فیلم کپی برابر اصل Certified Copy ساختهی عباس کیارستمی؛ به دنبال باد دویدن
فیلم کپی برابر اصل Certified Copy (با نام فرانسوی Copie conforme) یکی دیگر از آثار درخشان عباس کیارستمی از فلسفهی حقیقت زندگی و رسوخ به زوایای پنهان وجود انسان سخن میگوید. در ادامه با بررسی و نقد فیلم کپی برابر اصل با نت نوشت همراه باشید.
فیلم کپی برابر اصل Certified Copy
نوع نگاه کیارستمی به زوایای مختلف جهان هستی و زیستن بشری، دیدگاهی رادیکال است. دیدگاهی که اغلب انبوه دغدغههای بشری را در چندین جهت گیری و تفکر مختلف مطرح و مخاطب را در نتیجه گیری و رسیدن به سرانجامی نهائی آزاد میگذارد.
در واقع فیلم کپی برابر اصل به مثابهی فلسفه که در آثار فلسفی کیارستمی جریان دارد، دیدگاهی را مطرح میکند که در آن فیلم، مستقل از خود فیلمساز فکر میکند، ادامه پیدا میکند و به زندگی هنری خود ادامه میدهد. پیش از آغاز نقد و بررسی فیلم کپی برابر اصل Certified Copy به این نقل قول از کیارستمی اشاره میکنیم که:
– من به سینمائی که از واقعیت، تنها روایت خود را در اختیار تماشاگر میگذارد اعتقادی ندارم. ترجیح میدهم چند تعبیر محتمل را ارائه دهم و تماشاگر را آزاد بگذارم تا خود انتخاب کند. گاه به تماشاگر با ذهنیتی قوی برخورده ام؛
قوهی تخیل آنها گاه بیش از آن چیزی بوده که در فیلمهای خود به کار گرفته ام. من سینمائی را دوست دارم که تماشاگر را مثل آنکه خود خالق فیلم باشد، در تعبیر و تفسیر آن آزاد میگذارد.
بیشتر بخوانید: فیلم ۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی کاری از سیفالله صمدیان
در فیلم کپی برابر اصل Certified Copy با داستان نویسندهای بریتانیائی مواجهیم که در کتابی که موفقیت جهانی کسب کرده و به زبانهای مختلف ترجمه شده، تئوری ارجعیت داشتن آثار کپی نسبت به اصل آنها را ثابت کرده است و در حال حاضر برای رونمائی نسخهی ترجمه شدهی ایتالیائی آن در توسکانی و در جلسهای که به همین مناسبت ترتیب داده شده، حضور پیدا میکند.
جیمز میلر نویسنده (ویلیام شیمل William Shimell نابازیگری که آقای بدیعی طعم گیلاس را به یاد میآورد.) در این جلسه با زنی که در طول فیلم با نام ell (ژولیت بینوش Juliette Binoche) خطاب میشود برخورد میکند و زن که به نظر میرسد شیفتهی کتاب و نویسندهاش شده است به همراه پسر کوچکش و کشمکش هائی که با وی دارد ناچار به ترک جلسه میشود؛
اما نشانیاش را برای میلر میگذارد تا باب آشنائی را بواسطهی برطرف کردن سؤالهای ذهنیاش بگشاید. میلر نیز که گوئی بی میل به آشنائی با ell نیست دعوت زن را قبول میکند و به مغازهی عتیقه فروشی زن که پر از مجسمههای هنری کپی و اصل است میرود و در ادامه سفر کوتاهی به خارج از شهر را آغاز میکنند.
بیشتر بخوانید: فیلم نهنگ عنبر ۲ ؛ کمدی پرفروش و سخیف
از اواسط فیلم کپی برابر اصل شکل ارتباط دوستانهی آنها در کافهای و بر حول محور صحبتهای زن کافه دار با ell که آن دو را با زن و شوهری حقیقی اشتباه گرفته است و با پیشنهاد آشکاری از جانب میلر که خودشان را زوج خوبی تصور میکند، تغییر و به ارتباط حقیقی زن و شوهری مبدل میشود.
