سینما

کاشان و فاطمه معتمدآریا؛ دین، اخلاق و انسان

کاشان و معتمدآریا؛ دین، اخلاق و انسان
۱+

دین، اخلاق و انسان؛ ارتباطی نا گسستنی و ظریف.

نیم نگاهی اگر به مجموعه اتفاقات اخیر کاشان و خانم معتمدآریا بر مبنای برخورد با انواع سلایق مختلف داشته باشیم، واقعا چه می یابیم…؟؟!!

آیا رفتار جامعه یا بهتر بگوییم قسمی از جامعه واقعا انسانی است؟ اخلاقی است؟ بر مبنای سیره نبوی یا آموزه های ائمه اطهار یا نگرشی دینی است؟ قرآنی است؟

یاد سخنی از استاد بزرگوارم افتادم که: « دین برای اخلاقی شدن انسان ها آمده است.»

هنرمندان چه نقشی در جامعه ما ایفا می کنند؟ در طول تاریخ چه جایگاهی داشته اند؟ آیا «توهین» روشی برای اثبات اصالت «حق و حقانیت» است؟

با نگاهی به تاریخ در می یابیم که هر بار دادی و اربده ای و توهینی به میان آمده، همین باعث از بین رفتن حق و حقیقتی شده است؛ چرا بر اساس الگوی قرآنی از تاریخ درس نمی گیریم…

قدری ظریف تر و دقیق تر به این حادثه نگاه کنیم:

توهین به خانم فاطمه معتمد آریا، یکی از بزرگترین هنرمندان کشور(در سطوح ملی و بین المللی) با سبقه ای طولانی در اخلاق و سلامت روح. هنوز با کوچکترین جستجو می توان نام ایشون را در خیریه ها، مراسم های هنری و مراکز و سازمان های بین المللی به آسانی یافت و با نگاهی سطحی، به عمق دریای وجود ایشان پی برد. با اتفاق ناصحیح و ناهنجاری که در کاشان به وقوع پیوست( که سخن در موردش به کررات رفته و نگارنده هیچ ارزشی در بیان دوباره این رفتار نمی بیند) باید نکاتی را در عمق جامعه مورد بررسی و کنکاش قرارداد که چرا؟ واقعا چرا؟

هنرمندان آینه تمام نمای یکی از مهمترین قسمت های جامعه هستند و همین که آنها بدون کمک گرفتن از قدرت هایی همچون ادیان و سیاست و امثال آن در طول تاریخ( که باعث نفوز فرد در مردم میشوند) کنار مردم جایگاه ویژه ای پیدا می کنند، خود نشانی از پذیرش و مقبولیت روش، منش و کردار اجتماعی آنهاست. کاملا پرداختن به این موضوع را کنار می گذاریم و فقط بحث بیان و پردازش اهداف و روش های رسیدن به هدف را داریم و هیچ ارتباطی به این هنرمند عزیز در راستای برخورد با ایشان را در این بحث نداریم؛ و اصولا وارد این موضوع نمی شویم.

به فرض که داد ها به حق باشند؛ به فرض که اعترازها بجا و صحیح باشد، کدام مرام و مکتب برای رسیدن به هدف، وسیله را توجیح می کند؛ کجای زندگی رسول الله (ص) یا امیرالمومنین(ع) ویا دیگر ائمه اطهار(ع) چنین الگویی را به ما نشون داده است؟! این روش پیغمبر با دشمنان خدا و رسولش نبوده؛ چه رسد به ما که بر اساس تفکرات خود یا کسانی دیگر که حتی از کاملا درست بودنش هم نمی توانیم اطمینان حاصل کنیم، اینگونه سینه چاک کرده و به توهین، ناسزا و افترا دست می زنیم.

