مروری بر زندگی سهراب سپهری , در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.


سهراب سپهری اهل کاشان بود اما در ۱۲ ظهر روز پانزدهم مهر ۱۳۰۷ (به روایتی ۶ اکتبر) در قم متولد شد. به قول خود کودکی رنگینی داشته و دوران خردسالی اش در محاصره ی ترس و شیفتگی بوده است. پدرش تلگرافچی بود و الفبای تلگراف (مورس) را به او آموخت. پدر در طراحی و خط، دستی بر آتش داشت، تار می نواخت و او بود که سهراب را به نقاشی عادت داد.
سهراب سپهری اهل کاشان بود اما در ۱۲ ظهر روز پانزدهم مهر ۱۳۰۷ (به روایتی ۶ اکتبر) در قم متولد شد. به قول خود کودکی رنگینی داشته و دوران خردسالی اش در محاصرهی ترس و شیفتگی بوده است. پدرش تلگرافچی بود و الفبای تلگراف (مورس) را به او آموخت. پدر در طراحی و خط، دستی بر آتش داشت، تار می نواخت و او بود که سهراب را به نقاشی عادت داد. در ادامه با مروری کوتاه بر زندگی سهراب سپهری با نت نوشت همراه باشید.
زندگی سهراب سپهری , در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
پسر قالی بافی رایاد گرفت و چند قالیچهی کوچک از روی نقشه های خود بافت. دیوار را خوب می چید و طاق ضربی را درست می زد، سهراب سپهری آرزو داشت معمار شود. از شنبه ها بیزار بود و از قیافهی عبوس آن می ترسید. خوشبختی اش از صبح پنج شنبه آغاز می شد، عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود و شب که می شد در دورترین خواب هایش طعم صبح جمعه را می چشید. ده ساله بود که اولین شعرش را نوشت: «ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان نکردم هیچیادی از دبستان» اما تا هجده سالگی شعری ننوشت.
بیشتر بخوانید: مهدی اخوان ثالث متخلص به م.امید , حقیقت امر این است که ما کارهای نیستیم
در ادامه مرور بر زندگی سهراب سپهری باید گفت او پس از اتمام دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی تهران به کاشان بازگشت. دو سال اقامت در تهران و پشت سر گذاشتن دورهی نوجوانی، تغییرات زیادی را در سهراب سپهری به وجود آورده بود. او ضمن گرایش بیشتر به نقاشی و پرداختن به آن در اوقات فراغت، به مقولهی شعر و شاعری نیز جدی تر می اندیشید و علاقه به ادبیات نیز در او به تدریج شکل می گرفت.

نمایی از یکی از آثار نقاشی سهراب سپهری
سهراب سپهری همیشه دیوان شعری با خود داشت که به مرور به آن می پرداخت و نیز به سرودن شعر مشغول می شد. سهراب هر شب موقع خواب، مداد و کاغذی در کنار بسترش می گذاشت. صبح که چشم می گشود، شعری را که به علت تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب در آن نوشته بود می خواند و تبسمی که شاید حاکی از رضایت بود در چهره اش نقش می بست. در مروری بر زندگی سهراب سپهری نباید فراموش کرد که در شهر او شاعران نقاش و نقاشان شاعر بسیار بوده اند و نقاشی عبادت او بود. مشفق کاشانی کسی بود که الفبای شاعری را به شاعر جوان آموخت و سستی و لغزش کارش را بازگفت. ونسان وان گوگ را نیز منوچهر شیبانی به او نشان داد.
بیشتر بخوانید: نجف دریابندری ؛ مترجمی به وسعت دریا
سهراب سپهری کسی است که دقت و انضباط خاصی در هر کار داشت و هیچ گونه بی نظمی و کج سلیقگی را بر نمییافت. این دقت که گاه تا حد وسواس گسترش مییافت در نامه نگاری بیشتر جلوه می کرد. او برای نوشتن نامه که گاه کارت پستال و نامه های اداری را نیز شامل می شد، ابتدا اقدام به یادداشت می کرد، بعد از روی یادداشت با دقت و سلیقهی خاص و خطی تمیز و روشن به نگارش نامه می پرداخت و بعد یادداشت، آن را نگاه می کرد. لطف این کار این بود که همواره می دانست با چه کسانی، در چه مقال و در چه زمان مکاتبه داشته است. سهراب سپهری متعلق به همه است به همهی آن ها که چون او با نگرشی عمیق به زندگی، در پی دیدار حقیقت اند.
در اواخر زندگی سهراب سپهری کتابی در دست نوشتن داشت که متاسفانه مجال تنظیم و تکمیل آن دست نداد و ناتمام ماند. زندگی سهراب سپهری یکم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگی در اثر ابتلا به بیماری سرطان خون به اتمام رسید و در روستای مشهد اردهال اطراف کاشان به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: به بهانهی زادروز هوشنگ ابتهاج ؛ سایه ای به وسعت شعر
اهل کاشانم اما
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
بیشتر بخوانید: نادر نادرپور ، شاعر ، نویسنده و مترجم، گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود…

