عزاداران بیل نوشتهی غلامحسین ساعدی؛ زندگی در متن خرافه
عزاداران بیل عنوان مجموعه داستان کوتاهی از غلامحسین ساعدی است. این مجموعه هشت داستان کوتاه دارد. که با عنوانهای قصهی اول، قصهی دوم و …، قصهی هشتم از هم جدا شدهاند. اما تمام مکانها و شخصیتهای داستانی در تمام داستانها مشترک است. و به نوعی اتفاقات و شخصیتها در این داستانها دنبالهی هم هستند. هر قصه بخشهای مختلفی دارد که با شماره از هم جدا میشوند. هر بخش یک یا چند پاراگراف است. راوی تمام این داستانها دانای کل است. در ادامه با تحلیل کتاب عزاداران بیل با نت نوشت همراه باشید.
عزاداران بیل
زندگی در متن خرافه
بَیَل، سید آباد، خاتونآباد و پوروس نام روستاهایی هستند که داستانهای این مجموعه در آنها اتفاق میافتد. افراد این روستاها آدمهای عامی و بیسواد هستند. و در روستاهایی زندگی میکنند که از ابتداییترین امکانات زندگی بیبهرهاند. به جادو و خرافه اعتقاد دارند.
زندگی این افراد به این عقاید گره خورده است. حتی مذهب هم شکل خرافه به خود گرفته است. آنها بیماران خود را تنها به امام زادهها با طناب و یا زنجیر میبندند. و اعتقاد دارند که جن و یا عوامل فوق طبیعی باعث به وجود آمدن بیماریها شده است. و این روستاییها نه تنها در بیماریها که در هر اتفاقی به دنبال علت فراواقعی میگردند.
بیشتر بخوانید: ترس و لرز نوشتهی غلامحسین ساعدی ؛ وهمِ نگاهِ به غیر
برای تحلیل کتاب عزاداران باید گفت در سه داستان اول، افرادی از روستا به بیماریهای مختلف دچار میشوند و بسیاری از آنها از از بین میروند و اهل روستا عزادار میشوند. در داستان چهارم، “مشدی حسن” مرگ گاوش که بسیار آن را دوست داشته چنان رویش تاثیر میگذارد که عقل خود را از دست داده و خود را گاو میپندارد.
در داستان پنجم سگی به ده میآید و آرامش آنها را برهم میزند. این سگ مرموز در روحیه کسی که به حمایت از او برمیخیزد، تغییرات بسیاری به وجود میآورد و او را از کار و زندگی بازمیدارد، در نهایت به دست یکی از اهالی “پسر مشدی صفر” کشته میشود در داستان ششم، اهالی ده، دور صندوقی که از کامیون آمریکاییها افتاده، جمع میشوند و آن را چون امام زادهای مقدس میپرستند و میستایند.
در داستان هفتم یکی از اهالی به نام “موسرخه” به بیماری «جوع» دچار میشود، که از خوردن سیرمانی ندارد و تغییرات غریبی در شکل و هیکل او پیدا میشود و دست آخر به جانوری عجیب تبدیل میگردد.
در آخرین داستان، تنها مرد معقول و مددکار روستا به نام “مش اسلام”، بر اثر شایعه و بدگویی “بیلیها” تصمیم میگیرد ده را ترک گوید اما در شهر دیوانه میشود و کارش به تیمارستان میکشد و به نوعی دچار و اسیر نکبتها و تباهیها میشود. تقریباً در هر داستان از مجموعه “عزاداران بیل“، از مشکلات و مصائبی سخن به میان میآید که بر اهالی روستای “بیل” و دیگر روستاها اتفاق میافتد.
بیشتر بخوانید: دندیل نوشتهی غلامحسین ساعدی
در ادامه تحلیل کتاب عزاداران میتوان گفت که در تمامی داستانهای “عزاداران بیل” به وقایعی برمیخوریم که نامتعارف و جادوییاند. برخی از این اتفاقات غریب و ذهنی هستند که گویا تنها در ذهن مردم “بیل” وجود دارند. مانند صدای زنگولهای که در تمام روستا صحرا به گوش میرسد و تنها اول کدخدا آن را میشنود، سگی “خاتونآبادی” که تنها یک سگ است اما مردم به چشم دشمن به او نگاه میکنند و او را عامل بدبختی میدانند. به نظر میرسد که هیچ رابطهی علی و معلولی بین اتفاقات و حضور این عناصر در دهکده وجود ندارد و تنها این در ذهن مردم عینیت یافته است.