اینگونه رفتارها کجای اخلاق جا دارند؛ کجای تعالیم دینی، اخلاقی، عرفانی-ایرانی قرار می گیردند و واقعا از کجا الگویی برای گروهی از جامعه شکل گرفته است؟

وقتی بحث ها به روند تغییر فرهنگ می رسند، حتما باید در نظر داشت که الگو و راهبری در این زمینه وجود دارد که گروهی را به این روش و به این مسیر سوق می دهد.

به فرموده پیامبر(ص):

 الناس علی دین ملوکهم.

بله، وقتی مجلس شورای اسلامی با توهین و داد و اربده و افترا پیش برود؛ چیزی از مردم نمی شود انتظار داشت. وقتی تعدادی از امامان جمعه ی این مرز و بوم برای شورای خبرگان رد صلاحیت می شوند و اعلام مشکل از اجتهاد این بزرگان دانسته می شود؛ این نتیجه هم باید به جامعه برگردانده شود که مسیر نشان داده از طرف بعضی از این بزرگان اختلافی ۱۸۰ درجه ای با سیره نبوی و تمام آموزه های دینی داشته باشد… کاشان عزای عمومی اعلام شود، باید از امید داشتن به این خاک و دیار رخت بست؛ و عزایی برای اخلاق و اسلام زنده به گور شده برپا داشت.

در نوشته ای در مورد روش و نگاه قرآنی در مقابل گروه های مختلف به بحث پرداختیم که به تکرار نمی پردازیم. «سخنی در باب حقوق انسان ها نسبت به هم»

در اینجا با تاکید به بازخوانی نوشته قبل؛ به نوعی نگرش عرفانی-اعتقادی در باب اصل دین می پردازیم:

دین برای چه و برای چه دین؟!

اگر کمال دین داری و یا نتیجه آن را، بر اساس بسیاری از تعارف، روش زندگی بدانیم و البته پیامبر (ص) و تمامی ائمه اطهار (ع) را کمال دین داری ذکر کنیم، پس صحیح خواهد بود که سیره و روش زندگی ایشان را اصل و اساس و نتیجه کمالین دین در نظر بگیریم. همین میزان کفایت می کند که جایگاه سیره در دین و دین داری به چشم برسد و اهمیت آن مشخص گردد. چیزی که در زمان ما به میزان قابل توجهی محجور مانده و بر اساس دلخواه از قسمی از آن بیشتر استفاده ابزاری می شود.

همچنین بر اساس روایات و احادیث منقول معتبر و همچنین روش عرفا و بزرگان این خاک پر گوهر، باید بر توجهی خاص داشتن به زندگی فردی و اصلاح خود فرد تاکید داشت.

جالب است که مولانا(رض) به شیوه ای خاص در داستانی در باب حضرت داود (ع) به این موضوع اشاره می دارد که نوعی اصرار و تاکید بر استفاده از دین برای تغییر فردی هست و تنها دلیل وجود دین(اصل دین) را تغییر نگرش در خود و ساختن خود می داند:

 روزن جانم گشادت از صفا
می رسد بی واسطه نامه خدا

نامه و باران و نور از روزنم
می فتد در خانه ام از معدنم

دوزخست آن خانه کان بی روزن است
اصل دین ای خواجه روزن کردن است

تیشه ی هر بیشه ای کم زن بیا
تیشه زن در کندن روزن هلا

یا نمی دانی که نور آفتاب
عکس خورشید برونست از حجاب

نور این دانی که حیوان دید هم
پس چه کرمنا بود بر آدمم

 

به وضوح دیده میشود که مولانا بر اساس روزنی که به سمت نور الهی در خود ایجاد کرده، به کمالین شدن خود می پردازد و دیگران را از تیشه گرداندن در دیگران منع می کند و اصل دین را برای رخنه در خود کردن دانسته و ستایش می کند و در ادامه به کسانی که درگیر دنیا هستند و نور را همان نور آفتاب می دانند( که انسان ها با چشم مشترکش با حیوانات درک می نمایند) نهیب می زند و اینجا سوالی را با اشاره به آیه شریف قرآنی مطرح می کند که: دیگر چه ارزشی برای انسان بودن هست؟!

