فصل هشتم Game of Thrones؛ بزرگترین اگر و حسرت تاریخ سینما
فصل هشتم سریال Game of Thrones فصلی که با امیدها، شور علاقه خاصی و پس از دوسال وقفه بعد از فصل هفتم، بالاخره پخش شد و تمام رکوردها در زمینه پروداکشن، هزینه، تعداد بیننده و حتی آمار توییتهای در لحظه را جا به جا کرد. اما آیا این فصل همان چیزی بود که انتظارش را داشتیم؟ پاسخ به این سوال را باید در گذشته سریال جستجو کرد. در ادامه با تحلیل فصل هشتم Game of Thrones با نت نوشت همراه باشید.
بیشتر بخوانید: نقش زن در سریال بازی تاج و تخت؛ جنس دوم در آستانه فصلی سرد
فصل هشتم Game of thrones
پیش از تحلیل و بررسی فصل هشتم Game of thrones باید به این نکته بپردازیم که هنگامی که سریال در اوج خود و یکه تازیهایش در داستان سرایی و شخصیت پردازی بود. در میانه فصل پنج اعلام شد که سریال از کتابها جلو خواهد افتاد و جورج آر.آر مارتین دو کتاب آخر را یعنی بادهای زمستان و رویای بهار را به این زودیها منتشر نخواهد کرد. همین امر باعث شد طرفداران مجموعه نغمهای از آتش و یخ با بیم پیگیر ادامه سریال باشند.
زیرا دنیایی که مارتین دههها روی آن کار کرده بود، شبیهترین تأثیرگذاری در دنیای فانتزی را به آثار تالکین داشت. مجموعهای منسجم و دنیایی جذاب که شخصیتهایش در آن با قوسهای شخصیتی فراوانی روبه رو هستند و قوانینی که مختص خود مارتین است و در وستروس وجود دارند. قوانینی انحصاری که در سرزمین میانه در ارباب حلقهها هم مدل انحصاریاش، سالها پیش توسط تاکین خلق شده بود.
پیرامون فصل هشتم Game of Thrones باید اشاره داشت که ضربههای اولیه به سریال از همین نادیده گرفته شدنهای قوانین دنیای وستروس آغاز گردید. آن جا که منبع اقتباسی قوی همچون کتابها دیگر حضور نداشتند و نویسندگان یعنی David Benioff, D. B. Weiss خود باید بار داستان سرایی ادامه مجموعه را به عهده میگرفتند.
البته ناگفته نماند که مارتین در مصاحبهای اعلام کرده بود که در جلساتی مکرر با عوامل سریال پایان بندی کلی را به نویسندگان که خود تهیه کنندگان کل این سریال نیز هستند داده است و کتابهای منتشر شده شاید در پایانبندی اختلافی نه چندان سرنوشت ساز با سریال داشته باشد. اما همین امر هم شک و نگرانیهای به وجود آمده در فصل هفتم را درباره فصل هشتم نه تنها رفع نکرد بلکه پس از بالا آمدن آخرین تیتراژ بازی تاج و تخت، چیزی جز عصبانیت وجود نداشت!
بیشتر بخوانید: فصل هشتم Game of Thrones زیر ذره بین؛ هر آنچه باید بدانید!
قسمت اول
اما فصل هشتم در حالی آغاز شد که به نوعی یادآور قسمت اول فصل اول سریال بود. استارکهایی که دور هم در وینترفل جمع شده بودند و ملکه و پادشاهای که اینبار دنی و جان به جای سرسی و رابرت در آنجا حضور مییافتند. همچنین قرار بود رنگ و بوی نوستالژی به خود بگیرد. از دیدار بِرن با جیمی پس از اولین شوک محکم سریال در فصل اول، تا دیدار دوباره آریا و جان.
در تحلیل فصل هشتم Game of Thrones باید گفت که مشکل از آن جا آغاز میشد که این نوستالژیهای پر اشاره که قرار بود زمزمهای از مرثیه نهایی پیش از شبی طولانی باشند، آن چنان حسی به بیننده منتقل نمیکرد. در فصل هشتم Game of Thrones و در فصل قبل اشاراتی به عجله نویسندگان شد که اینجا به عنوان بزرگترین عذاب بر سر طرفداران سریال فرود آمد.
سرعت، سرعت و باز هم سرعت. صورت مسئلهی اصلی این فصل که تمام منطق را زیر سوال برد. دلیل ارتباط بر قرار نکردن احساسی و باور پذیر لحظاتی همچون دیدار آریا و جان نه در کم کُنش بودن این کاراکترها بلکه در مدت زمان پرداختن و قوام صحنه است. شتاب سرسامآور سریال باعث شده در قسمت اولین، بیشمار لحظات پُر پتانسیل لابه لای سکانسهای کوتاه ۲-۳ دقیقهای گم شود.
