس وچکش در زندان است و دو نفر از معلمان فعلی مدرسه هم با او هم مسلکند.مدیر به مدرسه سروسامان میدهد.او از اداره یه فراش میخواهد و همچنین یک معلم دیگر درخواست میکند تا بعد ازظهر ها مدرسه تعطیل نباشد.یک روز از اداره فرهنگ برای مدرسه زغال سنگ میاورند.ناظم از مدیر که مقدار زغال سنگ را در برگه رسید نوشته گله میکند ومیگوید خودشان هر چقدر میخواستند مینوشتندو اینکار همیشگیشان است. از نظر مدیر این یعنی دزدی اهل فرهنگ .مدیر مینشیند تا استعفا ی خود را بنویسد ولی آنرا پاره میکند.در مدرسه معلم کلاس چهارم به همراه ناظم از انجمن محلی برای بچه ها کفش ولباس میگیرند.مدیر بشدت از این کار احساس حقارت میکند.
مشکلات یکی پس از دیگری بر سر مدیر مدرسه آوار میشود .روزی پدر یکی از بچه ها با شش عکس برهنه از یک زن به دفتر مدیر می آید و از برکناری مدیر حرف میزندمعلوم میشود معلم کلاس پنجم این عکسها را داده بوده است تا آن د انش آموز روی تخته سه لا بچسباند ودورش را سمباده بزند.مدیر معلم را احضار میکند و با او صحبت میکند…
حسابدار فرهنگ با پنجاه ،شصت تومان فرار میکند و از حقوق خبری نیست و معلمها از فراش جدید پول قرض میکنند.
معلم کلاس چهارم با ماشین یک آمریکایی تصادف میکند.مدیر هزینه درمان اورا از بیمه میگیردولی فردای اون روز پدر معلم می آید و به مدیر میگوید از طرف همان آمریکایی آمده اند و گفته اند که پسرش را استخدام خواهند کرد و نیازی به گزارش و شکایت نیست.مدیر میفهمد که زیادی کاسه داغتر از آش شده است.یکی از دانش آموزان که پدرش تاجر است کله قند می آورد وبه فراش قدیمی میفروشد مدیر پدر اورا می خواند و وبرایش کلی از تعلیم وتربیت سخنرانی میکند .از تداره دختر بیست ویک ساله ایی را به عنوان معلم به مدرسه میفرستند.مدیر با تشریح اوضاع مدرسه به او میفهماند که اینجا جای مناسبی برایش نیست.
معلم کلاس سوم که طرفدار شوروی بوده را میگیرند.معلم کلاس چهارم هم همچنان بستری است.به جای انها دو معلم از اداره میفرستند.ناظم از مدیر میخواهد که فردا در مدرسه باشد چون تنخواه مدرسه را قرار است بدهند.مدیر به مدرسه نمی رود و سور هم نمیدهد به کسی به عنوان رشوه و ناظم از دست او بسیار خشمگین میشود.مدیر باز هم استعفایش را مینویسد ولی دوباره پشیمان میشود.ناظم که حالا معلم خصوصی یکی از دانش آموزان است و ماهی یکصدو پنجاه هزارتومان از او میگیرد پیشنهاد تشکیل انجمن خانه ومدرسه میدهد و انجمن را برپا میکند تا بیشتر به مسائل مدرسه رسیدگی کند.فصل امتحانات میرسد .دانش آموزان در فکر تقلب در امتحانات هستند و مدیر در دفترش به این می اندیشیده که چطور به وضع مالی پدر دانش آموزان اهمیت میداده و بر اساس آن قضاوت میکرده است .ریئس فرهنگ به خاطر در افتادن با نماینده مجلس از کار برکنار میشود و دوست مدیر جای اورا میگیردمدیر در دیدار با او میخواهد تا حقوق معلم کلاس سوم را که در زندان است قطع نکنند.
بهار فرا میرسد و اول اردیبهشت افتضاح دیگری رخ میدهد .پسر مدیر شرکت اتوبوس رانی به یکی از دانش آموزان تجاوز میکند.مدیر او را تا حد کشت میزند و سرانجام ار به دادگستری و شکایت میکشد مدیر حرفهایش را که میخواهد در دادگاه بزند را شروع به نوشتن میکند.
روز دادگاه فرا میرسد اما بازپرس اصلا اجازه حرفزدن نمی دهد و وماجرا را تمام شده اعلام میکند.مدیر هم روی همان کاغذ نشاندار دادگستری استعفانامه خود را می نویسد و به دوست تازه رئیس فرهنگ شده اش میفرستد. پایان
عالی بود لطفأ مطالبی از این دست رو درزمینه ی ادبیات، بیشتر بذارید.
بسیار متشکرم!
خدا خیرت بده!کارم گیر بود.