داستان کوتاه

گزیده ای خواندنی از «چرند و پرند» اثر علی اکبر دهخدا

۴۲+

دهخدا در ادبیات عهد انقلاب مشروطه مقامی ‌ارجمند دارد، او باهوش‌ترین و دقیق‌ترین طنزنویس این عهد است. او با نثر ویژه‌ای که در نوشتن مقالات انتقادی صوراسرافیل به کار برد نمونه‌ای از نثر طنز و انتقادی فارسی را ابداع کرد. دهخدا هر حادثه‌ای را دستاویز قرار می‌داد تا به استبداد بتازد. نکته مهم در طنزهای دهخدا عشق و علاقه و دلسوزی به حال مردم خرده‌پاست. دهخدا با نمایاندن جهات تاریک زندگانی، جهت روشن و امیدبخش آن را هرگز فراموش نمی‌کرد. او به بطالت و تنبلی و بی‌شعوری می‌تاخت. مقالات طنزآمیز او با امضای “دخو” انتشار می‌یافت. مطلب زیر از چرند و پرند است که مجموعه مقالات انتقادی دهخداست و در صوراسرافیل چاپ شده است.

dehkhoda (1)
اگرچه دردسر می دهم، اما چه می توان کرد نُشخوار آدمیزاد حرف است. آدم حرف هم که نزند دلش می پوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دَمدَمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود۳۴ که کبلایی ! تو که هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیادیده تری هم تجربه ات زیادتر است، الحمدلله به هندوستان هم که رفته ای پس چرا یک روزنامه نمی نویسی؟!
می گفتم: عزیزم دمدمی! اولاً همین تو که الآن با من ادعای دوستی می کنی آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم بگو ببینم چه بنویسیم؟ یک قدری سرش را پایین می انداخت بعد از مدتی فکر سرش را بلند کرده می گفت: چه می دانم از همین حرفها که دیگران می نویسند: معایب بزرگان را بنویس؛ به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان. می گفتم: عزیزم! والله بِالله این جا ایران است این کارها عاقبت ندارد.
می گفت: پس یقین تو هم مستبد هستی. پس حکماً تو هم بله! …
وقتی این حرف را می شنیدم می ماندم معطل، برای اینکه می فهمیدم همین یک کلمـﮥ تو هم بله! … چقدر آب برمی دارد.
باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را به این کار واداشت. حالا که می بیند آن رویِ کار بالاست و دست و پایش را گم کرده تمام آن حرفها یادش رفته.
تا یک فرّاش قرمزپوش می بیند دلش می تپد، تا به یک ژاندارم چشمش می افتد رنگش می پرد، هی می گوید: امان از همنشین بد، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت. می گویم: عزیزم! من که یک دخو بیشتر نبودم چهار تا باغستان داشتیم باغبانها آبیاری می کردند انگورش را به شهر می بردند کشمشش را می خشکاندند. فی الحقیقه من در کنج باغستان افتاده بودم تویِ ناز و نعمت همان طور که شاعر عَلَیهِ الرَّحمَه گفته:

