معرفی کتاب

روز شعر و ادب پارسی; سالروز در گذشت استاد سخن معاصر پارسی شهریار

۰

روزی برای چشیدن شهد شیرین شعر فارسی سالروز در گذشت استاد سخن معاصر فارسی شهریار غزل زنده یاد محمد حسین بهجت که روزشعر و ادب پارسی نام گرفته است، روز قداست کلام و عظمت زبانیست که بنای مستحکمش با دستان پر توان شهریارها به ثمر رسیده است .روز شعر است، شعری که آهنگین‌ترین لحظات زندگانی از روح انسان سرچشمه گرفته وبا احساس در هم آمیخته میشود و شاعرخود را در سخن خود پنهان میکند تا اندیشه خود را منتقل سازد و روز ادب پارسی که در تمام کلام والای شهریار مستتر است. شهریار هم از نظر توانائی ادبی، در عرصه‌های مختلف شعر طبع‌آزمائی کرد و هم، با مردم زیست، بیان ادیبانه ،لطیف، ساده و روان و جذابیت کلام در کنار اصطلاحات عامیانه و جملات محاوره ای و نو گرایی در شعر ادبی از شهریار،شهریار سخن ساخت. او به زبان های ترکی آذربایجانی و پارسی اشعاری سروده است.استاد شهریار ۲
مهم ترین اثر ایشان منظومه ″حیدربابایه سلام″ – سلام به حیدر بابا – است که از شاهکار های ادبیات ترکی آذربایجانی به شمار می رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی های روستا یاد کرده است .این مجموعه که در میان اشعار مدرن قرار گرفته به بیش از ۸۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. شهریار در سرودن انواع گونه های شعر پارسی همچون قصیده ، مثنوی ، غزل ، قطعه ، رباعی و شعر نیمایی تبحر داشته اما در غزل شهره عام وخاص بود. شهریار شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشته است و به حضرت امام علی (ع) ارادت خاص و ویژه ای داشت آنچنان که در غزل معروف ″ علی ای همای رحمت ″ در اوج ظرافت ″ شه ملک لافتی ″ را اینگونه میسراید:

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت         متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی در باره استاد اینگونه میسراید:

رازی است که آن نگار می‌داند چیست               رنجی است که روزگار می‌داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست              من دانم و شهریار می‌داند چیست

سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار ، شاعر پارسی گوی آذری زبان سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانه پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ ه.ش درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبره الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.

شهریار (۳)

نمونه غزل شهریار:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شهریار (۷)

از معروفترین غزلها:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

شهریار (۱۵)

مشهورترین غزل استاد شهریار در منقبت مولا امیر المومنین علی (ع)
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

برای درج دیدگاه کلیک کنید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پربازدیدترین‌های این هفته در نت‌نوشت

برو بالا