فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day اثر تئودور آنجلوپولوس/ آرگادینی
فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day ، اثری سرد و رمان گونه است که تلخیها و مواجههای تاثر برانگیز چندین سالهی نویسندهای متروک را در پرسپکتیو نوستالژیکی از زمان روایت میکند و با درونمایهی پارامتریک و همیشگیِ آثار تئو آنجلوپولوس گره میخورد: مضمون سفر و حقیقت یابی به مثابهی دستیابی به خلاءهای درونی که الکساندر-آنجلوپولوس را به شناخت و خودیابیِ محض میرساند.
فیلم ابدیت و یک روز فرم سفر، حرکت دائمی برای رسیدن به مقصدی مشخص [در ادیسه: بازگشت به خانه] و مواجه شدن با موانع مختلف و پدید آمدن تأخیر و انحراف در مسیر و تأکید بر مضمون خودشناسی، سرچشمهی الگوئی شده که به قول (کری یر) به آن روایت شرقی میگویند.
علت این نامگذاری این است که چنین الگوئی در قصههای قدیمی شرقی بسیار به کار گرفته شده است. نمونهی بارز آن منطق الطیر عطار است؛ سفر مرغان برای رسیدن به سیمرغ افسانهای (کنایه از حقیقت). در ادامه این متن با معرفی، تحلیل و نقد فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day اثر تئودور آنجلوپولوس Theo Angelopoulos با نت نوشت همراه باشید.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Burning سوختن ساختهی لی چانگ دونگ با داستانی از هاروکی موراکامی
فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day اثر تئودور آنجلوپولوس/ آرگادینی
پیش از آغاز تحلیل و نقد فیلم ابدیت و یک روز اثر تئودور آنجلوپولوس باید گفت سینمای کلاسیک از این الگو در ژانرهای مختلف بطور وسیعی استفاده کرده است و همزمان اصول ساختاری خود یعنی گره افکنی، گرهگشائی و کشمکشهای دراماتیک و نقش محوری خود را حفظ میکند.
در مقابل، رویکرد سینمای مدرن به الگوی سفر به گونهی دیگری است. سینمای مدرن به سفر همچون الگوی جایگزینی برای روایت هالیوودی نگاه میکند و میکوشد با استفاده از آن نقش محوری ماجرا و اهمیت کشمکشها را در روایت کمرنگ کند.
نتیجه اینکه طرح حالتی اپیزودیک پیدا میکند و سفر عملاً دلیلی میشود برای طفره رفتن از اصل گره افکنی و گره گشائی و به این ترتیب روایت در این فیلمها به کهن الگوی اصلی خود – ادیسه – در روایت شرقی نزدیک تر میشود.
اسکلت ساده شدهی این نوع روایت این است که شخص یا شخصیتهائی به قصد ماجراجوئی یا به منظور رسیدن به نقطهای خاص و احتمالاً دست یافتن به موردی خاص از نقطهی الف حرکت میکند و در مسیر حرکتش از نقاط ب، ج میگذرد، با ماجراهای متنوعی رو به رو میشود، موقعیتهائی را تجربه میکند، با آدمهای مختلفی آشنا میشود و دست آخر به نقطهی مورد نظر میرسد و یا شاید هم نمیرسد.
ولی در طول مسیر متحول میشود، بر تجربیاتش اضافه میشود و به حقیقتی دست میابد. قهرمان ماجرا در انتهای سفر، همان آدم ابتدای سفر نیست، بلکه آدم دیگری شده است. چیزی هم که به دست میآید، همان چیزی نیست که قرار بوده به دست بیاید.
نکتهی کلیدی این فرم این است که انحراف از مسیر و جدا شدن از هدف اصلی یک قاعده به حساب میآید. استراتژی این فرم در حاشیه رفتن است. سفر بهانهای میشود برای پرداختن به ماجراهای فرعی – و عملاً فاصله گرفتن از هدف اصلی- ولی در نهایت آنچه به دست میآید، حقیقتی است که با هدف اصلی متفاوت و از آن با ارزش تر است.
