سینمای جهان

فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove ساخته‌ی هانس هولم

فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove
۲+

فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove یک black comedy درخشان از هانس هولم Hannes Holm کارگردان سوئدی است که برگرفته از رمان پر فروش و موفق ماکس بکمن Fredrik Backman است. در ادامه با معرفی و بررسی فیلم مردی به نام اوه با نت نوشت همراه باشید.

فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove

شبیه آنچه روی زمین جا می‌گذاریم…

فیلم مردی به نام اوه قرار است روزمرگی ها، دغدغه ها، سر خوردگی‌ها و موفقیت‌های اوه‌ی ۵۹ ساله (رولف لاسگارد) را بعد از بازنشستگی اجباری از کار و مرگ همسر محبوبش سونیا با بازی ایدا اینگول را به تصویر بکشد و مخاطب را با ناگهانی ترین ری اکشن قهرمان فیلم و در واقع نخستین گره افکنی زود هنگام فیلم در مقابل بحران‌های زندگیش، (خودکشی) که در تکنیک Im medias re  (تکنیک داستان گوئی از میانه‌ی ماجرا و در نقطه‌ی بحرانی) بسترسازی می‌شود، مواجه کند.

بیشتر بخوانید: رمان مردی به نام اوه نوشته‌ی فردریک بکمن

 

فیلم مردی به نام اوه که متکی بر ساختاری منسجم و داستان گو است که بر پایه‌ی درام ارسطویی بنا شده و دارای آغاز، میانه و پایان است بر شخصیت پردازی‌های دقیق و روانی استوار است که مخاطب را تا پایان با پرسوناژها همراه می‌کند.

اوه که در کودکی مادرش را از دست داده تحت تربیت و نظارت پدر محبوب و کم حرفش رشد می‌کند که از علائق اصلی و معنادار زندگیش اتومبیل است که این علاقه به اوه نیز سرایت کرده است.

بعد از مرگ تصادفی و باورنکردنی پدر اوه روی ریل‌های قطار محل کارش، اوه به زندگی در تنهائی خو می‌گیرد و بعد از آتش گرفتن خصمانه‌ی خانه‌اش به دست پیراهن سفیدها و باختن زندگی اش، سعی دارد با سرنوشت تلخ و بیرحمانه‌اش کنار بیاید که ناگهان زندگی‌اش دوباره روی ریل‌های قطار و در کوپه‌ی جادوئی قطاری معمولی تکان می‌خورد و با اولین و آخرین عشق و معنای زندگیش سونیا مواجه می‌شود.

فیلم مردی به نام اوه که متکی بر ساختاری منسجم و داستان گو است که بر پایه‌ی درام ارسطویی بنا شده و دارای آغاز، میانه و پایان است بر شخصیت پردازی‌های دقیق و روانی استوار است که مخاطب را تا پایان با پرسوناژها همراه می‌کند.

فیلم مردی به نام اوه که متکی بر ساختاری منسجم و داستان گو است که بر پایه‌ی درام ارسطویی بنا شده و دارای آغاز، میانه و پایان است بر شخصیت پردازی‌های دقیق و روانی استوار است که مخاطب را تا پایان با پرسوناژها همراه می‌کند.

سکانس معرفی سونیا با کفش‌های پاشنه بلند و قرمز دو مفهوم اصلی فیلم مردی به نام اوه را که در درونمایه‌ای مخفی به مخاطب القاء می‌شود، آشکار می‌کند.

قطار و کفش‌ها که هر دو نمادی از سرنوشت و زندگی هستند و در کنار اتومبیل و دوچرخه که رد پایش در جای جای فیلم دیده می‌شود، گذر زندگی، زمان و سرنوشت که ماهیتی پویا و غیر قابل کنترل دارد را، پررنگ تر و قابل درک تر می‌کند. این مفهوم در مقابل شخصیت درونی اوه قرار می‌گیرد که مدام در حال کنترل کردن همه چیز بر طبق قراردادها و چارچوب‌های منظم شده‌ی ذهنش است که غیر قابل تغییر است.

همچنانکه چندین بار تصمیم می‌گیرد خودش را بکشد اما هر بار با بازی‌های جالبی که سرنوشت برایش تدارک دیده، مواجه می‌شود و از مرگ خودخواسته رهائی میابد.

