فیلم A Ghost Story ساختهی David Lawery
A Ghost Story فیلمی تجربی و مستقل از David Lawery، قبل از آنکه تجربهای ساختار شکن باشد که قواعد ژانر ترسناک و آنتاگونیست قصه (که لزوماً ارواح است) را معکوس و به پروتاگونیستی سمپات تبدیل کند؛ فیلمی آرام و مطمئن است دربارهی ماهیت عشق، زمان و مرگ که در بستری فلسفی شکل میگیرد و ژانر تازهای میآفریند. در ادامه با معرفی و تحلیل فیلم A Ghost Story با نت نوشت همراه باشید.
فیلم A Ghost Story: هر ساعتی که بیدار میشدی، دری بسته میشد.
(C) موزیسنی درونگرا که با بازی آرام و مینی مالیستی کیسی افلک همراه است؛ در تلاش برای خلق اثری جاودان با (M) (رونی مارا)، دختری عجیب که عادت دارد پس از ترک خانههائی که مدتی در آن ساکن است، نامههائی در قالب نوشتههائی کوتاه از خود را مثل گنجی کودکانه در آنها مخفی کند؛ در خانهای دنج با نورهائی سیال زندگی میکنند، در حالیکه اِم علیرغم عشقی که به سی دارد، به هنرش ایمان چندانی ندارد.
بیشتر بخوانید: فیلم The Neon Demon شیطان نئونی ساختهی نیکلاس ویندینگ رفن
فیلم بر اساس داستان کوتاه A Haunted House نوشتهی ویرجینیا وولف است که زندگی مسالمت آمیز صاحب خانهای را با زوج روحی روایت میکند که در بستری از جریان سیال ذهن رخ میدهد. در فیلم A Ghost Story ، علاوه بر داستان وولف که به شکلی معکوس به درونمایهی فیلم لاوری تزریق میشود، در فرم روائی فیلم در سکانسهای ابتدائی که با زندگی روزمرهی ام و سی همراه هستیم، با نماهائی کاملاً مبتنی بر نبض زندگی واقعی روزمره با همان کندی و سیالیاش مواجهیم که ریتم درونی ادبیات ویرجینیا وولف را تبدیل به ماهیتی بصری-روانی در شکل گیری ساختار فرمیک اثر میکند و از آن فرمی ادبی-روائی میسازد.
گره افکنی ابتدائی فیلم با مرگ سی اتفاق میافتد و از آن به بعد با روحش که ملافهای سفید بر سر و حفرههائی تاریک در سر دارد، همراه میشویم که پرسوناژی تئاتری میآفریند و سرگردانی روحی رها را در ملافهای سفید که با لاقیدی روی زمین کشیده میشود و آشفتگی پرسوناژ را تشدید میکند، متبادر میشود و تا مرز فاصله گذاری پیش میرود.
بیشتر بخوانید: نمایشنامه چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد ؟ اثر ادوارد آلبی
ام که پس از پذیرش مرگ سی، روزهای دردناکی را در تنهائی سپری میکند، وارد رابطهی جدیدی میشود؛ در حالیکه روح سی شاهد ماجراست. پس از ناسازگاریهای روح سی، ام مجبور به ترک خانه میشود، در حالیکه گره افکنی و تعلیق اساسی بعدی با نوشتن نوشتهای پایانی از سوی ام همراه است که در شکاف دیوار خانه دفن میشود و تبدیل به رازی نهان میشود.
روح سی در تلاش برای دست یابی به محتوای نوشته وارد دالانهای سوررئالیستی و چند بعدی زمان میشود. اتمسفری که منطق زبان رؤیا را در دیدگاه سوررئالیستی در فیلم A Ghost Story دنبال میکند و مرزهای منطق رئالیستی را در هم میشکند. روحی که بر پایهی قوانین ضمیر ناخودآگاه میتواند همزمان در مکانها و زمانهای متفاوت و متضاد زندگی کند و مرزهای گذشته، حال و آینده را جا بگذارد و منشوری چند وجهی بیافریند.
در سکانسهای بعدی، زمان که حقیقتی عجین شده با زندگی ست (مفهومی که در تکامل و تغییر، نقشی اساسی دارد و همزمان میتواند عاملی ویرانگر، پوچ و وهم انگیز باشد که از بر آن با مرگ مترادف شود)؛ دیدگاه عمیق و تازهای را از وحشتی فلسفی وارد ژانر وحشت میکند که تکان دهنده و زیباست و در زیبائی شناسی بصری و روانی فیلم، زیبائی نوع سوم را یادآور میشود.
مفهوم زیبائی که در بطن خود وهمناک اما عمیق است و در این میان خانه، بعنوان ابژهای عینی که زندگیهای متوالی و دور تسلسل روح را به ذهن متبادر میکند، نمونهی روشنی از آن است.
بیشتر بخوانید: فیلم The Post رسوایی بزرگ ساختهی استیون اسپیلبرگ
در بررسی فیلم A Ghost Story ، روح سی که در تونل زمان به قرنهای گذشته سفر میکند، با اولین خانوادهای روبرو میشود که خانهی محبوبش را ساخته اند و آن قدر در آنجا میماند تا دوباره به زمانی بر میگردد که با ام روزهای آغازین زندگیشان را در آن شروع کرده اند. حالا ریشههای علاقهی سی به خانه آشکار میشود و مسئلهی قصرها در دیدگاه سوررئالیستی را بارز میکند.
مکانهائی که شخص در آن احساس نزدیکی عمیق تری را تجربه میکند و پرورش تخیل در آن سهل تر است. در همین زمان شاهد گره گشائی پایانی فیلم همراه با تعلیق هستیم. روح سی سرانجام موفق میشود، نوشتهی ام را از شکاف دیوار بیرون بکشد و با خواندن آن به اسراری پی ببرد که آخرین امیدهای باقی ماندهاش را میگیرد و منجر به ترک کالبد پارچه ایش میشود.
بیشتر بخوانید: فیلم نور زندگی من Light of My Life: عشق، رساترین نمود جهان واقع
در بررسی فیلم A Ghost Story میتوان به اصل مهمی اشاره کرد: همان طور که سی، هنرمندی نافرجام است که جاودانگی و معنای زندگی را در باقی ماندن اثری از خود معنا میکند، ام نیز پرسوناژی متفاوت است که سعی دارد در قلب تپندهی زندگی تبدیل به هنرمند شود.
او زندگی روزمره را هنرمندانه زندگی میکند و سعی دارد در لایههای پنهان آن نفوذ کند و قطعاتی از خود به جا بگذارد که ملموس و ناشناخته است؛
درست همانند فلسفهای که گی دو بور رهبر جنبش سیتواسیونیستها آن را دنبال میکرد و در داستان ویرجینیا وولف هم متبادر است: فلسفهای که بر اهمیت زندگی ارگانیک بر زندگی هنرمندانه تمرکز میکند و در آن سعی میشود زندگی روزمرهی هر فردی به شکل خودانگیخته، خودِ اثر هنری باشد.
– منتشر شده در روزنامهی اعتماد | ۱۳۹۷/۴/۲۷