بیشتر بخوانید: فیلم The Glass Castle ساختهی دستین دنیل کرتون، رؤیاهای سوخته، جائی در میان آسمان
در نقد فیلم ابدیت و یک روز با نویسندهای مواجهیم که یک روز از زندگیش باقی مانده و قطعه شعر ناتمام شاعر قرن نوزدهمی (رومولوس) را که قصد تمام کردنش را دارد نیمه کاره رها کرده و به یک سرگشتگی ابدی دچار شده است.
قهرمان فیلم الکساندر (که به سبک اغلب قهرمانهای آنجلوپولوس، روشنفکری عقیم و سر خورده در نظامی مستبد و توتالیتر است) و به سبک فیلمهای فلینی یک سفر درونی-روانشناختی را در پرسپکتیو خاطرات گذشتهاش که با رویای آغازین در سکانسهای نخست فیلم شروع میشود و الکساندر کوچک را نشان میدهد که با مکالمهی کوتاهی دربارهی زمان و ماهیتش به شنا در آب گره میخورد و مأمنی میشود برای روزهای بی دغدغه و سرشار کودکی.
با نامههای عاشقانهی آنا همسرش که آنان را برای آخرین بار به دخترش میبخشد ادامه مییابد و خود را برای پیوستن به جهان مجهول مرگ آماده میکند. جهانی که در جهان بینی آنجلوپولوس به سبک کافکا با مفهوم انتظار گره خورده است:
– انسانی که در یک سالن نشسته و منتظر باز شدن در روبه رویش است ولی نمیداند هنگامی که این در باز میشود آیا چیزی برای او خواهد داشت یا نه…
هدف اصلی الکساندر در الگوی طرحهای هدف محور (Goal Oriented)، در بخشهای آغازین فیلم پیوستن به جهان دیگر است که در آن میشود به مفهوم ابدیت و به حقیقت زیستن رسید اما در ادامه در روایاتی که به سبک الگوی مدرن سفر، در قالب اپیزودیک روایت میشود، سرنوشت الکساندر به سبک تراژدیهای یونانی با پسرکی آلبانیایی تبار که مهاجری بی خانمان است گره میخورد که زندگی هر دو را با سفری متحول کننده همراه میکند و به جستجو میانجامد؛
جستجویی که هم حالتی درونی دارد و هم چالشهای آن شکلی بیرونی مییابد. زندگی تلخ و دردناک پسرک همچون زندانیان تبعیدی از دیگر مفاهیم تماتیک آثار آنجلوپولوس قلمداد میشود که درونمایهی اندوهناک آن در شعری که پسرک گاه و بیگاه میخواند و دریچههای روح روشن و زخم خوردهی بی پناهش را به روی درون غبارگرفته و فراموش شدهی الکساندر میگشاید، به زیبائی ملموس و قابل درک است؛ شعری که هر بار به دلیلی نیمه تمام میماند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Perfect Strangers ؛ غریبان همیشه تنها

پسرک تنهائی که جلسومینای فیلم جاده اثر فلینی را به یاد میآورد. در نقد فیلم ابدیت و یک روز ، پسر بچهی آلبانیائی و دوستش سلیم، اشاره به نظام بسته و معیوبی دارند که در آن به افراد تبعهای اشاره میشود که میخواهند با خروج از شهر یا کشور خود و آمدن به کشوری دیگر صاحب شرایط بهتری شوند ولی عملاً کشته میشوند.
پرنده تبعیدی کوچولو و غمگین
کشور خارجی برای داشتن تو خوشحاله
و من اشتیاق تو رو دارم
چی میتونم برات بفرستم؟
گل کوچک من
اگه برات یه سیب بفرستم،
پوسیده میشه
اگه برات یه به بفرستم،
خشک میشه
یه خوشه انگور
دونه هاش تو راه میریزه،
برات یه قطره اشک میفرستم …
بیشتر بخوانید: نقد فیلم قوی سیاه black swan کاری از دارن آرنوفسکی
پسرک تنهائی که جلسومینای فیلم جاده اثر فلینی را به یاد میآورد. در نقد فیلم ابدیت و یک روز ، پسر بچهی آلبانیائی و دوستش سلیم، اشاره به نظام بسته و معیوبی دارند که در آن به افراد تبعهای اشاره میشود که میخواهند با خروج از شهر یا کشور خود و آمدن به کشوری دیگر صاحب شرایط بهتری شوند ولی عملاً کشته میشوند.