در تذکره الأولیاء عطار دیالوگی بین حسن بصری رحمه الله علیه و افرادی که برای مباحثه با او و منبر او آمده اند، نکات ظریفی در باب دین و دین داری و توهم دین دار بودم مطرح می شود که به نظر حقیر نیاز به توضیح ندارد و عین مطلب را ذکر می کنم:

 او را سوال کردند که: جمعی بدین انبوهی که در پای منبر تو می نشینند دانیم که شاد شوی.

گفت: ما به کثرت شاد نشویم ولیکن اگر یک درویش حاضر بود دل ما شاد شود.

از او پرسیدند: اصل دین چیست؟

فقال الورع (پرهیزکاری).

گفتند: آن چیست که ورع را تباه کند؟

فقال طمع.

و پرسیدند جنات عدن چیست؟

گفت: کوشکی است از زر. در او نیاید الا پیغامبری یا صدیقی یا شهیدی یا سلطانی عادل.

و پرسیدند: طبیبی که بیمار بود دیگران را معالجه چون کند؟

گفت: تو نخست خود را علاج کن، آنگاه دیگران را.

گفت: سخن من بشنوید که علم من شما را سود دارد، و عمل من شما را زیان ندارد.

و پرسیدند: یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی کند. چه کنیم؟

گفت: کاشکی خفته بودی که خفته بجنبانی بیدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند می جنبانی بیدار نمی گردد.

پریسدند: قومی اند که در سخن ما را چندان می ترسانند که دل ما از خوف پاره شود. این روا بود؟

گفت: امروز با قومی صحبت دارید که شما را بترسانند و فردا(قیامت) ایمن باشید بهتر که صحبت با قومی دارید که شما را ایمن کنند و فردا به خوف اندر رسید.

گفتند: قومی به مجلس تو می آیند و سخنهای تو یاد می گیرند تا بر آن اعتراض کنند و عیب آن جویند.

گفت: من خویشتن را دیده ام که طمع فردوس اعلی و مجاوره حق تعالی می کند و هرگز طمع سلامت از مردمان نکند که آفریدگار ایشان از زبان ایشان سلامت نمی یابد.

گفتند: کسی می گوید که خلق را دعوت می کنی تا پیش خود را پاک کنید.

گفت: شیطان در آرزوی هیچ نیست مگر در آنکه این کلمه در دل ما آراسته کند و در(درب) امر به معروف و نهی از منکر بسته آید.

گفتند: مومن حسد کند.

گفت: برادران یوسف را علیه السلام فراموش کردید، ولکن چو رنجی از سینه نیفکند زیان ندارد.

 

شاید به خوبی و کمال به توضیح و تفسیر کل مطلب نپرداخته باشم که البته به خوبی دلیلی واضح بر حقارت دانش بنده و توانایی کلام حقیر است اما تصور می کنم که در حد شروع یک بازبینی در نگرش ها و تفکرات تک تک ما کفایت کند که بنده هم بیشتر از نوشتن در این مقوله؛ باید به اصلاح خودم با استفاده از این ابزارها بپردازم.

به قول حضرت مولانا در پایان مثنوی بالا دارد که:

 

با خود آمد گفت را کوتاه کرد

لب ببست و عزم خلوتگاه کرد

 

والسلام.

۱ دیدگاه

یک دیدگاه

  1. علی پوربافرانی

    علی پوربافرانی

    ۸ بهمن ۱۳۹۴ at ۱۱:۵۴

    حسین جان
    ممنون ازت
    واقعا تحلیل بجا و خواندنیی بود ..
    این روزها حمایت های هنرمندان رو از خانم معتمد آریا میبینم و دنبال میکنم
    همین مشکلات باعث شده همبستگی بین هنرمندها بیشتر بشه …

    ۱+

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پربازدیدترین‌های این هفته در نت‌نوشت

برو بالا