نقطه عطف کلیدی فیلم در همین جا شکل میگیرد. نقطۀ عطف به لحاظ فلسفی نقطهای است که وقتی در مختصات آن قرار میگیریم و به یک پروژه نگاه میکنیم، هم نگاهمان نسبت به وقایع بعدی تغییر میکند و هم نسبت به وقایع قبلی.
نقطۀ عطف فقط تعیینکنندۀ وقایع بعدی نیست و از طریق آن میتوان معنای وقایعی که از قبل اتفاق افتاده را بازخواند. و این نکته نباید در نقد فیلم کپی برابر اصل Certified Copy از قلم بیفتد.
در ادامه گوئی میلر و زن در این شکل از ارتباط بی پروائی و آزادی بیشتری را احساس میکنند و در ادامه اختلافات کوچک آنها بر سر مسائل مختلف به مشاجرات عمیق تری تبدیل میشود که از دید میلر ریشهی آنها بر میگردد به گذر زمان و تغییر کردن مسائلی که در طول گذر زمان ثابت نمیماند و تغییر میکند و تعهد یا هر عامل دیگری نمیتواند مانع آن شود؛
بر این اساس اصل احساسات وی به ell ثابت باقی مانده است اما نوع بروز آن درونی تر و به دور از جنجال و هیاهو بروز پیدا میکند و از سوئی دیگر اعتقاد دارد، رابطه و ازدواج فقط در سالهای آغازین آن مفهوم دارد و با گذشت زمان به رکود و تلخی میانجامد.
در ادامهی گشت و گذارشان در روستای خارج از شهر و با دیدن مجسمهای که با تکیه دادن زنی بر شانههای مردی، قدرت مرد و آرامش درونی زن را برای ell تداعی میکند و بحثی که دامنهی آن به زن و شوهر میانسال توریست فرانسوی نیز کشیده میشود و به راه حل سادهای برای اتمام کشمکشهای میلر و زن میانجامد (دست گذاشتن روی شانههای زن که به عنصری کمیک در جهان معمائی فیلم تبدیل میشود)، به اتاقی در هتلی میرسیم که میلر و زن به گفتهی ell اولین شب ازدواجشان را در آن گذرانده اند و زن بعنوان تجدید خاطرات وارد آن میشود و در نقش دروغین-حقیقیاش که از نیمهی دوم فیلم اصرار به ایفای آن دارد (در تعبیر گوبلز: دروغ هر چه بزرگ تر، باورپذیرتر) بار دیگر میلر را به ماندن و از سر گرفتن رابطه شان ترغیب میکند.
میلر زمان بازگشتش به قطار ساعت ۹ را گوشزد میکند و در مقابل آینهای که با بگراند پنجرهای باز به ناقوسهای کلیسا فضاسازی میشود چند دقیقهای به کشمکش درونی با خود میپردازد و در انتها وقتی به نظر میرسد به نتیجهای نهائی رسیده است، صحنه را ترک و ما را با زنگهای ممتد ناقوس کلیسا تنها میگذارد…
بیشتر بخوانید: نقد فیلم بمب، یک عاشقانه کاری از پیمان معادی , در ستایش عشق و زندگی در زیر بمب باران جنگ
زن در جریان این بازی در مییابد که میتواند با کپی شوهرش یا با شوهر بدلی اش، دربارهی بحران زندگی زناشوئی صحبت کند و با آزادی عجیب و نامتعارفی با او رفتار کند. نوعی آزادی بی قید و شرط که احتمالاً در برخورد با اصل او ممکن نبود.