به بیانی دیگر David Benioff, D. B. Weiss با در هم تنیده کردن سکانس پشت سکانس این آرامش ذهنی را از مخاطب گرفتند. به عنوان مثال هفت فصل قوس شخصیتی پیچیده جان و آریا به عنوان دو عضو نزدیک به هم خانواده استارک در لحظه دیدار مجددشان بعد از مدتها تنها به جملاتی آبکی ختم گردید. چرخهای که بنیاف و وایس برای قسمت اول ترسیم کرده بودند قرار بود تماما اشاراتی به قسمتهای ابتدایی سریال باشد. عاملی که در ظاهر این امر برایش اتفاق افتاد اما صرفا کلاژی بود از به هم چسبانیدن اتفاقات بدون پیوستگی لحنی و حسی.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت اول از فصل هشتم Game of Thrones؛ آتش و خون
قسمت دوم
بررسی فصل هشتم Game of Thrones را با نگاه مختصری به قسمت دوم پی میگیریم که حالا میتوان گفت بهترین قسمت این فصل نیز همین قسمت بوده است. اصیلترین و نزدیکترین قسمت به قسمتهای ابتدایی مجموعه همین قسمت است. که به شخصیتها فرصت میدهد جان بگیرند، باور پذیر باشند و به عمق نگاه تماشاچی نفوذ کنند.
این قسمت از آن پتانسیلهایی بر خوردار است که در ذهن بماند. به خصوص درخشانترین سکانس که مربوط به سکانس پایانی و گرد هم آمدن اعضا دور آتش و به نوعی و آخرین وداع است. تورموند، تریون، برین، سر داووس و جیمی، یکی از حزن انگیزترین سکوتها و تعلیقدارترین آنها را در این فصل به نمایش میگذارد که در آخر با زمزمهای از ترانه Jenny of Oldstones به پایان میرسد. ترانهای ریشه دار که در عمق کتابهای نغمهای از آتش و یخ به تاریخی مهم اشاره دارد و بارها در تاریخ وستروس به نفرهای مختلفی نسبت داده شده است.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت دوم از فصل هشت Game of Thrones؛ شام آخر
قسمت سوم
در تحلیل فصل هشتم Game of Thrones باید اشاره داشت قسمت سوم که با عنوان شب طولانی پخش شد، آغازگر انفجار تمام مشکلاتی بود که پیش از آن مطرح گشته بود. شب طولانی قرار بود به یکی از بزرگترین سوالهای سریال که از پلان اول آن در فصل یک با آن مواجه شدیم پاسخ دهد. Winter is coming.
شعار خاندان استارک. بزرگترین تهدید علیه انسانها در فصل قبل با مضحک ترین تئوری ممکن دیوار را فرو ریخته بود و حالا انسانیت را تهدید میکرد. اما مشکل اپیزود شب طولانی نه در سرانجام کارکترها (که خود مورد مناقشه است) بلکه نوع روایت و منطق داستانی سرایی است که چنین فضاحتی را به بار میآورد. قسمتی که پُر از لَگ است. از شروع آن که با بدترین استراتژی دفاعی حمله آغاز میشود. استراتژیی که منطقش حتی در خود سریال هم ضعیف است و اصلا نیازی به ارجاع به کتاب ندارد.
صفوف دوتراکیها با بیمتطقی محض و صرفا برای خلق جلوههای بصری حیرت انگیز در جلو ارتش قرار دارند. ما پیشتر اطلاع داریم که آراخهای دوتراکیها توانایی کارساز بودن بر ارتش مردگان را ندارند. پس چرا در جلو لشکر قرار گرفتهاند؟ اگر ملیساندرا از ناکجا و بیمنطق پیدایش نمیشد، آتش افزوده به دوتراکیها از کجا میآمد؟ اصلا با چه منطقی هزاران هزار دوتراکی به درون سایههای ناشناخته یورش بردند؟ فقط دو پدیده همچون بنیاف و وایز میتوانستند منطق داستانگویی را چنین زیر پا بگذارند تا صرفا تعلیقی درست کنند که فقط و فقط در لحظه جذاب باشد.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت سوم از فصل هشت سریال Game of thrones؛ شکست امواج و گسترهی سپید شمال
همچنین بزرگترین خیانت به منطق سریال آن جایی انجام شد که کاراکترها تا پا مرگ حتمی میرفتند اما یا دستی از غیب به یاریشان میشتافت و یا به ظرز عجیبی نمیمردند. و این کاملا خلاف داستانگویی و منطق سریال بود. به نحوی که ما اگر کاراکتری را در معرض مرگ میدیدم، شانس رهاییش مانند دنیای واقعی آنقدر کم بود که احتمال مرگش را میدادیم. اما در اینجا ۶۰ دقیقه جیمی، برین، سم و دیگران به شکل کاملا غیر باوری زنده میمانند.