فیلم که با خانهی ساحلی پدری و رجعت به دریا آغاز شده، در پایان نیز ادیسه وار با بازگشت به همان خانه و همان دریا به سرانجام میرسد در حالیکه قهرمان فیلم با ورود معجزه آسای پسرک به زندگیش از مسیر اصلیش منحرف میشود و حقیقت یابی و دست یافتن به واقعیت وجودی را در بطن زندگی و ثانیههای گاه گرم و آتشین و گاه تبدار و تاریکش مییابد در حالیکه نمیخواهد آخرین لحظههای زندگیش را در بیمارستان تلف کند، در کنار مادر دریا و با آغوش گرم آنا به پایان میبرد.
پس الکساندر به حقایقی اصیل تر و با ارزش تر از آنچه در همهی عمر در پیاش بوده و با پرسهها و گامهای سنگینش آن را دنبال کرده میرسد. در بحث فرم که زیرمتنهای مفهومی فیلمنامه را برجسته میکند با دوربینی منسجم و اغلب ثابت و نماهائی لانگ شات و تراولینگ مواجهیم که تنهائی، بیگانگی و رکود زندگی را آشکار میکنند و از بر آن به ساختاری تئاتری میرسیم و فاصله گذاریهای ظریف برشتی که در میزانسنها و قابهای دقیق و پر جزئیات آنجلوپولوس پررنگ میشود.
در طول فیلم با خیابانها و لوکیشن هائی مواجهیم که خالی از سکنه و اغلب مسکوت هستند. حتا صحنههای تعقیب و گریز کودکان کار و پلیس نیز به نظر طراحی شده و خیابانها خالی از عابرانی عادی است بویژه مکانها و موقعیتها و حوادثی که در زمان حال به وقوع میپیوندد و چینش آدمها در میزانسنها و قابهای آنجلوپولوس از پیش تعیین شده به نظر میرسد؛
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم Annihilation نابودی ساختهی الکس گارلند
گوئی زمان در آنها متوقف شده و نوعی حس رکود و فراموشی را به اتمسفر فیلم تزریق میکنند که نوعی فاصله گذاری در تئاتر اپیک را تداعی میکنند و باعث میشوند مخاطب همیشه خود را حاضر و ناظر تماشای یک واقعه و نمایش تلقی کند.
نوع دیدگاه دیونیزوسی و آپولونی نیچه که در شخصیتهای آنا به مثابهی شور و شوق زندگی و الکساندر به مثابهی ابژهی میل به نیستی متبادر میشود به موازات آن در سکانسهای دیگری از فیلم نیز دیده میشود.
در نقد فیلم ابد و یک روز ، در صحنهای که الکساندر کودک تبعه را بعد از پشت سر گذاشتن برف و یخبندان به مرز میرساند تا او را نزد مادربزرگش برگرداند با میزانسنی ثابت و تئاتری مواجه میشویم. چند پلیس که در مه از دروازهها مراقبت میکنند و انبوهی از جسدهای یخ زده که بر حصارها خشک شده اند.
دیدگاه آپولونی که با نیستی مترادف است گذشتن از مرز و فضاسازی یخ زدهی این صحنه را با آدمهای مرده بارز میکند (در همین صحنه با مونولوگ گوئی تئاتری در شیوهی بازیگری پسرک مواجهیم) ؛ در حالیکه در مراسم آئینی عروسی دختر ندیمهی الکساندر بار دیگر با کودکان و آدم هائی مواجهیم که از دیوارها و حصارهای مشابه فضای نزدیک مرز بالا رفته اند و یک انرژی جمعی مثبت را متصاعد میکنند که با مفهوم دیونیزوسی، زندگی و اشتیاق هماهنگ است.