در ادامه، ایفای نقش این دو به حدی میرسد که رابطه شان بسیار نزدیک و صمیمی میشود و این صمیمیت، حاصل واقعیت ویرچوال (virtual reality) است. واقعیتی به مراتب نیرومندتر از رابطهی واقعی. و این یعنی اگر به کپی به عنوان واقعیت ویرچوال نگاه کنیم، قدرت آن از اصل هم بیشتر خواهد بود.
واژهی ویرچوال در زبانهای اروپائی دست کم واجد سه معناست: اولین معنای آن واقعیتی مجازی است که روی پردهی نمایش یا صفحهی مانیتور پخش میشود. معنای دوم تقریباً مترادف با معنای پوتنشیال است و در فلسفهی جدید، متفکرانی چون دلوز در مورد آن بحث میکنند.
به زعم دلوز، ویرچوالیته ویژگی هائی دارد که آن را از خود رئالیته نیرومندتر میکند،او برای توضیح این مفهوم به ریشهی واژه بر میگردد. در متون فلسفهی غرب اولین بار متفکری که روی این واژه دست گذاشت که معمولاً او را فیلسوفی بدنام میدانند. نیکولو ماکیاولی، به خاطر جملهی مشهورش «هدفها وسایل را توجیه میکنند»، بدنام شده اما او متفکر مدرن ویرچو است.
یعنی آنچه مادهی اصلی مفهوم ویرچوالیته است و بنابراین معنای سوم واژهی ویرچوال به ریشهی فضیلتی آن بر میگردد. ماکیاولی به این دلیل از کلمهی ویرچو استفاده میکرد که مادهی اصلی آن به مردانگی و قدرت مردانه (potence) بر میگردد.
و این همان چیزی است که در فیلم زوج توریست فرانسوی دربارهی مجسمه شنیده میشود، اینکه معنای مجسمه این است که مرد یک قدرت تمام عیار است و از همین رو زن توانسته به او تکیه کند و پشتش پناه بگیرد.
در فیلم کپی برابر اصل این ارجاع به قدرت تام و تمام، ارجاع به ویرچوالیته است و در این جا مرد برای زن یک واقعیت ویرچوال میماند. ویرچوالیته و پوتنشیالیته هر دو مفاهیمی هستند که با مفهوم شانس و تصادف گره میخورند.
ویرچوالیته به وضعیتی ارجاع میدهد که در آن نمیتوان از مجموعه امکانهای از پیش موجود، یک کل تام و تمام و مجموعهای بسته ساخت؛ آنچه در فیلم با آن مواجهیم. یعنی موردی به واقعیت میپیوندد که در مجموعهی امکانهای از پیش موجود جائی نداشته است و اگر از مثال تاس انداختن استفاده کنیم و در قواعد بازی تاس شش انتخاب وجود داشته باشد، باید گفت در ویرچوالیته، گزینهی هفتمی اضافه میشود که در خود تاس نهفته است. تعریف دقیق امر یا اتفاق نو نیز بر همین اساس است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Annie Hall اثر وودی آلن ؛ یکی از آن تخم مرغ هایی که به آن نیاز داریم.
در بحث میان طرفداران اصالت اثر هنری در مقابل کپی آن والتر بنیامین اما در تئوری هایش به اثبات نظریهی اصالت (authenticity) اثر هنری میپردازد. از نظر بنیامین حتا کامل ترین نسخههای تکثیر شدهی یک اثر هنری باز فاقد یک عنصر است: حضور آن در زمان و مکان، وجود یکتای آن در جائی که باید باشد.
این حضور یکتای اثر هنری تعیین کنندهی تمام تاریخ هستی آن است. حضور نسخهی اصلی پیش شرط مفهوم «اصالت» است. تکثیرپذیری تکنیکی و البته غیر تکنیکی- با مفهوم اصالت به کلی بیگانه است.
