فیلم Before Sunrise ساختهی ریچارد لینکلیتر؛ روایت عقلانی یک ماجرای عاشقانه
فیلم Before Sunrise یا پیش از طلوع اثری ماندگار و دیدنی به کارگردانی و فیلمنامه نویسی ریچارد لینکلیتر Richard Linklater که در سال ۱۹۹۵ به روی پرده سینما رفت و با استقبال خوشآیندی روبرو شد. عدهای آن را عاشقانهترین فیلم دههی آخر قرن بیست مینامند. داستان ساخت فیلم Before Sunrise از آنجایی شروع میشود که کارگردان فیلم، ریچارد لینکلیتر، در فیلادلفیا با دختری که هرگز او را ندیده بود ساعتها به صحبت مینشینند. این اتفاق کوچک ایدهی ساخت این فیلم را به ذهن لینکلیتر انداخت. در ادامه با نقد و تحلیل فیلم Before Sunrise با نت نوشت همراه باشید.
[su_label type=”black”]ابتدای این متن را با نقد فیلم به قلم مهزاد مفرحی آغاز میکنیم[/su_label]نقد فیلم Before Sunrise
روایت عقلانی یک ماجرای عاشقانه
پیش از آغاز نقد فیلم Before Sunrise به شرح داستان این فیلم میپردازیم، پیش از طلوع دربارهی دختری به نام سلین و پسری به نام جسی است که در قطار به واسطهی دعوای یک زوج میانسال آلمانی با یکدیگر آشنا میشوند.
آن دو در رستوران قطار با یکدیگر مکالمهای جذاب را تجربه میکنند. این مکالمه جذاب به آنجا میرسد که جسی باید از قطار پیاده شود و از سلین دعوت میکند که با او پیاده شود و او را در وین همراهی کند.
جسی به او خاطرنشان میکند که این میتواند خاطرهی خوبی برای دوران میانسالیاش باشد و این فرصت را از دست ندهد. سلین میپذیرد و با او همراه میشود و در اینجاست که شب دو کاراکتر فیلم در وین آغاز میشود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Before Sunset کاری از ریچارد استوارت لینکلیتر، زمانی برای دیدار دوباره
فیلم Before Sunrise سرتاسر دیالوگهای سلین و جسی است. آنها که در ابتدای جوانی قرار دارند و نظرات جالبی نسبت به زندگی، مرگ، دین و مذهب اجتماع و باورها دارند و بسیار خوشبین و خیالپرداز هستند.
به ذهن میرسد که این فیلم میتوانست در یک پلان فیلمبرداری شود ولی لینکلیتر خودش را درگیر این بازیها نمیکند و به تنها چیزی که اهمیت میدهد شکلگیری رابطهای عاشقانه است بر اساس صحبتهایی که فیالبداهه به نظر میرسد. آنها با افراد زیادی ملاقات میکنند و هرکدام پای صحبتهایی جدید و درکی جدید را به فضای فیلم باز میکند. یک فالگیر، یک شاعر، چند بازیگر تازهکار، یک رقصنده و …
فیلم Before Sunrise را میتوان در دو بخش بررسی کرد. بخش اول هویت و شخصیت هرکدام از کاراکترها که با صحبتهای شان پیش میرود و شخصیت شان و دلیل شکلگیری آن را به ما معرفی میکند. بخش دوم ماهیت رابطه شان که هر لحظه شکل و شمایلی درستتر به خود میگیرد و اجزای آن آهسته در بین دیالوگهایی که برقرار میشود و ماجراهایی که در شب وین در آن حضور پیدا میکنند و مکانهایی که از آن دیدن میکنند، به هم میپیوندند و یک کل را تشکیل میدهند که طبق قرارشان روز بعد اثری از آن نخواهد ماند.
سلین و جسی به نوعی نماینده و بیانگر نسل خودشان در آن سن و سال هستند. یک برآیند از همهی تلاشها و برنامهها برای ادامهی زندگی و همهی باورها و خاطرات و تصمیمهایی که دارند. آنها دربارهی جنس مخالف نظریاتی دارند که گاه با مخالفت و گاه با موافقت و توضیح فرد روبرو توجیه میشود.
سلین با بازی Julie Delpy دختری است با سادگی دلپذیر و آرزوهای بزرگ و آرمانگراییای که قصد در تغییر مثبت در جهان دارد. او جهان را زیبا میبیند و از آن لذت میبرد. مادربزرگش فردی مهم و پرنقش در زندگیاش است و با وجود مذهبی نبودن به دین بی باور نیست و روحش را برای ورود و حضور هر پیش آمد و باوری بازکرده است. هرچند ادعا میکند خرافاتی نیست ولی حتی با فالگیر ماجرا به خوشرویی رفتار میکند و به نظر میرسد که حرفهای او به دل و باورش نشسته است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Before Midnight کاری از ریچارد لینکلیتر، روایت یک رابطه پس از سال ها
جسی هم با بازی Ethan Hawke جوانی را به شکل دیگری تجربه میکند. او بیقرار خودش را ابراز میکند. در مقابل سلین او آرامش و پذیرش کمتری نسبت به زندگی دارد و سعی در اثبات و قبولاندن خودش به زندگی و جامعه دارد. سعی در بیان باورها و به کرسی نشاندن آنها میکند. دلیل این میتواند حرفی باشد که به سلین دربارهی تولدش میزند.