بیشتر بخوانید: فیلم Annihilation نابودی ساخته‌ی الکس گارلند

اوه در مقابل طبیعی ترین و روزمره ترین موضوعات زندگی مثل رقص، بچه دار شدن و ... مستاصل است و به این موضوعات به شکلی غریب و آشنائی زدائی شده نگاه می‌کند که گوئی از درک آنها عاجز است.

اوه در مقابل طبیعی ترین و روزمره ترین موضوعات زندگی مثل رقص، بچه دار شدن و … مستاصل است و به این موضوعات به شکلی غریب و آشنائی زدائی شده نگاه می‌کند که گوئی از درک آنها عاجز است.

اوه‌ی خجالتی و گوشه گیر که در کودکی از محبت مستقیم مادر محروم شده و در بزرگسالی نیز از محبت غیرمستقیم پدر بهره برده، بعد از ازدواج با سونیا و عشقی راستین به او و در سایه‌ی قدرتمند شخصیت منحصر بفرد و جنگجوی سونیا به نوعی ثبات روحی می‌رسد اما به نظر می‌رسد باز هم در مقابل طبیعی ترین و روزمره ترین موضوعات زندگی مثل رقص، بچه دار شدن و … مستاصل است و به این موضوعات به شکلی غریب و آشنائی زدائی شده نگاه می‌کند که گوئی از درک آنها عاجز است.

این تیپ رفتاری شخصیتی متفاوت و خاص از اوه در فیلم مردی به نام اوه می‌سازد که ناخواسته او را از بقیه متمایز می‌کند.

استفاده از لوکیشن اتومبیل و پرداختن به این موضوع در فیلم از نقاط پررنگ و بعضاً کمیک فیلم است که ماهیت و کارکرد اتومبیل را از نگاه دیگری برای مخاطب آشکار می‌کند. مکانی که بارها توسط پدر اوه و خودش به محلی برای گپ زدن و غذا خوردن تبدیل می‌شود و مهم ترین اتفاقات و تصمیمات زندگی اوه در ماشین رقم می‌خورد.

بیشتر بخوانید: نقد فیلم قوی سیاه black swan کاری از دارن آرنوفسکی

سونیا را در قطار می‌بیند و در ماشین از او درخواست ازدواج می‌کند. سونیا را یکبار در اتوبوس سفری به اسپانیا از دست می‌دهد که منجر به فلج شدن همیشگی سونیا می‌شود و یکی از تصمیمات خودکشی ناموفقش هم در ماشین انجام می‌گیرد.

سونیا را در قطار می‌بیند و در ماشین از او درخواست ازدواج می‌کند. سونیا را یکبار در اتوبوس سفری به اسپانیا از دست می‌دهد که منجر به فلج شدن همیشگی سونیا می‌شود و یکی از تصمیمات خودکشی ناموفقش هم در ماشین انجام می‌گیرد.

بیشتر بخوانید: فیلم A Ghost Story ساخته‌ی David Lawery

سونیا را در قطار می‌بیند و در ماشین از او درخواست ازدواج می‌کند. سونیا را یکبار در اتوبوس سفری به اسپانیا از دست می‌دهد که منجر به فلج شدن همیشگی سونیا می‌شود و یکی از تصمیمات خودکشی ناموفقش هم در ماشین انجام می‌گیرد.

اتومبیل در فیلم به مثابه‌ی مکانی است که در آن می‌شود زیست، زندگی را دید، در آن کنکاش کرد، آن را یاد گرفت و به عمق موهبت زیستن رسید. عباس کیارستمی نیز از جمله کارگردانانی است که از لوکیشن اتومبیل در بسیاری از آثارش استفاده کرده است و نظری مثبت و فلسفی به آن دارد:

– ماشین به من احساس امنیت می‌دهد. جزو بهترین جاهاست برای اندیشیدن و پرداختن به دنیاهای ذهنی ام، چرا که گفتگوهای بی پایان را که با خودم دارم ممکن می‌کند. دوستی به من می‌گفت که مهمترین حرف هایش را با شوهرش در ماشین می‌زند. گوشه‌ای برای هیچ یک از آنها نیست که خود را در آن پنهان کنند.