آنچه اصالت یک اثر را میسازد، همان چیزی است که از آغاز بصورت انتقال ناپذیر در آن وجود دارد و از استمرار مادی آن گرفته تا دلالت بر تاریخی متکی بر اصالت بوده، در نتیجهی از بین رفتن استمرار مادی اثر به واسطهی تکثیر شدن؛ دلالت تاریخیاش نیز به خطر میافتد.
بنیامین همهی این تعاریف را در واژهای به نام هاله خلاصه میکند. آن چه در دوران تکثیر هنری از کف میرود، هالهی اثر هنری است. بنیامین در فیلم کپی برابر اصل برای روشن تر شدن مفهوم هاله از طبیعت کمک میگیرد و میگوید: ما هالهی طبیعت را به عنوان پدیدهی یکتائی تعریف میکنیم که تنها در فاصلهای موجودیت دارد که هر چقدر هم اندک باشد به هر حال به چشم میآید.
اگر در یک بعدازظهر تابستانی، در حال استراحت، به رشته کوهی در افق یا شاخهای که سایهاش را بر سرتان افکنده چشم بدوزید، آن گاه هالهی آن کوهستان و آن شاخه را تجربه خواهید کرد.
بنیامین هاله را در ارتباط انسانی بسته به آدمی میداند و اعتقاد دارد که بدلی برای آن نمیتوان یافت. در نقد فیلم کپی برابر اصل Certified Copy باید گفت به نظر میرسد میلر طرفدار واقعیت ویرچوال است و زن در بخش اول فیلم تابع نظریهی بنیامین و در ادامه تابع واقعیت ویرچوال میشود؛ چون در روند نقشی که بازی میکند دچار رهاسازی روانی مثبتی میشود و به درک وسیع تری از مفهوم اصالت میرسد که او را با واقعیت ویرچوال روبه رو میکند.
در سکانس مجسمهی نماد قدرت که در میدان شهر قرار گرفته و زن را به خود جذب میکند، با انعکاس کپیهای مجسمه در آینههای موتورسیکلت و آینهای قدی مواجه میشویم. آینهها موفق میشوند تصاویر غیر حقیقیای از اصل موضوع ارائه دهند که دربرگیرندهی هالهی آن اثر در همان فضائی است که در حال ادامه دادن به زندگی هنری خود فارق از پیشینهی تاریخیاش است.
انرژی جمعی برآمده از توریستان و گردشگران علاقمند به اثر هنری نه در قالب عکس و عکاسی (که از عوامل تکثیر آثار هنری و از بین بردن اصالت و هالهی آن است) بلکه در قالب عنصری حقیقی تر (آینه) که میتواند لحظه را به همراه شور و حال جاری در خود ثبت کند، نمود پیدا میکند و مسئلهی حفظ اصالت در تعبیر بنیامین را حل میکند.
در این پروسه ، آینه به مثابهی شیای فلسفی در جهان فیلم کشف و به تثبیت میرسد. در ارجاعات بینامتنی گستردهای که فیلم را همراهی میکند، نقش دو نمایشنامهی کلیدی در فیلم بارز است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day اثر تئودور آنجلوپولوس/ آرگادینی
نمایشنامهی The Lover اثر هارولد پینتر و نمایشنامهی چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد اثر ادوارد آلبی. در نمایشنامهی چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد با زن و شوهری مواجهیم که بعد از زندگی نسبت طولانی در کنار هم به رکود رسیده اند و برای تخلیهی روانی بازی جذابی را با شرکت دو مهمان جوان خود ترتیب میدهند که در آن سعی در تحقیر و توهین هر چه عمیق تر و پرشورتر یکدیگر دارند در حالیکه در طول این سالیان فرزندی خیالی برای خودشان آفریده اند و در پایان شب جورج (شوهر) دست به قتل فرزند خیالی شان میزند و آن را برای مارتا (همسرش) افشا میکند.
زن و شوهری که برای ادامه دادن به زندگی محنت بارشان نیازمند وارد شدن به نقش هائی خیالی و دور از شخصیت واقعیشان هستند تا بتوانند از بر آن به یک ارتباط حقیقی و سالم دست یابند.
