مرگ در ونیز نوشتهی توماس مان؛ سمفونیی از نمادها و کنایهها
توماس مان Thomas Mann منتقدی که زندگی را از دریچهی مطلق فلسفه میبیند و عبور میدهد با ادبیات در میآمیزد و از تیغ تیز خود محتوایی مکتوب ارائه میکند. بودنبروکها ۱۹۰۱، کوه جادو ۱۹۲۴، گناهکار مقدس ۱۹۵۱، قوی سیاه ۱۹۵۴ و … بخشی از آثار و تفکرات این دانشمند آلمانی بوده است. همچنین توماس مان در سال ۱۹۲۹ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. به عقیده نگارنده، برای کشف و پیدایش تار و پود شفافیت هر آثاری بایستی به امواج و فرکانسهای ذهنی مولف نزدیک شد و پروژه فکری ایشان را زیر ذره بین تحلیلی گذاشت. در این صورت است که با سیر و تحولات ادبیات مولف آشنا و یا همسو میشویم. در ادامه با مروری بر مرگ در ونیز اثر توماس مان با نت نوشت همراه باشید.
توماس مان از پدری بازرگان و مادری پرتغالی-آلمانی است. او در دانشگاه مونیخ و در رشتههای تاریخ، ادبیات و اقتصاد سیاسی تحصیل و مقالات متعددی را منتشر کرده است. نوشتههای او که سراسر آمیخته با پروژهها و دغدغههای فکری او هستند که در تنگنای هنر، فلسفه و حقیقتی انکار ناپذیر و سمج به نام زندگی است.
مرگ در ونیز
سمفونیای از نمادها و کنایه ها
شاید تمام زندگی، یک لحظهی ایستادن و فکر کردن به تمام آنچه که “من” را تشکیل میدهد باشد. شاید زندگی یعنی تامل درباره چیزها، درباره پدیده ها، شدنها و نشدنها و هنجارهایی است که در طول این مسیر پیموده ایم. اما تامل و اندیشیدن به چه؟ شاید تمام هدف و رسالت از حضور فقط فکر کردن به همین صحنهی معنا باشد و بس.
آلن دوباتن در بخشی از کتاب در باب مشاهده و ادراک یادآور میشود؛ “افکار بزرگ گاهی نیازمند چشم اندازهای وسیع اند، و افکار جدید محتاج مکانهای جدید.”
سفر؛ نمادی از آغاز؛ شروع مکانی جدید و معنای جدیدتر. خروج از اتمسفری درهم پیچیده و سخت و ورود به فضای تازهی مبهم و کشف نشدهی دیگر. گوستاو فن آشنباخ، استاد دانشگاهی که بازگشت توانایی خویش را در حرکت، انتقال و جابه جایی میبیند. رفتن به سویی دیگر، سفر او حرکتی است از زمینی سخت و صامت به محلی مواج و متحرک. سفر او گذر از مرز واقعیت به سوی خیال است. شعرگونگی درام ذهن و صلابت و سکونِ زخمتِ حقیقت. مرزی اصیل به صراحتِ آب و خشکی.
او پس از مهاجرت با اتفاقی مبهم و پیش بینی نشده رو به رو میشود و تمام معادلات روانی او را برهم میریزد. در قلمرو خویش با جوانی لهستانی مواجه میشود که به همراه خانوادهاش به ونیز آمده است. استاد دانشگاه که در جستجوی فضایی برای بازگشت به خود بود وارد دیالکتیک همجنس گرایانهای میشود که تماما جسم و جان او را تحت تاثیر قرار میدهد.
بیشتر بخوانید: کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو ترجمه مصطفی مفیدی
پسرک لهستانی ثانیه به ثانیه بیشتر به زندگی آشنباخ اضافه میشود. حضور او، آرام آرام حفرههای بصری و ذهنی او را پر میکند. او به جان استاد دانشگاهی میریزد که حال ناتوان تر، درمانده تر و افسرده تر شده است.
” خسته ام بی رمق
ای لالهی صحرا
نشکفتهای چرا…. “
گوستاو فن آشنباخ بی توجه به زمان و موقعیت موجود لحظاتش را مدیون نظاره کردن این معشوق جوان میشود. بیماری در ادبیات توماس مان حقیقتی حقیر به شمار میرود و به سخره گرفته میشود. با شیوع بیماری وبا در ونیز خدشهای در روال توجه و تمرکز او نسبت به پسر جوان وارد نمیکند و وجود خویش را انعکاسی از حضور او میبیند.
بیشتر بخوانید: شبهای روشن اثر فیودور داستایوفسکی
به عقیده نگارنده مرگ در ونیز Death in Venice به معدنی از ایهام و نشانه میماند که اکتشاف آن بی پایان و بی زمان است. و همچنین با خوانش روایت توماس مان از داستانِ این استاد دانشگاه ممکن است در ذهن سوالات زیاد و متوالیای پرورش یابند؛
آیا گوستاو فن آشنباخ میلی زمینی و هوسی زیسته را بازتاب است و یا دریچهای از علاقه و کشف واقعی و تجربهای رویاگونه را پاسخ میدهد؟
آیا هدف توماس مان برای استفاده از دو شخصیت همجنس نمایش عرفان در ایهام عشق بوده است و یا نمایش یک درماندگی از قشر تحصیل کرده؟