وقتی که کنار کسی در ماشین می‌نشینید، چه او را بشناسید و چه نه، تقریباً همیشه حس اعتمادی میان شما و او به وجود می‌آید. برای ما راحت تر است که در کنار کسی بنشینیم تا روبه روی او، که با توجه به تلاقی نگاه‌ها وضعیتی تنش زاست. سکوت در ماشین به نظر سنگین نمی‌رسد.

بیشتر بخوانید: بهترین فیلم‌های تابستان ۲۰۱۸ از نظر منتقدان

کسی از شما انتظار پاسخ بلافاصله در ماشین را ندارد. می‌توانید در پاسخ دادن کمی فکر کنید. این فضای صمیمی مکان زندگی، کار و دفتر یکجاست. در صندلی راننده می‌توانم کار کنم. انگار در مقابل پرده‌ی عظیمی قرار گرفته ام که همه جور تصویر را برایم پخش می‌کند. اول بیابان را می‌بینی، بعد حومه‌های شهر به چشم می‌آید و سر آخر خود شهر آشکار می‌شود.

آینه‌ی داخل ماشین هم پرده‌ی دیگری است و دو آینه‌ی کناری، مثل تلویزیون‌هائی کوچک است. ماشین یک دوربین تراکینگ همیشگی است. شاید علاقه‌ی من به ماشین از عشقم به جاده سرچشمه گرفته باشد. جاده نماد جست و جوی انسان برای کسب عادات زندگی است، نماد بی قراری روح و سیر و سلوکی بی پایان.

فیلم مردی به نام اوه که به مثابه‌ی یک ساخت است شامل یک سری ساختارهاست. ساختارها همگی شامل رشته‌ای از متغیر‌ها هستند که با هم در ارتباطند. اما درون یک ساختار، لااقل یک متغیر وجود دارد که به عامل« استوکاستیک » -اخلال یا اختلال- که دقیقاً نمی‌دانیم چیست وابسته است. یک ساختار، همچون یک معادله‌ی ساختاری، عامل را با خود حمل می‌کند که عدم تعین دارد یا خطاست که در صورتی که ادامه یابد و تکرار شود و محصور و محدود نگردد به دغلکاری در آثار بعدی منجر می‌شود.

توضیح معرفت شناختی این بحث این است که ما از لحاظ ریاضی، هرگز به حد شناخت یک پدیده –حتی یک ذره- نمی‌رسیم. چرا که هم شناخت و هم پدیده هر دو بی نهایتند. بنابراین عامل استوکاستیک دارای حجم و وسعتی است که قابل تعیین نیست. وجودش در یک سیستم در صورتی که پخش و پلا باشد، به معنای تخریب دیر یا زود کل بناست و در صورتی که این جزء یا اجزاء در جای معینی موجود بوده و دارای وزن باشند و از چگونگی ارتباط آنها با اجزای دیگر آگاهی کافی موجود باشد، سیستم فرو نمی‌ریزد.

بیشتر بخوانید: نقد فیلم Suburbicon سابربیکان ساخته‌ی جورج کلونی ، آرمان شهری محتوم

هنرنمایی Rolf Lassgård و بهار پارس در فیلم مردی به نام اوه

هنرنمایی Rolf Lassgård و بهار پارس در فیلم مردی به نام اوه

در فیلم مردی به نام اوه بعد از ورود همسایه‌ی شلوغ و بیگانه پروانه (بهار پارس) مهاجر ایرانی، به منطقه‌ی مسکونی تحت حفاظت اوه که حتا یک ته سیگار هم از دید موشکافانه‌اش پنهان نمی‌ماند و تخطی از قوانین است، با قانون شکنی‌های گاه و بیگاه پروانه و خانواده‌اش رو به رو می‌شود که موجبات اختلال در روند زندگی اوه را فراهم می‌کند.

پروانه به مثابه‌ی عامل استوکاستیک با ورودش به آنجا برای اولین بار در خودکشی اوه خللی مثبت ایجاد می‌کند و او را از مرگ نجات می‌دهد و با دست پخت به یاد ماندنی اش؛ ته چین مرغ موفق می‌شود حصارهای فردی اوه را در مواجه با آدم‌ها بشکند و رفته رفته به او نزدیک شود.