دیدگاه آرمان جمعی که برگرفته از شیوهی جان فورد است در این فیلم نیز به کرات مانند نمونهی فوق دیده میشود و در همراهی کودکان تبعه در تشییع جنازهی سلیم نیز به چشم میخورد. همین نیروی مثبت است که الکساندر را برخلاف میلش بر آن میدارد که پسربچهی آلبانیایی تبار را با دوستانش روانه کند.
دیدگاه آرمان جمعی که برگرفته از شیوهی جان فورد است در این فیلم نیز به کرات مانند نمونهی فوق دیده میشود و در همراهی کودکان تبعه در تشییع جنازهی سلیم نیز به چشم میخورد. همین نیروی مثبت است که الکساندر را برخلاف میلش بر آن میدارد که پسربچهی آلبانیایی تبار را با دوستانش روانه کند.
در بررسی و نقد فیلم ابدیت و یک روز ، استفاده از تکنیک فیکس فریم که اغلب در پایان فیلمها و در تیتراژ شاهدش هستیم در صحنهای کلیدی از فیلم تبدیل به تکنیکی منحصر بفرد میشود که با تعلیق همراه است.
الکساندر بعد از جدائی از پسربچه در حالیکه در شبی تاریک پشت چراغ قرمز مانده است، دوربین روی صورتش که از پشت شیشههای اتومبیل به ما خیره مانده است مدتی فیکس میشود. ما گمان میکنیم زندگی الکساندر در همین جا در میانههای خیابانی که آرام آرام شب را پشت سر میگذارد و طلوعی مه آلود را آغاز میکند در غریب ترین مکان ممکن و در تنهائی به پایان میرسد اما در کمال ناباوری در میابیم با یکی دیگر از خیرگیهای همیشگی الکساندر مواجهیم و دوربین که کات میشود به حرکت اتومبیل و بازگشت الکساندر به خانهی پدری.
نقش آئین که محوری تماتیک در آثار آنجلوپولوس دارد علاوه بر مراسم عروسی که باز هم در خیابانی خلوت و یخ زده اجرا میشود، در سکانس دیگری از فیلم نیز آشکار میشود.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم A Ghost Story ساختهی David Lawery
صحنهای که الکساندر در متروکهای خارج از شهر پسربچه را از چنگ قاچاقچیان آدم میرهاند. صحنهای که الکساندر و پسربچه در متروکه با گام هائی آرام و سنگین و در پرتوی نوری پرکنتراست باریکه راهی را تا نزدیک در طی میکنند و الکساندر به آرامی و با طمأنینه کیف پولش را بیرون میآورد و محتوایش را خالی میکند، تبدیل به مراسمی آئینی میشود؛
گوئی آن دو به آرامی به سمت مسلخ گاه مرگ خود میروند و مراسم تدفین را بازسازی میکنند؛ در حالیکه میزانسی شبیه به نقاشیهای سبک رومانتی سیزم و بیزانتین تصویرسازی میشود.
در نقد فیلم ابدیت و یک روز ، زمان که از کلیدی ترین مضامین در فیلم است، مفهومی ذهنی در خاطرات الکساندر است که به یک عزاداری و به سوگ گذشته نشستن تبدیل میشود و هالهای حسرت بار به خود میگیرد.
حسرت برای عمر رفته، عزیز از دست رفته و نیافتن حقیقت. حقیقتی که الکساندر در قالب یک نویسنده که برای ملتی تبدیل به قهرمان شده است و راهگشای زندگی تیرهی خیل کثیری شده است خود از یافتن آن ناتوان است.
آنجلوپولوس اغلب در پی این نکته است که مردم غالباً نیاز به آفریدن قهرمان دارند اما این قهرمانان پس از مدتی در خود مسدود میشوند، در اسطورههای خود به بن بست میرسند و به انزوا کشیده میشوند، بنابراین زمان مرگشان فرا میرسد.
