داستان کوتاه

داستان کوتاه: عصر یخی «شکوفه آزادگان»

داستان کوتاه: عصر یخی «شکوفه آزادگان»
۳+

روزی که تو می رفتی هوا گرم بود . خورشید وسط آسمان می درخشید گلهایی که در آخرین دیدار برایم آوردی ، پژمرد.

نمی دونم از گرمای زیاد بود که پژمرد یا از غم رفتن تو !

 

عصر یخی دورانی که هوا سرد می شه ، سرد ِ سرد . برف می باره چهل روز و چهل شب . بدون هیچ وقفه ای همه جا سفید پوش می شه . دیگه نمای هیچ ساختمانی را نمی تونی ببینی . حتّی برجهای بلند شهر هم تا کمر دربرف فرو می رن . پارو مثل کیف دستی مردم می شه ، هر کسی یک پارو دستشه . حتّی بچه های کوچک هم پاروهای کوچک دست می گیرن. هر جا که می خوای قدم بذاری باید پارو کنی . آدمها به قدری لباس می پوشن که فقط چشمهاشون پیداست .

بعضی ها که چشمهاشون هم پیدا نیست . وقتی توی کوچه ها و خیابونها راه می ری پاهات به شاخه هایی گیر می کنه . برفها را کنار می زنی و  متوجه می شی تا بلندترین شاخه درخت برف اومده و تو روی درختان ِ مدفون شده در برف راه میری . مردم روی پشت بامها را پارو می کنن واز روی پشت بامها رفت وآمد می کنن . دیگه هیچ اتومبیلی روشن نمی شه . اتومبیلها در قالبهای یخ مدفون شدند. سینی می شه وسیله حمل ونقل آدمها . اگر مجرد باشی یک بشقاب استیل هم کفایت می کنه و اگر عیال وار باشی باید مجمع سوار بشین. بچه های کوچک با انگشتای کوچیکشون که از سرما سرخ شده کنگره های دور مجمع را می گیرن و پدر هدایتشون می کنه . عاشقها برای هم گل یخ می برن و . . .

بعد از چهل روز وچهل شب برف قطع می شه . سوز سردی همه شهر را در بر می گیره به قدری سوز شدید می شه که صدای اون را از لابه لای درزهای خانه می تونی بشنوی . همه چیز یخ می زنه . گربه ها توی کوچه ها در حال راه رفتن فریز می شن . مردم نمی تونن از خانه ها شون بیرون بیان . سوخت تمام می شه . مردم تخت خوابهاشون را تکه تکه می کنند و پشت در وپنجره ها می کوبن .

تکه های یخ از دودکش توی شومینه ها می افته . مجبور می شی بهترین کتابهات را برای گرم شدن بسوزانی . آتش ها خاموش می شه . کبریتها تمام می شه . شعله ها توی هوا یخ می زنن . بچه ها ازفرط گرسنگی گریه می کنن. اشکها شون قندیل می بنده . دماسنج یخ می زنه و نمی تونی بفهمی که چند درجه هوا سرد شده . شاید پنجاه شاید شصت شاید هم بیشتر همه تشنه و گرسنه اند . نیرویی برای شکستن یخها نمی مونه . درو پنجره ها از فشار یخ می شکنه . برفها وارد خونه ها می شن . خطوط تلفن یخ می زنه و در حالی که داری آخرین اخبار را درمورد برودت هوا می بینی ، اون هم خاموش می شه .لابه لای انگشتان دست ِ آدمها ، پره های یخی شکل می گیره .دورتا دور سقف خانه ها قندیل می بنده آدمها با قندیلهای تیز به جون همدیگر می افتند ، همدیگر را می کُشند و می خورند . قلم دست می گیری تا این خاطرات یخی را بنویسی ولی جوهر قلم یخ زده و کاغذ چغر شده . درلابه لای رگهای مغز بلورهای یخ پدید می یاد . توی رگها به جای خون ، یخ در بهشت جریان داره . فقط تعدادی آدمهای عاشق قلبهاشون می تپه . آدمها نشسته ، ایستاده ، خوابیده یخ می زنن و می میرن . زنده ها آه می کشن و خاطرات خوش گذشته را مرور می کنن . امّا آه هم توی هوا منجمد می شه. هر چه زمان بیشتر می گذره قطر یخ آدمها بیشتر می شه . تنها یک شمع ِ روشن توی خانه داری که باخاموش شدن شمع عمر تو هم به پایان می رسه . دوست داشتی در این لحظات آخر دستانش را بگیری وبهش بگی که همیشه عاشقش بودی . امّا بدنت از نوک پا تا گردن یخ زده . تنها مرور خاطرات خوش گذشته ، از انجماد مغزت جلوگیری می کنه . امّا کم کم شمع هم خاموش می شه برای آخرین بار اسمش را صدا می زنی ، امواج صدایت در هوا به بلوری یخی تبدیل می شه و روی صورتت می افته . قندیلها بلندتر وبلندتر می شن . سعی می کنی چشمانت را نبندی ولی تیزی قندیلها اجازه نمی دن . قطر یخ که دور تا دور بدنت را پوشانده بیشتر وبیشترو بیشتر می شه .

در شهر سکوتی بر پا می شه همه جا وهمه چیز یخ می زنه . حتّی قلبهایی که روزی می تپیدن .

 

تو برگشتی . بالای سر ِ قالب یخی من نشستی و برایم گریه می کنی . اشک زلال تو از روی گونه های تب دارت به روی قالب یخ من می چکه ، همون یک قطره اشک تا عمق یخ فرو می ره وبه قلب یخی من رسوخ می کنه .

یخ ِ من آب می شه . زمین گرم می شه صدای شکستن یخها را می شه بشنوی . آدمها از توی قالب یخهاشون بیرون می یان . درختها دوباره سبز می شن . ماشینها حرکت می کنند . بخار از توی دودکش خونه ها بلند می شه . شعله ها گرم می شن گرمتر و گرمتر . درختها جوانه می زنند و گلها یکی پس از دیگری از خاک بیرون می آیند . آفتاب وسط آسمون شهر می تابد ، گرمتر از همیشه .

 

من ، اشک را از روی گونه های خیس تو پاک می کنم و تو می خندی. شعله های گرم لبخند تو ، یخ ِ قلب من را آب می کنه .

 

بوم بوم . . .

بوم بوم . . .

بوم بوم . . .

 

قلب من ، دوباره برای تو می تپه .

برای درج دیدگاه کلیک کنید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پربازدیدترین‌های این هفته در نت‌نوشت

برو بالا