فیلم ۵۰۰ Days of Summer ساختهی از مارک وب

فیلم ۵۰۰ Days of Summer قمار عشقیِ غیر متعارف آشنایی است که روایتگر نوعی از سر در گمی رمانتیک افرادیست که در معاصریت مدرنیسم سر در سردرگمیِ خودشان، رویا پردازیهایی به سمت انکار خود انجام میدهند. جدا شدن از همه چیز و همه وجه میتواند راه بخش باشد و میتواند به همان اندازه تراژدیک. در ادامه با بررسی و تحلیل فیلم ۵۰۰ Days of Summer با نت نوشت همراه باشید.
۵۰۰ Days of Summer از درون صدای مردی است که پس از طول عمری بر امواجی راکد، طعم خوشی سامر را چشیده است. تمام دنیا را در نگاهش به لحظهای سیر کرده است. صحنه سازی لبخندش، هوش که نه، مرحمی بر دردِ نیستی است که به کُنج میراندش. و به عقیده ساباتو مگر همین چشمها و دهان نیستند که فرق ما با یک مرده اند؟ چهرهای که زنده است و عاشق تک تک اجزایش هستیم و لحظهای که میمیرد برق در چشمها و لبها و دهانست که جسم را ترک میکند.

آری سامر همه را داشت. خندهای که در خورشیدش تابناک بود و نگاهش سوارانی از ارتش سرخ بود که بر دلم هجوم میآورد. همانند مدوسا خیره به چشمانش روزها را تیک تاکی بیهوده در مسر او میجستم. افسوس که طبیعت این مادیان بر منزل عواطفم گندآبراهی تاریک را پهن کرده بود. مسخ جادوی ذکاوتِ نهفته در نگاهش، خود را به مسلخِ ترس نیودش سوق دادم. و او بی هیچ نشانی مرا در هنگام فرود ضربه تنها گذاشت.
بیشتر بخوانید: فیلم Justice League لیگ عدالت به کارگردانی زک اسایندر ، فاجعه به تمام معنی

وقتی همه چیزت به میگذاری و میروی، دیگر راه بازگشتی در درون وجود ندارد. شبیه به “آنتوان رو کانتن”، سر گردان. تهوعی که او را مجبور به قدم زدن در تنهاییِ عبور میکرد. مانند دسته سربازانی شکست خورده که بر بوویل فرود میآمدند و منی که اشکال به شکل جامدشان مجردی بی معنی از خودم را به پیشگاه خدایی مصلحت اندیش فدا میکرد.
ولی زمان میگذرد چه آنی پس از ۶ سال برای همیشه برود یا سامر تنها بعد از ۵۰۰ روز هم آغوش کسی دیگر باشد. تنهایی محصول لحظه است. نتهاییِ خود تحمیل شده که در فراق، لحظه را فرصت میکند. پالایشی است از درون. فرصتی است برای اندیشیدن و سیر کردن. پرواز از تو به دیگری؟ نه این زخم التیام نایافتنی است. تاولی همیشگی است که همیشه خون ترشح میکند. اما تنهایی فرصت است. پلهای برای شناخت بعدی. دردِ لذت بخش و خود خواسته. هم آغوشی با شیطانی است که خود فرا خواندیم.

تابستان که رفت، نگاهی سرد و تیز از دل پاییز نوازشم داد. منطقم را باز فراموش کردم. فلسفهای که امروز به در نخواهد خود. دوباره نگاه و لبخند. جادویی که به آن، نفسم را میربود. پیوندی بر دلم و شوری در ذهن، پرواز کنان به آغوشش کشیدم اما سامر که میرفت نمیدانست که جانم را با خود میبرد. از امرو میدانم که پاییز، بهار و زمستان هر کدام به جسمم نزدیک خواهند شد ولی روحم در اختیار تابستانی وصف ناشندی است که ۵۰۰ روز فرازمینی، این آب دریای راکد را به تلاطم انداخت و چه میدانست که این دریای نا آرام به کجاها منزل نخواهد گرفت.
بیشتر بخوانید: فیلم Call Me by Your Name مرا با نامت صدا کن ساخته لوکا گوادانینو