بیشتر بخوانید: فیلم نور زمستانی Winter Light اثر اینگمار برگمان؛ خدای بزرگ کاش شادمانیم مرا ترک نکند…

در ادامه تحلیل فیلم ابدیت و یک روز باید گفت دیدگاهی که در مسیر سفر الکساندر و پسر بچه باعث دگرگونی درونی و رسیدن به حقیقت در گروی عشق و عطوفتی واقعی پررنگ میشود و الکساندر را برای اولین بار در فیلم با زمان واقعی (زیستن در زمان حال) مواجه میکند.
در مکتب جین که یکی از مکاتب هندی است در مورد زمان چنین آمده است:
– زمان بر دو قسم است: یکی زمانی که مطلق و واقعی است که موجب پیوستگی و بقای اشیا است و نه آغاز دارد و نه پایان (کنایه از ابدیت) و دیگری زمان نسبی و تجربی است که علت فرعی تبدیلات و دگرگونیهای مادی است. زمان واقعی را از استمرار تغییرات و دگرگونیهای جوهرهایی که به علت گردش زمان منقلب شده اند، درک میکنیم.
در ادامه تحلیل فیلم ابدیت و یک روز باید گفت دیدگاهی که در مسیر سفر الکساندر و پسر بچه باعث دگرگونی درونی و رسیدن به حقیقت در گروی عشق و عطوفتی واقعی پررنگ میشود و الکساندر را برای اولین بار در فیلم با زمان واقعی (زیستن در زمان حال) مواجه میکند.
موضوعی که دربارهی ارتباط الکساندر با آنا رو به تباهی رفته است و رنگی حسرت بار به خود گرفته است. از طرفی الکساندر با مواجه شدن با مرگ به نوعی (مرگ آگاهی) در تعبیر هایدگر میرسد که با اندیشیدن به هستی و احساس مسئولیت در قبال دیگران و مراقبت از هستی خود و دیگری است که زیستن را دارای معنا و مفهوم میکند.
زمان مانند هوا و اثیر یکپارچه است و به رغم تکثر و تنوع ظاهریش ماهیتی یگانه و واحد است. از دیدگاه استیون هاوکینگ، زمان ماهیتی غیربنیادی است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Allied ساخته رابرت زمکیس
وی معتقد به ایجاد زمان از طریق حرکت و محو آن در سکون مطلق است. در انفجار بزرگ آغازین کائنات Big Bang، فقط ماده و جهان و کائنات نبود که در طول جریان انفجار بزرگ آفریده شد، فضا و زمان هم آفریده شدند.
بطوریکه از نظریات مختلف بر میآید، زمان وابسته به حرکت است و سکون مطلق، مفهوم زمان را از بین میبرد. محو شدن زمان با سکون همراه است. این مضمون، زمان را با پرسوناژ آنا به مثابهی عامل حرکت و سکون در زندگی الکساندر مترادف میکند.
زندگی الکساندر بعنوان شخصیتی پویا و در حال حرکت با آنا است که معنا میگیرد. به رغم تمام تلخیها و کاستیهای الکساندر این آنا است که عامل محرک و زندگی بخش الکساندر است و با مرگ او زندگی الکساندر در سکون و بی وزنی غریبی فرو میرود. الکساندر موفق میشود با استفاده از خاطرات و رجوع به حافظه اش، نامههای آنا و تولد فرزندش از تله زمان بگریزد و در هستی ادامه پیدا کند.

در ادامه تحلیل و بررسی فیلم ابدیت و یک روز ، از سوئی دلهرهی هستی و کشف حقیقت که به زعم الکساندر در میانه راه و همراهیش با پسربچه با موضوع مرگ گره میخورد، در نقطهی مشترکی با پسرک در سکانسهای پایانی روشن میشود.
در ادامه تحلیل و بررسی فیلم ابدیت و یک روز ، از سوئی دلهرهی هستی و کشف حقیقت که به زعم الکساندر در میانه راه و همراهیش با پسربچه با موضوع مرگ گره میخورد، در نقطهی مشترکی با پسرک در سکانسهای پایانی روشن میشود.
