برداشتی از فیلم Begin Again دوباره شروع کن فیلمی از جان کارنی
دوباره شروع کن Begin Again اثری شیرین برای افرادی است که زبانی غیر از زبان مادری میفهمند. انسانهایی که پذیرای ماورایی در پس انجمادِ مادیِ دنیایِ گذشتهِ گره خوردهِ در آیندهِ حال هستند. حرف هایی که نه در فیلم نامهها بلکه در ریتم نُت ها جای خوش کرده اند. تنها درمانی برای تهوع. تهوعی که دور و برمان را پرکرده و نمی بینیمش. حسش می کنیم ولی نمی بینیمش اما بر ما وارد میشود. ولی موسیقی آن نوری است که تهوع را کنار میزند و فرصت تفکر میدهد. پس دوباره شروع کن:
برداشتی از Begin Again دوباره شروع کن
“شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند”
بیشتر بخوانید: معرفی به فیلم Loving Vincent کاری از دوروتا کوبیلا و هیو ولچمن ۲۰۱۷
وقتی موسیقی به همه بدل میشود. وقتی نُت ها در پیرامون زندگی بر گریبان هم چنگ میزنند تا رُخی نشان دهند. وقتی عزیز ترینها از کالبدشان در میآیند و تماما اصوات میشوند، باید دوباره شروع کرد. همه چیز روزی شروع شده است. با تمام حرارتش، شهوانیت نگاهش، جریان خونِ در زیر لبانش و دنیایی که در آستانه چشمانش ملودی غمناکی از نیستن را برایم با جادویی از لحظه، والتز دومی را برایم شبیه سازی میکرد. در هم حل شده بودیم، میدانی اصلا به سان طلوع و غروبی به قطعیت فریبنده حقیقت در هستی، مطلق بودیم. سوار بر سیال ذهن مینوشتیم:
“اما من فکری دارم که منو مضطرب میکنه
چون هر کس یک نفر رو میخواد
یه چیز کلیشه ای اما واقعی
حقیقت اینه که من کسی و نمیخوام
مگر آن کَس تو باشی
کسی مثل تو. کسی که حسش شبیه به تو باشد. لبخندش شبیه به تو باشد……”
آری لبخند. برای ما بود. تمام شد. به سان ملودی پرهیاهو که از یاد میرود. از یادت مرا بردی. در خیابانی شلوغ قدم میزنم. همه چیز رنگ عوض کرده است. دیگر نُت ها پرواز نمیکنند. دوباره آدم ها را زیادی میبینم. موجوداتی که در هم میلولند. خوشیهای مضحکی که در همشان تنیده شده است. ولی من این نیستم. من این نیستم.
بیشتر بخوانید: معرفی فیلم Manhattan Night شب منهتن کاری از برایان دیکابلیس
شروع به فریاد میزنم. فریادی در پس نوستالژی فرو خورده. خاطرهای که برای محو بودنش زیادی نیرومند است. احساس میکنم صدایم در میانه راه به سدی بر خورد میکند، پیچ و تاب میخورد و بیرون میآید. سدی به نام تو. تو وجود داشتی و حالا وجودت به ناگاه از من گرفته شدهاست. به دلم چنگ میزنم تا باز صدا در آید. صدا منتشر میشود. دلم برای صاحبش میسوزد. چقدر متعفنانه شبیه دیگران شدهام. قابل پیش بینی. همان قدر شکننده. آری عاقبت این تهوع که تورا هست مرا میکشد. از اینکه وجودت بر دیگر لبخند بگشاید تهوع میگیرم. از این مردم. از این بزکها از این بی صدایی. آه باز فریاد می زنم. صدایی به گوش میرسد:
“تو تمام بادی که به سمت قایقم میآمد را گرفتی
ولی من باز هم در هر صورت دوستت داشتم
تو مرا نفرین کردی وقتی هیچکس برای مقصر داشتن وجود نداشت
ولی من باز هم در هر صورت دوستت داشتم”
بیشتر بخوانید: معرفی فیلم Berlin Syndrome سندرم برلین کاری از کیت شورتلند ۲۰۱۷
همین. تمام شد. رفت. به سان کودکی که از خانه میرود. با دردی در قلب و زخمی بر جان. ولی چراغ ها دیگر خاموش شدند. دوباره شروع کن. دوباره شروع کن احمق. رنگها باز میگردد و دوباره موسیقی. دوباره فوران خودم از دل اصواتی زخم خورده. پر شور تر. خود خواه تر و تهی تر. شبیه همه. همه زیبا رویانِ افسونگرِ رجالهِ تقلبی. این بار در دل شهر فریاد خواهم زد. آن چه من خورده ام از حد خودم بیشتر است. پس جار خواهم زد. با زبانی در دل نُت هایی که خودم آفریدمشان. با زخم هایی که در گیتارم به آن ها جان میبخشم. برای شنیده شدن. برای هویت. برای وجودم. برای هستی ام. برای خودم.
انسان زبانی حقیر دارد. زبانی که هنگامی که لب میگشاید ذات حقیر خود بزرگ بینی اش را سریع بر ملا خواهد کرد. مگر زبان موسیقی که به روح گره خورده و تفاوت دارد. غنی است. معجزه میکند. اصلا همه حرف های ناگفته را موسیقی خواهد زد. وگرنه زبان تصنعی محدود به حال است. قدرتی از خود ندارد.
بیشتر بخوانید: برداشتی از فیلم Wonder Wheel چرخ شگفتانگیز ساخته وودی آلن ۲۰۱۷
“خواهش می کنم نگاه نکن فقط پسری را که در رویا غرق شده است
خواهش میکنم مرا ببین که دارم برای رسیدن به کسی که میبینم تلاش می کنم
دستم را بگیر تا ببینیم فردا کجا بیدار خواهیم شد
ما همواره در حال جستجو برای درک کردن هستیم
اما تنها چیزی که ما هستیم یک ستاره گمشده است.”