در نمایشنامهی The Lover اثر هارولد پینتر که تشایه بیشتری به فیلم کپی برابر اصل دارد با زن و مردی مواجهیم که هر کدام دست به خیانت کردنی آشکار نسبت هم میزنند. خود کلمه یLover در زبان انگلیسی دست کم سه معنای عاشق، معشوق و فاسق دارد و این معنای سوم پنهان تر از دو تای اول است.
در ابتدای این نمایشنامهی تک پرده ای، ریچارد، شخصیت مرد نمایشنامه، بی رو در بایستی از همسرش سارا میپرسد آیا امروز با فاسق (عاشق یا معشوق) خود در خانه قرار دارد یا نه. در ادامه خود ریچارد هم میگوید امروز با فاحشهای قرار دارد.
بعد از بیرون رفتن ریچارد سارا با لباس هائی تنگ و کفش پاشنه دار آمادهی میزبانی از فاسقش میشود. وقتی زنگ در به صدا در میآید و فاسق وارد میشود، در مییابیم که فاسق همان ریچارد است و ریچارد هم در واقع با فاحشهای که قرار داشته همان سارا است.
آن دو در نقشهای قرار دادیشان تا جائی پیش میروند که در پایان متوجه میشویم انگار نقشهای مربوط به فانتزی، دیگر قابل تفکیک ار نقشهای واقعی زن و مرد نیستند و حتی میتوان گفت تا همیشه جای آنها را گرفته اند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Burning سوختن ساختهی لی چانگ دونگ با داستانی از هاروکی موراکامی
The Lover به بحران خانوادهی بورژوائی و رابطهی مردها و زنها میپردازد. ریچارد در قسمتی از نمایشنامه در جواب سارا که به واسطهی قرار گرفتنش در بازی با نقش فاحشه برافروخته است و نگاه ریچارد به زنها را وحشتناک توصیف میکند، جواب میدهد:
– چرا؟ من که دنبال همزاد یا کپی تو نبودم. من دنبال زنی نبودم که مثل تو بهش احترام بگذارم یا مثل تو تحسینش کنم و عاشقش باشم. هان ؟ بودم؟ نبودم. تنها چیزی که میخواستم… چه جوری بگم… یک کسی بوده که فوت و فن دلبری و لوندی را خوب بلد باشه.
پینتر به زبان ساده میگوید در زندگی زناشوئی لحظه هائی هست که زن و مرد باید درگیر کمدیهای خیال پرور شوند. آنها در این کمدیها باید آنقدر نقش بازی کنند تا بتوانند رابطه شان را حفظ کنند. در فیلم کپی برابر اصل بخشی از این نقش پذیری از قدرت رؤیا کردن در آدمی زاده میشود که در جهان بینی کیارستمی جایگاه ویژهای دارد.
با رؤیا کردن میتوان از چارچوبهای بسته و گاه اجباری زندگی واقعی گریخت و در آزادی و رهائی محض سیر و سیاحت کرد و دوباره با توانی مضاعف به واقعیت بازگشت. رؤیا کردن به مثابهی تغییرپذیری در نقشهای فانتزی و واقعی در فیلم مطرح میشود.
مفهوم دیگری که در تفسیر فیلم جای خود را باز میکند، مفهوم بداهت است. بداهت در معنی قویاش چیزی که به معنا در بیاید نیست، بلکه چیزی است که توی چشم میزند و با این زدن، بختی برای آن چیزی که از مقولهی معناست، باز میکند؛ بداهت نوعی حقیقت است نه بعنوان مطابقت با ضابطهای داده شده، بل بعنوان گرفتن و ضبط. بداهت انکشاف هم نیست، زیرا بداهت همیشه رازی را با خود نگاه میدارد یا در ذات خود با نگاه داشتن همراه است: نگاه داشت روشنی خودش، همان روشنی که خود از آن سر چشمه میگیرد.