پسرک و الکساندر با اتوبوسی در بگراند در امتداد شب ایستاده اند و پسرک از ترس هایش از ادامه زندگی نامعلوم و پریشانش میگوید: – من میترسم. و الکساندر هم که به فصلهای پایانی زندگیاش نزدیک شده از ترسی مشابه سخن میگوید: – منم دست کمی از تو ندارم. زندگی پر مخاطرهای که پسرک قرار است بعنوان مهاجری تبعیدی در جهانی عاری از احساس تجربه کند با زندگی مجهول بعد از مرگ، در کنار هم قرار میگیرند تا نگرش تلخ فیلمساز را بار دیگر پررنگ کنند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Darkest Hour ساختهی جو رایت

از کلیدی ترین لوکیشن هائی که در فیلم به نماد مبدل میشود، لوکیشن اتوبوس است که هم نمادی از تاریخ و انقلاب است که با ورود جوانی با پرچم سرخ رنگ کمونیستی جان میگیرد و هم نمادی از سفر و رفتن است.
آنجلوپولوس میگوید:
– با نشان دادن مرزهای سرشار از انسانهای بهم ریخته، آفرینش زبانها و فرهنگ ها، پناهنده هائی که بدون خانه هستند و هیچکس خواهان آنها نیست و به نمایش در آوردن حدود و ضوابط گم شده در روابط ناروشن، من نماد جدیدی از انسانیت را میجویم. راه تازهای که در آن معانی متعالی مستتر باشد.
لوکیشن علاوه بر اینکه میتواند بستری برای رویداد وقایع باشد، میتواند عمیق ترین لایههای درونی فیلم یا خصوصی ترین لایههای شخصیتی پرسوناژها را آشکار کند. در ابدیت و یک روز با لوکیشنهای بسیاری مواجهیم که اغلب آنها در محیطهای خارجی و خیابان میگذرد.
از کلیدی ترین لوکیشن هائی که در فیلم به نماد مبدل میشود، لوکیشن اتوبوس است که هم نمادی از تاریخ و انقلاب است که با ورود جوانی با پرچم سرخ رنگ کمونیستی جان میگیرد و هم نمادی از سفر و رفتن است.
در اتوبوس با قشرهای متفاوتی روبه رو میشویم که درونمایههای ذهنی و تماتیک آنجلوپولوس را بار دیگر پررنگ میکنند: تنهائی، فقدان ارتباط و مفهوم آزادی که در شعر شاعر قرن نوزدهمی متبادر میشود و از نهانی ترین دلهرههای بشری سخن میگوید.
بیشتر بخوانید: رستگاری در شاوشنگ ساختهی فرانک دارابونت
منابع:
مقالهی الگوی روایت شرقی/ نوشتهی مجیداسلامی/ ماهنامهی فیلم/ سال چهاردهم/ شمارهی ۱۸۷
مقالهی در جستجوی زمان از دست رفته (سینمای تئودور آنجلوپولوس)/ نوشتهی شهرام جعفری نژاد/ ماهنامهی فیلم/ سال سی وششم / شمارهی ۵۴۲
مقالهی زمان/ نوشتهی عباس قلی صادقی/ نشریهی پیک نور
مقالهی در جستجوی حقیقت بشری (مروری بر زندگی و آثار تئو آنجلوپولوس کارگردان برجستهی یونانی)/ ترجمه و گردآوری: وصال روحانی
گفتگوئی با تئو آنجلوپولوس (من را نمایندهی سینمای ایران در یونان بدانید)/ گفتگو: محمدرضا دربندی
پگاه
۲۷ بهمن ۱۳۹۸ at ۱:۵۵
خیلی جامع و کامل نوشتین،لذت بردم واقعا 🙂
کیارش نیمایی
۱۲ اسفند ۱۳۹۸ at ۲۳:۴۷
درود بر شما،عالی بود
برای کسانی که با منابع آشنا بودن عالی بود، برای ما هم که خیلی از دیدگاه نیچه و هایدگر خبری نداشتیم اینقدر جذاب بود که برای یافتن و یادگیری تلاش کنیم.سپاس
مینا
۵ خرداد ۱۴۰۰ at ۱۲:۵۸
عالی بود مرسی از نقد خوبتون