رساله درباره ی نادر فارابی نوشتهی مصطفی مستور

رساله درباره ی نادر فارابی از آثار برجسته نویسنده توانمند ایرانی مصطفی مستور است، در این متن به شرح و بررسی این اثر خواهیم پرداخت، با نت نوشت همراه باشید با مروری بر رساله درباره ی نادر فارابی از مصطفی مستور.
در این داستان با کارکردهای نو تکنیکی این نویسنده روبهرو هستیم که قصه غیبت عجیب یک شخصیت را ساخته و خوانندهاش را با انواع پرسشهای ریز و درشت روبهرو میکند. در ادامه با نت نوشت همراه شوید.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] عشق و چیزهای دیگر نوشتهی مصطفی مستور ، اخلاق و عبرت در رمان

رساله درباره ی نادر فارابی
نادر فارابى شخصیت کتاب جدید مصطفى مستور یک از نفس افتاده دیگر است، یک به پایان خط رسیده که در یاس هاى فلسفى درباره چیستى اتفاقات هستى، با آدم هاى کتاب هاى قبلى نویسنده اشتراک دارد.شیوه روایت کتاب روشى فارغ از روایت هاى مرسوم است و از این بابت خوانندگان کلاسیک را اغنا نمیکند.
در این گونه از داستان هاى مدرن که ذاتا فرجام گریزند، خواننده با پرسش هاى متعدد و معماگونه درباره سرنوشت شخصیت مواجه است و با آنها رها میشود. مستور در این کتاب بر اصل گزارش کردن تاکید میکند. هیچ چیز حذف نشده، هیچ چیز گویى انتخاب هم نشده و صرفا فرایندهاى مختلف ذهنى نادر فارابى براى خواننده گسترانده شده تا مخاطب متاثر از احوالات نادر گردد.
پس روایت داستانى در کار نیست و نباید منتظر قصه به معناى عام آن بود. اما تغییر زاویه دید شگرد اصلى مصطفی مستور در این رمان ( رساله درباره ی نادر فارابی) است و از این طریق کوشیده است هرمى چند وجهى از شخصیت نادر فارابى را ایجاد کند.

قسمتهای از رساله درباره ی نادر فارابی
اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقهای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی، و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری.
رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیهی حاضران آنجا درگیرش هستند. این اتلاف وقتهای مفید از جنس همان کارهای دوست داشتنی/احمقانهای هستند که مرزهای با شکوه تلافی خرد ناب و جنون را میسازند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] مصطفی مستور: مروری بر آثار نویسنده، محقق و مترجم

“کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و میشد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که میشد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشت آن و دراز کشید و خوابید یا در بی خیالی محض دستها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد.
کاش میشد دنیا را، منظورم این است همهی دنیا را، همهی دنیا را با ستارهها و کهشانها و آسمانها و زمین هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.
ممنون از مطلب. ولی این بنده خدایی که عکسش رو گذاشتید مصطفی مستور نیست