آنا گاوالدا: مروری بر زندگی و آثار نویسنده
آنا گاوالدا Anna Gavalda در سال ۱۹۷۰ میلادی در حومهی پاریس متولد شد. در چهارده سالگی والدینش از هم جدا شدند و او به ناچار نزد خاله خویش بزرگ میشود. زنی که سیزده فرزند داشت. جا به جایی محل زندگی دگرگونی جدی در عادات را برای آنا به همراه داشت. همین اتفاق منجر شد از سنین کم، خود را با واقعیتهای زندگی وفق دهد.
بعد از آن، او تجربههای همه جانبه در حیطههای متنوع زندگی میاندوزد و برداشت ها، تجارب، تأثیرات و یافته هایش را ذخیره و ثبت میکند تا بعدها به مدد آنها داستانهای جذاب و تا اندازهای غیر معمول را بپروراند.
آنا گاوالدا و همذات پنداری زنان با آثار او
آنا گاوالدا با یک دامپزشک ازدواج میکند و صاحب دو فرزند میشود. در این دوران برای گام نهادن به دنیای ادبیات دست به نخستین کوششها میزند. او در ۲۹ سالگی با مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» به موفقیت بزرگی دست مییابد.
داستانهای او در خارج از فرانسه به ۱۹ زبان ترجمه شد و بلافاصله بعد از انتشار، جایزهی بزرگ آر تی ال-لیر ۲۰۰۰ را به خود اختصاص داد. او پس از جدایی از همسرش، تمام زندگیاش را وقف ادبیات میکند و با وجود پیشنهادات بسیار به ناشر کوچکش وفادار میماند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] رمان بیلی نوشتهی آنا گاوالدا
گاوالدا میگوید: «شهرت و ثروت مرا اغوا نمیکند. آدمی هر چه کمتر داشته باشد کمتر از دست میدهد. ثروت و شهرت دامی برای کودنها است. باید در استقلال کامل نوشت و دل مشغول میزان فروش اثر خود نبود.»
“زندگی را آموختم؛ دسته گلهای کوچک برای همسران و دسته گلهای بزرگ برای معشوقه ها.”
بعد از چاپ این مجموعه داستان از Anna Gavalda نقد روزنامهها نسبتاَ رضایت بخش بودند؛ روزنامهی لو کانار آنشِنه نوشت: « برای آنا گاوالدا نوشتن مانند نفس کشیدن است، او باید زبان بزرگی داشته باشد.» روزنامهی ماری فرانس: «عنوان داستان به خودی خود زیباست، داستانها هم خارق العاده اند، هم گزنده و در عین حال غم انگیز.
گلی زیبا با خارهای زیاد.» و روزنامهی محلی اولدنبورگیش: «کم پیش میآید یک فرانسوی با این همه ظرافت و شوخ طبعی سر به سر دنیای مقدس پایتخت ملل بزرگ بگذارد و به آن دشنام دهد.»
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] رمان من او را دوست داشتم نوشتهی آنا گاوالدا
رمان من او را دوست داشتم نیز در سال ۲۰۰۲ میلادی توسط انتشارات لو دیل تانت به چاپ رسید. باید گفت که عشق در کارهای او همچون زندگی، موضوع اساسی است. عشقی که میتواند خوشبختی آفرین و اسرار آمیز و در عین حال دردآور و صدمه زننده باشد. او معتقد است که به آدم هایی که زندگی احساسی برایشان در درجهی دوم اهمیت قرار دارد، رشک میبرد. به نظرش آنها شاهان این دنیایند، شاهانی رویین تن.
گاوالدا پیش از آن که شروع به نوشتن کند به مطالعاتی عمیق دربارهی موضوع میپردازد. او انسانها را زیر نظر میگیرد، با آن دربارهی کوچک ترین جزییات، کنجکاوانه صحبت میکند و با جدیت یادداشت بر میدارد.
«با آدمها برخورد میکنم. آنها را نگاه میکنم. از آنها میپرسم صبحها چه ساعتی از خواب بیدار میشوند، برای زندگی شان چه میکنند و مثلاَ دسر چه دوست دارند، بعد تمام مدت به آنها فکر میکنم. از نو به چهره شان، دست هاشان، حتی به رنگ جوراب هایشان دقیق میشوم. ساعتها نه، سالها به آنها فکر میکنم و سپس روزی، میکوشم درباره شان بنویسم.»
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد رمانی از آنا گاوالدا
گاوالدا توجه ویژهای به انسان هایی دارد که در زندگی سرکیسه شده اند دارد؛ سرخوردگان و تیپهای تباه شده، ثروتمند، فقیر، جوان، پیر، روشنفکر و … فرقی نمیکند. به نظر او هر انسانی دارای نقطه ضعفی است. او به کسانی که خود را بدون نقطه ضعف مینمایانند و گویی هرگز دچار تزلزل نمیشوند، اعتماد ندارد.
سبک او تازه، سلیس و سهل است. سبکی که از همان ابتدا بر خواننده تأثیر میگذارد و او را با خود همراه میکند. او میگوید:
«به جملههای روان بسیار علاقمندم، به این که هیچ چیز مانع روانی نوشته نشود. میخوانم، دوباره میخوانم، اضافه میکنم، کم میکنم تا متن آشوب برانگیز شود. وسواس عجیبی به این کار دارم.» منتقدان نیز میگویند: «نقطهی قوت آنا گاوالدا در این است که همان گونه که آدمی سخن میگوید، مینویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین میکند. کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمیگیرد، از آن عقب نمیماند، آن را دو چندان نمینمایاند بلکه به سادگی جایگزین آن میشود.»
بنا بر اظهارات خودش وقت زیاد و کوشش بسیار صرف میکند تا متن هایش را اصلاح کرده و به کارش جلوه دهد، آن را از ناخالصی برهاند، هماهنگ سازد و هنگام چاپ مجدد دوباره تصحیح کند. طنز، شوخی و بذله گویی جایگاه به سزایی در داستان هایش دارد. او حتی واقعیتهای جدی و تلخ را که خنده دار نیستند، ساده تر به تصویر میکشد تا فضاهای غمزده را صمیمانه تر کرده و آرامش ایجاد کند.
آنا گاوالدا در جواب یک خبرنگار که پرسید به راستی چرا داستان کوتاه مینویسند، با شیطنت جواب میدهد: در اصل داستان کوتاه را اصلاَ دوست ندارد زیرا آنها بخش محدودی از زندگی را نقل میکنند و نیاز خواننده را برای دانستن کامل برآورده نمیسازند ولی از آن جا که او دو فرزند دارد برایش راحت تر است شبها یک داستان کوتاه بنویسد تا یک رمان بلند.
“فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت، به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است.”