مروری بر زندگی سهراب سپهری , در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
نامهی خواندنی بهمن محصص به سهراب سپهری به تاریخ ۱۳۶۰/۴/۱۳، رم به تهران
جرقاب عزیزم،
امیدوارم سر به تن ات نباشد تا بخواهی شرح «یک جور زندگی خاص» را که نمی دانی کی به آن طرز زندگی دست خواهییافت، بعد از سه ماه برایم بنویسی! … اگر آن جانور مسخ شده که می خواهد بعدها بالای درخت بنشیند و خواهر و مادر مولوی مادر مرده را در بیاورد، از شدت علف خواری نا ندارد که جواب کاغذ بدهد، تو عثمان لنگ که از صبح تا شب توی خانه نشسته ای و … چرا جواب نمی دهی؟! تو که همیشه «زندگی خاص» می کنی، آخر کمی زندگی عام نیز لازم است… شماها فقط بلدید ناله کنید، فقط «زندگی خاص» به رخ مردم بکشید. اگر آن قدر ولنگ و دراز است که نه سر دارد و نه ته، از زمان بابا آدم تا عصر جنابعالی… هنوز ادامه دارد، هر گوشه اش را بگیری زندگی خاص است. پرواز پرنده ای، صدای آبی، مردمی که می گذرند و الی غیر النهایه، همه شان «زندگی خاص» هستند و هر کدام از این ها، چه آگاه و چه ناآگاه برای خودش «زندگی خاص» داشته و دارند.
بیشتر بخوانید: نادر نادرپور ، شاعر ، نویسنده و مترجم، گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود…
ولی مثل این که توی این بیابان درندشت، علاوه بر «زندگی خاص» زندگی عام نیز لازم است، نه؟ نظر خودت را بگو. بدون این که از بی بی طوطی گوشتخوار چیزی بپرسی. شاید هم این عصبانیت ام بی خود باشد. شاید هم تو حق داشته باشی که هر سه ماهیک دفعه نامه بدهی. شاید من حق نداشته باشم که سر تو و خدای ناکرده اگر گیرم افتاد سر امثال تو حساب کنم. شاید! ولی من نمی توانم تغییر پیدا کنم. خوبیا بد همین موجود لعنتی ای هستم که ملاحظه می فرمایید و این هم همیشهیادت باشد که من نه حالا و نه هیچ وقت چیزی از تویاد نخواهم گرفت. اگر این آرزوی توست، آن را با خود به گور خواهی برد و اگر آرزویت نیست، خیال ات راحت باشد. معلوم نیست که اگر مثلاَ بخواهم از تشنگی بمیرم، باید از کدامیک از آشنایان و دوستان تقاضای آب کنم.
من نمی توانم مهربانی های تو را فراموش کنم. من هم میل دارم تو را ببینم. ولی هیچ وقت این مسئله باعث نمی شود که من همه را فراموش کنم، بی اعتنایی نشان دهم. تو می نویسی: «از این که گرفتاری هایی در رم برای تو پیدا شده متاسف ام.» جمله ای غیر دوستانه است ولی همین تو حاضر نیستی که بخواهییک نامه برایم بفرستی. معلوم نیست که در این زندگی روی چه کسی می توان حساب کرد… امیدوارم که موفق بشوی که به رم بیایی. من از تویاد نمی گیرم ولی تو از منیاد بگیر و جواب نامه را بده. خیلی دوستت دارم.
قربان تو، بهمن
بیشتر بخوانید: علیرضا آذر از تومور تا اثر انگشت

مروری بر زندگی سهراب سپهری ۱۳۵۹-۱۳۰۷