بداهت (evidentio) خصلت چیزی است که از دور پیداست. فاصله، بداهت هم معیاری از دوریاش به دست میدهد هم از نیرومندی اش. آن چه از دور پیداست برای آن پیداست که از چیزهای دیگر بریده میشود، جدا میشود؛ مثل دو لکه یا لکهی دوگانه. مفهوم بداهت با خصوصیات و تفکرات میلر همخوانی دارد و بعد دیگری از مفهوم عشق را روشن میکند.
چیزی که وجود دارد و وجود راز آمیزش باعث تسلی خاطر و امید است اما با فاصله و از دور جذاب است؛ مفهومی که در ازدواج نمیگنجد یا به معنای واقعی کلمه نمیگنجد و در آن به آخر میرسد.
در فیلم کپی برابر اصل اهمیت فضا و لوکیشن یکی از ارکان مهم و اساسی در سینمای مدرن عباس کیارستمی است. در فیلمهای کیارستمی با فقدان فضائی بعنوان خانه مواجهیم. دلیل وجود نداشتن این فضا فاصله گرفتن آن از محیط واقعی خانه و مفهوم خانواده به لحاظ حضور آن در واقعیتِ جامعهی ایرانی، سانسورهای موجود و فقدان امنیتی که به لحاظ پرده برداشتن از مفاهیم تابو در فضاهای خصوصی ایجاد میشود، است.
کیارستمی این فضا را هوشمندانه به فضای اتومبیل منتقل کرده است. فضائی که در آن میشود ساعتها گفتگو و زندگی کرد و از لایههای درونی شخصیتها پرده برداشت و به خصوصی ترین زوایای شخصی شان نفوذ کرد. این فضا در سینمای کیارستمی، ماهیتی جهان شمول پیدا میکند.
بیشتر بخوانید: فیلم The Glass Castle ساختهی دستین دنیل کرتون، رؤیاهای سوخته، جائی در میان آسمان
منابع: کتاب فیلم به مثابهی فلسفه، کپی برابر اصل/ نوشتهی صالح نجفی/ نشر لگا
کتاب اکران اندیشه، فصل هائی در فلسفهی سینما/ نوشتهی پیام یزدانجو/ نشر مرکز
مقالهی تأویلهای فلسفی از سینمای کیارستمی با تأکید بر آراء ژان لوک نانسی/ نوشتهی منوچهر دین پرست و محمد شهبا
فلسفیبودن سینمای کیارستمی را کجا باید جستوجو کنیم؟/ مصاحبهی خبرگزاری ایبنا (ساجده سلیمی) با صالح نجفی
با درود. فیلمی یا بهتر است بگویم شبه فیلمی، بی روح،کسل کننده،کم ملات،شبه مستند،مثل خورشتی که از بهترین مواد، بدست آشپزی ناشی پخته شده باشد.واقعا کسی حوصله اش میگیرد که بیشتر از یکساعت به دیدن و شنیدن جفنگیات مزخرف،بعنوان باور و سلیقه و برداشتهای یک نویسنده، آنهم در دوره ای که در عرصه بقول خارجی ها (پست مدرنیسم)، همه باورهای مبانی هنری را به چالش کشیده شده،سر کند؟پیشنهاد میکنم قبل از دیدن این شبه فیلم!یکی از داستانهای کوتاه «خورخه لوئیس بورخس) در مجموعه(اولریکا)،مثلا(جَدّه) را بخوانید،تا تفاوت بین عسل و شربت آب زیپو را بهتر حس کنید.