” یک روز مادرم و پدرم دعوای سختی داشتن، و در حین دعوا مادرم گفت که اصلاً نمیخواسته من رو به دنیا بیاره، و اینکه حامله شدنش تصادفی بوده. اون موقع حس خیلی بدی داشتم، ولی الان فکر میکنم که این اصلاً هم بد نیست! الان این حس رودارم که انگار خودم، خودم رو به دنیا آوردم، مثل مهمان ناخوانده در یک پارتی بزرگ!”
او سعی میکند در جهان پر رنگ ظاهر شود، البته این تلاش در اثبات، در او ابداً اغراق شده نیست. او ملایمت های خاص خودش را دارد. بهویژه در رابطه با سلین. از صحبت او دربارهی رابطهی پیشینش میتوان فهمید که او تظاهر به منطقی بودن و تندی میکند ولی در واقع حداقل در مسائل عاطفی بسیار آسیب پذیر و بدون سیاست عمل میکند. برخلاف سلین که سعی میکند سیاست مدار باشد ولی باز هم سادگی قابل ملاحظه در او دیده میشود. به عبارتی روکش عقلانی سلین نازکتر از آن است که قابلاعتنا باشد.
در ادامه نقد فیلم Before Sunrise باید گفت هر دوی آنها انسانهایی ماجراجو و زندگی طلب هستند. آنها مفهوم “زندگی در لحظه” را پیش میبرند. زمان بیرحمانه پیش میروند و آنها به پایان این ماجراجویی و با هم بودنشان نزدیک میشوند ولی مطابق قراری که از ابتدا با یکدیگر گذاشتهاند قرار نیست هرگز دوباره یکدیگر را ببینند و این اتفاق برای مخاطب بسیار استرس زاست. در واقع این زوج با رابطهی لطیف و زیبایی که دارند در لحظهای دیگر میتوانند تمام شوند و همه چیز تنها به عنوان یک خاطره به یاد بماند.
بیشتر بخوانید: فیلم Boyhood اثر ریچارد لینکلیتر؛ تو میخوای چی باشی میسون
زوج داستانی ما در این شب انتخاب کردهاند که ریسک کنند و با پذیرش تمام مخاطرات احساسیای که میتواند برایشان رخ دهد پابرهنه با تمام وجود و با پذیرش آسیب دیدنی که هر لحظه احتمال رخ دادنش بیشتر میشود، زندگی کنند.
اهمیت زندگی در لحظه و نابودی آن در لحظهی بعد را میتوان در سکانسی دریافت که جسی از سلین میخواهد یک عکس از او بگیرد تا او را به خاطر بسپارد. او سلین را مقابل خود ثابت نگه میدارد و با یک پلک زدن ادعا میکند که عکس و تصویر او را برای همیشه ثبت کرده است.
در ادامه نقد فیلم Before Sunrise باید گفت ریتم فیلم مدام در حال تغییر است. در بخشهایی کند و در بخشهایی تند میشود. این تدبیر هوشمندانه با وجود آنکه به چشم مخاطب نمیآید بر او تأثیر زیادی میگذارد. او اتفاقات رخ داده را سریعتر میبیند در فضاهایی که باید غرق در ماجرا شود و بیشتر ببیند ریتم کند میشود و زمانی که کارگردان مایل است اضطراب فرا رسیدن لحظهی جدایی را به دل مخاطب بیندازد این ریتم سریعتر میشود.
به طور کلی این فیلم راوی یک ماجرای عاشقانه است که در یک روز شکل میگیرد ولی به مانند عشقهایی مانند رومئو ژولیت یا تایتانیک برخورد پرشوری با آن نمیشود و شخصیتها تمام تلاش شان را میکنند تا واقعی و خارج از رؤیا پردازی زندگیشان را پیش ببرند و این عشق شکلگرفته را مدیریت کنند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Last Flag Flying اهتزاز آخرین پرچم کاری از ریچارد لینکلیتر
[su_label type=”black”]در ادامه با تحلیل فیلم Before Sunrise به قلم محمدتقی راسفیجانی همراه خواهیم بود.[/su_label]
فیلم Before Sunrise
عاشقانهای از ریچارد لینکلیتر
فیلم Before Sunrise قبل از طلوع اولین قسمت از سه گانه معروف ریچارد لینکلیتر Richard Linklater است که داستان کنشی چند ساعته بین دختر و پسری را روایت میکند که به طور اتفاقی در قطاری همدیگر را ملاقات میکنند. هر دو دارای تصوراتی تند و آتشین و بعضا نا امیدانه نسبت به دنیا و احوالاتش هستند.