در تحلیل کتاب عزاداران میتوان گفت که برخی وقایع عجیب و غیر ذهنی هم در داستانهای “غلامحسین ساعدی” دیده میشود مانند بیماری عجیب سیرنشدن “موسرخه”، پیدا شدن صندوق فلزی دربسته و یا گاو شدن “مش حسن”. تمام این اتفاقات خارق العاده چه ذهنی و چه عینی روال زندگی تمام مردم روستا و گاه حتی روستاهای اطراف را بر هم میزند و داستان از همین جا شروع میشود.
این داستانها به نوعی انتقاد به وضع بیسوادی، محرومیت و فقر موجود در جامعه بخصوص جامعهی روستایی است. روستاهایی که از ابتداییترین امکانات زندگی بیبهره اند. در داستان اول و دوم بخشی از شهرهای کوچک و بیمارستانهای آن به تصویر کشیده شده است.
امکانات وجود ندارد. به بیماران رسیدگی نمیشود. آنها تنها در بیمارستان میتوانند منتظر مرگ باشند. شاید به همین دلیل ترجیح میدهد به خرافات و جادو پناه ببرند چون در دنیای واقعی به نظر میرسد چاره و فریاد رسی وجود ندارد. و زندگی آنها دردناک و مشقت آور است.
بیشتر بخوانید: آشغالدونی اثر غلامحسین ساعدی
در انتهای تحلیل کتاب عزاداران بیل باید گفت که دغدغهی پرداختن به موضوعاتی جون جهل، فقر موجب شده است که ساعدی تنها تصویری سیاه و یکنواخت در تمام این داستانها به نمایش بگذارد و این نکته نباید در تحلیل کتاب عزاداران از قلم بیفتد.
ما از دیگر زاویههای زندگی مردم چیزی نمیدانیم، شخصیت پردازی وجود ندارد و همهی شخصیتهای داستانی در حقیقت یک نفر هستند که اسامی مختلف دارند. تنها در داستان آخر کمی به “مش اسلام” پرداخته شده است و از درونیات و روحیاتش اطلاعات داریم.
البته این شاید به این علت بوده است که “ساعدی” خود پزشک بوده و تجربیات مواجه با دردها و آلام مردم بسیار روی او تاثیر گذاشته است و او تنها این زندگی دردناک و مشقت بار آنها را به تصویر کشیده است.
“غلامحسین ساعدی” پزشک، نویسنده، نمایشنامه، فیلمنامه نویس ایرانی متولد ۲۴ دیماه ۱۳۱۴ در تبریز است. او در تاریخ ۲ آذر ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شده است. او برخی از آثار خود را با نام مستعار “گوهر مراد” نوشته است. از داستان چهارم همین مجموعه “عزاداران بیل” فیلمی به نام “گاو” توسط “داریوش مهرجویی” ساخته شده است. از دیگر مجموعه داستانهای ساعدی میتوان به “شب نشینی باشکوه”، “دندیل“، “واهمههای بی نام و نشان” اشاره کرد.
سلام من نقد ترس و لرز و دندیل رو هم خوندم به خیلى خوب بود اما چیزى که در هر سه نقد مشترک هست خیلى کلى و بدون بیان جزئیات نوشتید و من بعد از خوندن نقد شما براى بیشتر سوال هام جوابى نیافتم. مثلن در داستان اول سیاهى که از خونه سالم میاد بیرون صورتش هیچ پستی و بلندی نداره منظور اینه که اون یه موجود غیر انسانه؟ یا روستایی ها اون رو اینطوری تصور میکنن؟ یا در قصه چهارم تکه استخوان زیر بغل بچه نماد چیه.،یا چرا هر کدوم از چشمهاش یک رنگ اند؟.سپاس