اینکه متوجه فلسفه اصالت وجود نشده باشی به خودی خود مهم نیست چون تمام انسانها احتمالا از خیلی چیزها اطلاع ندارند و این به معنی احمق بودن نیست. ولی وقتی چیزی که نمیدانی را با افتخار و صلابت فریاد بزنی قطعا در نقش یک احمق پرمدعا حضور پیدا خواهی کرد. البته از قیاس هنری بین داستان بورخس و این فیلم مشخص است که شما اهل ادب و هنر نیستی ولی به هرحال اگر علاقهمند به اثری نیستی خب نخوان و نبین و قطعا میل شخصی خودت رو به عنوان نقد هنری به یک اثر سنجاق نکن که چهره جذابی از خودت به جای نخواهی گذاشت.
‘احتمالا نقد من کامل نبوده، بنابراین لازم دیدم توضیح بیشتری ارائه کنم.
شاید دیدن آدمی(مردی) عریان در یک حمام عمومی خیلی شگفت انگیز نباشد،ولی حتما وجود مردی با لباس گرم و بارانی و پالتو زیر دوش همان حمام عمومی ما را متعجب کند.من سه بار زبان اصلی و زیرنویس شده (کپی برابر اصل) را دیده ام.در هیچ یک از دفعات؛دقایق یا لحظاتی که زمان یا مکان گذر از واقعیت(رئال) به خیال( یا سورئال) باشد را در این اثر ندیدم.ممکن است فهم من در حد تمیز خوب و بد این فیلم نباشد ولی تردیدی ندارم، در مقایسه این فیلم با(قرمز- کریشتوف کیشلوفسکی) بیشتر از (صفر) نمره نخواهد گرفت. (کپی برابر اصل)اسیر بحثهائی در حد سفسطه ، سرگردان دور خود میچرخد و بدون هیچ (پاساژ) یا پل ارتباطی از همان خط سفسطه هم خارج میرود و در مسیری کاملا بی ربط ادامه پیدا میکند.این همان آدمی است که با بارانی و پالتو زیر دوش حمام رفته است. اگر در بحث های با تیپ(هیستریک) دانشجویان ترم های ابتدائی هنر وارد شوید،آنها هم گهگاه حرفهائی را میزنند که عمدتا بعدها از گفتن آن پشیمان می شوند یا آنها را اصلاح میکنند .((برتری اصالت هنر بر اثر هنری،انگیزه دورن گرایانه هنرمند در خلق اثری که هر چه باشد،برداشتی از یک ایده قبلا زائیده شده است)) و ازین مزخرفات و مهملات بی سر و ته در فیلم (کپی برابر اصل) فراوان است. ضمن اینکه تمام آدمهای ظاهرا عادی در این نمایش! ( از کافه چی، و پسر بی انضباط شخصیت زن فیلم، که در چند صحنه نشان میدهد که نا آرام و دردسر ساز است ، پیرمردی که برای خوردن قهوه با زنش در میدان دهکده آمده ا ند و خلاصه همه هنر شناس،مفسر هنری،نیمه فیلسوف و سخندان هستند. نمی خواهم یادآور دیالوگ های پر تمطراق و خالی از محتوی فیلم باشم ولی این یک جمله را در محاوره موقع رانندگی میآورم.( سادگی ساده نیست؛ و اگر کسی ساده است و از سادگی لذت می برد، سعادتمند است؛ و باید به او تبریک گفت).بماند که این خود برداشت نادرستی از تعریف زندگی درویشانه است. در ادامه سریع فیلم،میبینیم که ناگاه و بیدلیل این نویسنده فیلسوف در حد بین المللی به موجودی پرخاشگر و بی منطق تبدیل میشود. خیلی بحث را ادامه نمیدهم چون ارزشش را ندارد. فقط به گمان من کساتی که از این قبیل نمایشان، تجلیل میکند، و به آنها جایزه میدهد،تا شناخت هنر فاصله زیادی دارند.«هنر یعنی تابلوی راهنمائی کنار جاده،در حالیکه حواست به رانندگی هست،ترا جذب میکند».
بسیار زیبا نقد کردی.