“تصادف، اتفاق، برخورد و اقبال” اینها واژههایی است که امروزه مدام با آنها رو به رو میشویم، بدون آنکه خود متوجه شانس کمِ رخ دادن آنها باشیم. تقدیر، چه کَس و چه چیزی را برایمان رقم خواهد زد؟ کجای دنیا و در کدامین احوال روحی؟ وقتی روحت تا آستانه فروپاشی میرود، وقتی دربهای جهنم از درون باز میشوند، اتفاق و تقدیر چقدر امکان دارد سر بزنگاه به کمک برسد؟
“من معتقدم اگر بخواهد نوعی خدا وجود داشته باشد، اون توی هیچ کدام از ما نیست. نه من و نه تو بلکه تو این فاصله کم و حس عشق بینمان هست.”
Before Sunrise قبل از طلوع فیلمی است از جنس اتفاق در دنیایی آشنا ولی خارج از مرزهای مادی. قبل از طلوع همان قدر حقیقی و همان قدر رویائیست که ما زندگی میکنیم. جیمز با بازی اتان هاک Ethan Hawke و سلین با بازی جودی دلفی Julie Delpy پسر و دختری آمریکایی و فرانسوی هستند که در جایی در کشور اتریش در قطار توسط یک اتفاق با یکدیگر روبه رو میشوند و این آغاز یک گفتگوی طولانی و پر ماجراست. این ملموس ترین نکته در زندگی آدمیان است؛ حوادث پی در پی نتایج زنجیرهای پشت به پشت همی را در پی خواهد داشت.
پس از گفتگوی جذاب اولیه آن دو که جرقه اصلی را میزند، قطار به ایستگاه دلهره میرسد. جایی که جیمز با ایدهای به قول خودش دیوانه وار از دختر میخواهد که تا زمان پروازش با او در وین پیاده شود. انتخابی که اگر جیمز آن را نمیکرد چیزی جز پشیمانی تا آخر عمر برایش در پی نداشت. این حس انتخاب آنقدر عمیق و آشناست که همگان روزی تجربهاش کرده ایم.ای کاشی که بعضا کل زندگیمان را در آن لحظه متوقف میکند. گویی که بقیه عمر را صرف راههای نرفته آن زمان نشخوار میکنیم.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Before Sunset کاری از ریچارد استوارت لینکلیتر، زمانی برای دیدار دوباره
به وین بر میگردیم؛ جایی که سلین و جیمز همراه و هم مسیر میشوند. شهری باشکوه که در خواب زمستانی رفته است. آنها آرام آرام شروع به شناخت یکدیگر میکنند تا جایی که نقطه عطفی در فروشگاه موسیقی اتفاق میافتد جایی که هر دو در اتاق موسیقی و هنگام گوش سپردن به آواها و ریتمهای آن، در ذهن خود به این فکر میکردند که
” آه تقدیر عزیزم ممنون؛ ممنون سرنوشت. این اتاق تنگ هم اکنون برایمان امن ترین و بی نهایت ترین مکان دنیاست.ای کاش که ساعتها همگی خراب شوند!!!“
وقتی در مورد هنرها صحبت میشود، بعضی گونهها خود را محدود به مکان و زمان نمیکنند، انگار تازگی و شاهکار بودنشان به جادویی میماند که به دریایی بیکران متصل است و تا بی نهایت مخاطبان را سیراب میکند و سحرش تا نهایت میرود. قبل از طلوع نیز از همین گونه هنرها در سینماست، آنقدر ساده و جادویی که گویی همگان زمانی تجربهاش کرده اند چه در خیالشان و چه در واقعیت.
وقتی فیلم Before Sunrise به انتها میرسد سکانسی غم انگیزی را نظاره گر خواهیم بود که در ردیف به یادماندنی ترین پایان بندیهای سینماست. سکانسی تأثیر گذار که سراسر فیلم انتظار آن را میکشیدیم و مدام در ذهن آن را انکار میکردیم. به راستی عشق دردآور، متحول کننده و بی رحم است و غیر از آن چیز دیگری نمیتوان تصور داشت. آیا این راهی نیست ک خودمان انتخاب میکنیم؟ هرچند سختیش بی نهایت است و ملالت بار، اما شاید تنها ریسمانهای اتصالمان به این دنیای فراموش شده باشد.
عشق یعنی رنج بردن یکی و کسل شدن دیگری
برگرفته از رمان قهرمانان و گورها از ارنستو ساباتو
دیدن این فیلم و زبان خاصش دریچه ای بود به انبوهی از دیدگاه های جالب.
متن و تحلیل به جایی بود، سپاس
چقدر که دلچسب بود و هست این سهگانه شگفت انگیز لینکلیتر