پروانه که یک مهاجر ایرانی است در کشور سوئد یک غریبه و بیگانه محسوب می‌شود. این نخستین وجه اشتراک اوه و پروانه است. اوه نیز از همان ابتدا با بقیه متفاوت است.

چه در دوران کودکی و جوانی و چه حالا در عنفوان میان سالی رو به پیری که با زمین و زمان سر جنگ دارد و هر چیزی را که خلاف عقاید و اصولش باشد پس می‌زند و نگاهی خودمحور نسبت به زندگی دارد. رفتارها و سختگیری‌های اوه برخلاف قلب مهربانش برای بقیه‌ی افراد جامعه‌ی کوچک محل سکونتش قابل هضم نیست و باعث اختلال در زندگی بقیه است.

هیچ کس حق ندارد پیش از دستیابی به شناخت کامل از ماهیت چیزی-یا شخصی- بدان عشق بورزد یا از آن بیزار باشد...

هیچ کس حق ندارد پیش از دستیابی به شناخت کامل از ماهیت چیزی-یا شخصی- بدان عشق بورزد یا از آن بیزار باشد…

در فیلم مردی به نام اوه پروانه هم به نوبه‌ی خود یک غریبه است که وارد جامعه‌ای بیگانه شده است و در تلاش است پذیرفته شود. او موجب اختلال در زندگی اوه است. هر وقت بخواهد می‌آید و هر وقت بخواهد می‌رود و مسئولیت‌های زندگی‌اش را با اوه تقسیم می‌کند که در نهایت او هم مثل سونیا باعث تغییر و تحول درونی شخصیت اوه می‌شود که او را از شخصیتی ایستا به پویا تبدیل می‌کند.

اوه با زندگی کردن در زندگی پروانه و ارتباط با بچه‌های پروانه به زندگی بر می‌گردد، رشد می‌کند و از خودکشی دست می‌کشد. او که هیچ وقت شانس بچه دار شدن نداشته، با پروانه به یک رابطه‌ی پدر و دختری مؤثر می‌رسد که در آن به شخصیتی فعال و دوست داشتنی تبدیل می‌شود.

عامل استوکاستیک در تمام خودکشی‌های ناموفق اوه دخیل است. آنها نه تصادفی هستند و نه بی ارتباط و بی معنا؛ آنها اجزائی علت و معلول وار هستند که در جای معین خود واقع شده اند و با اجزای دیگر در ارتباطی هماهنگ با آگاهی کافی هستند و اگر چه مدام تکرار می‌شوند، پایه‌های ساختار هدفمند قصه را محکم می‌کنند و به آن معنا می‌بخشند.

بیشتر بخوانید: فیلم The Neon Demon شیطان نئونی ساخته‌ی نیکلاس ویندینگ رفن

پوستر فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove

پوستر فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove

در تعریف دیگری از استوکاستیک به شخصیت روشن و هدفمند سونیا می‌رسیم. آن کس که به سادگی و برده وار نمی‌پذیرد، به راحتی تسلیم نمی‌شود، مدام می‌کاود و پذیرای آزمون است، کمک به کشف حقیقت می‌کند و در پروسه شناخت حل می‌شود. پروسه‌ای که با ناراحتی و رنج همراه است و رنج اما دانش به بار می‌آورد و آگاهی که با روشنی و ادراک همراه است. در فیلم مردی به نام اوه سونیا در سایه‌ی چنین شخصیتی است که به عشق می‌رسد؛ عشقی که با آگاهی و استقامت به نتیجه می‌رسد:

– هیچ کس حق ندارد پیش از دستیابی به شناخت کامل از ماهیت چیزی-یا شخصی- بدان عشق بورزد یا از آن بیزار باشد… در حقیقت عشق بزرگ، ثمره‌ی دانشی بزرگ است و اگر شی ء یا –شخصی- را بشناسید اما کم و ناقص علاقه‌ی شما نیز بدان بسیار کم است؛ تا حد همان شناخت و نه بیشتر. | لئوناردو داوینچی

منابع: مقاله‌ی نقد، منتقد (عامل اخلال) / نوشته‌ی مسعود فراستی، داوود مسلمی

برای درج دیدگاه کلیک کنید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پربازدیدترین‌های این هفته در نت‌نوشت

برو بالا