نه بیل می زدم نه پایه
انگور می خوردم در سایه

در واقع تو این کار را روی دست من گذاشتی. به قول طهرانی ها تو مرا روبند کردی ، تو دستِ مرا توی حنا گذاشتی . حالا دیگر تو چرا شماتت می کنی؟!
می گوید: نه، نه، رشد زیادی مایـﮥ جوانمرگی است.
می بینم راستی راستی هم که دمدمی است.
خوب عزیزم دمدمی! بگو ببینم تا حالا من چه گفته ام که تو را آن قدر ترس برداشته است. می گوید: قباحت دارد ، مردم که مغز خر نخورده اند. تا تو بگویی «ف» من می فهمم «فرح زاد» است. این پیکره ای که تو گرفته ای معلوم است آخرش چه ها خواهی نوشت. تو بلکه فردا دلت خواست بنویسی: پارتی های بزرگان ما از روی هواخواهی روس و انگلیس تعیین می شود. تو بلکه خواستی بنویسی … در قزاقخانه صاحب منصبانی که برای خیانتِ به وطن حاضر نشوند مسموم (در این جا زبانش تپق می زند لُکنت پیدا می کند و می گوید) نمی دانم چه چیز و چه چیز، آن وقت من چه خاکی به سرم بریزم و چه طور خودم را پیش مردم به دوستیِ تو معرفی بکنم. خیر خیر ممکن نیست. من عیال دارم، من اولاد دارم. من جوانم. من در دنیا هنوز امیدها دارم.
می گویم: عزیزم! اولاً دزدِ نگرفته پادشاه است . ثانیاً من تا وقتی که مطلبی را ننوشته ام کسی قدرت دارد به من بگوید: تو! … بگذار من هر چه دلم می خواهد در دلم خیال بکنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت می خواهد بگو. من اگر می خواستم هر چه می دانم بنویسم تا حالا خیلی چیزها می نوشتم مثلاً می نوشتم: الان دو ماه است که یک صاحب منصب قزاق که تن به وطن فروشی نداده، بیچاره از خانه اش فراری است و یک صاحب منصب خائن با بیست نفر قزاق مأمور کشتن او هستند.
مثلاً می نوشتم: اگر در حساب نشانـﮥ «ب» بانک انگلیس تفتیش بشود بیش از بیست کرور از قروضِ دولت ایران را می توان پیدا کرد.
مثلاً می نوشتم: اقبال السلطنه در ماکو و پسر رحیم خان در نواحی آذربایجان و حاجی آقا محسن در عراق و قوام در شیراز و ارفع السلطنه در طوالش به زبان حال می گویند چه کنیم؟ اَلخَلِیلُ یَأمُرُنِی وَاَلجَلِیل یَنهَانِی .
مثلاً می نوشتم: نقشه ای را که مسیو «دوبروک» مهندس بلژیکی از راه تبریز، که با پنج ماه زحمت و چندین هزار تومان مصارف از کیسـﮥ دولت بدبخت کشید، یک روز از روی میز یک نفر وزیر پر درآورده به آسمان رفت و هنوز مهندس بلژیکی بیچاره هر وقت زحماتِ خودش در سر آن نقشه یادش می افتد چشم هایش پر از اشک می شود.
وقتی حرف ها به این جا می رسد دستپاچه می شود می گوید: نگو نگو، حرفش را هم نزن، این دیوارها موش دارد موشها هم گوش دارند .
می گویم: چشم! هر چه شما دستورالعمل بدهید اطاعت می کنم. آخر هر چه باشد من از تو پیرترم یک پیرهن از تو بیشتر پاره کرده ام من خودم می دانم چه مطالب را باید نوشت چه مطالب را ننوشت.
آیا من تا به حال هیچ نوشته ام چرا روز شنبـﮥ ۲۶ ماهِ گذشته وقتی که نمایندﮤ وزیر داخله آمد و آن حرف های تند و سخت را گفت یک نفر جواب او را نداد ؟
آیا من نوشته ام که: کاغذسازی در سایر ممالک از جنایات بزرگ محسوب می شود، در ایران چرا مورد تحسین و تمجید شده؟
آیا من نوشته ام که: چرا از هفتاد شاگرد بیچاره مهاجرِ مدرسـﮥ آمریکایی می توان گذشت و از یک نفر مدیر نمی توان گذشت؟
اینها که از سرایر مملکت است. اینها تمام حرفهایی است که همه جا نمی توان گفت، من ریشم را که توی آسیاب سفید نکرده ام ، جانم را از صحرا پیدا نکرده ام، تو آسوده باش هیچ وقت از این حرفها نخواهم نوشت.
به من چه که وکلای بلد را برای فَرطِ بصیرت در اعمال شهرِ خودشان می خواهند محض تأسیس انجمن ایالتی مراجعت بدهند.
به من چه که نصرالدولـﮥ پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز می خواند که منم خورندﮤ خونِ مسلمین. منم بَرندﮤ عرضِ اسلام . منم که آن دَه یکِ خاکِ ایالتِ فارس را به قهر و غلبه
گرفته ام. منم که هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقایی را به ضرب گلولـﮥ توپ و تفنگ هلاک کردم. به من چه که بعد از گفتن این حرفها بزرگان طهران هورا می کشند و زنده باد قوام می گویند …
وقتی که این حرفها را می شنود خوشوقت می شود و دست به گردنِ من انداخته روی مرا می بوسد می گوید: من از قدیم به عقلِ تو اعتقاد داشتم، بارک الله! بارک الله! همیشه همین طور باش. بعد باکمال خوشحالی به من دست داده، خداحافظ کرده، می رود.

وطن داری
هنوزم ز خردی به خاطر در است
که در لانـﮥ ماکیان برده دست
به منقارم آنان به سختی گَزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان

برگرفته از:چرند و پرند-علی اکبر دهخدا

۳ دیدگاه

3 دیدگاه

  1. Avatar

    روشنک

    ۱۰ آبان ۱۳۹۴ at ۹:۵۰

    خسته نباشید. ممنون ازمطالب ادبی و خواندنیتون.

    ۹+
  2. Avatar

    امیرممن

    ۱۶ فروردین ۱۳۹۹ at ۲۱:۵۰

    دهخدا بینظیر بوده و هست و خواهد بود. روح به روحت و نور به جفتش

    ۹+
  3. Avatar

    فاطمه

    ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ at ۱۲:۴۳

    عالی

    ۷+

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پربازدیدترین‌های این هفته در نت‌نوشت

برو بالا