درحالی که در ابتدا و در کمتر از یک دقیقه دیدیم که ارتش مردگان چگونه دشت پر از دوتراکیها را به نابودی کشاند. اما در فصل هشتم Game of Thrones بزرگترین ناامیدی قسمت سوم نابود کردن خط داستانی جان اسنو بود. ۷ فصل در دفاع از شمال، دیوار، مردمان وحشی، هاردهوم، نبرد حرام زادهها و حال نبرد وینترفل میتوانست پایانی شکوهمند برای این کاراکتر باشد.
در حالی جان سرنوشتش با شاه شب گره خورده بود، این دو پدیده نویسندگی به شکل هالیودی آریا را به خط داستانی شاه شب پیوند زدند در حالی که آریا تا چند هفته قبل هیچ درک کاملی از وقایع پشت دیوار نداشت و اصولا خط داستانیش با جنوب گره خورده بود.
در فصل هشتم Game of Thrones این که آریا برای کشتن شاه شب انتخاب خوب یا بدی بود و آیا در کتاب این اتفاق میافتند یا نه مسئله اصلی نیست. مسئله این است که در سریال هیچ قوس شخصیتی و هیچ روندی از آریا تا تبدیل به قاتل شاه شب شدن نمیبینیم و صرفا اتکائی است که به پیشینه قاتل بی چهره بودن او میشود.
در نقد فصل هشتم Game of Thrones باید اشاره داشت که نویسندگان بعضی از کاراکترها را در این قسمت منفعل و حتی نابود کردند. مانند کاراکتر بِرن که هیچ تأثیری در هیچ چیزی نداشت و آخر هم شاه شد و همچنین جان اسنو که مدتها پشت تخت سنگی از آنش ویسیریون پناه گرفته بود و اتفاقی برایش نمیافتاد در حالی که در فصل قبل دیدیم که آتش وسیریون چگونه دیوار به آن عظمت را فرو ریخت و حال از پس تخته سنگی بر نمیآمد.
قسمتی که نبردش با نبرد هولمز دیپ ارباب حلقهها مقایسه میشد، عملا هیچ حرفی در مقابل عظمت آن ندارد. اما شاهکار این قسمت موسیقی رامین جوادی به نام The Night King شگفتانهای از جنس افسانه بود که حقیقتا برگ برنده این قسمت و حتی کل سریال به شمار میآید. موسیقی که میتواند تمام فرضیات شما را برای دقایقی به کنار بگذارد و شما را به نغمهای از آتش و یخ همراه کند.
۳ قسمت پایانی از فصل هشتم Game of Thrones
پس از این اپیزود تمام بنیادی که بازی تاج و تخت بر آن استوار بود به ناگاه فرو میریزد و آن پاسخ ندادن به چیستی وایت واکرها یا همان آدرها است. هشت فصل شعار زمستان در راه است به لحظهای با چاقوی آریا فرو میریزد، بدون اینکه اندکی از هدف آنها را توضیح دهد. بارها مارتین تأکید کرده بود که در مجموعه هیچ شخص مطلقا سیاه و سفید وجود ندارد و بر خلاف اُرگهای ارباب حلقه که فقط شرور بودند، مارتین تأکید میکند که هیچ شخص تک بعدی در مجموعه وجود ندارد.
اما نویسندگان سریال با این بخش چه کردند. تمام مرموزیتی که ما از آدرها، شاه شب و آن سوی دیوار میدانیم را همانند آنتاگونیستهای بیمغز فیلمهای مارول و دیسی به خورد مخاطب دادند. بدون اندکی تأمل در این سوالات که چرا بعد این همه سال ارتش مردگان دوباره با سمت دیوار حرکت میکند، چرا میخواهند همه چیز را نابود کنند و سوالات بی شماری که وجود دارند.
اینجاست که سریال رسما به آه تبدیل میشود و قسمتهای باقیمانده نیز هرچه به جلوتر میرود تعفن گندِ ناشی از افتضاح David Benioff, D. B. Weiss توی ذوق میزند. گویی لحظهای که شاه شب از آتش دروگون بیرون آمد و لبخندی زد، لبخندش مستقیم تمسخری بود که نویسندگان سریال به بینندگان زدند.
بیشتر بخوانید: نقد قسمت چهارم از فصل هشتم Game of Thrones؛ ای برادر کجائی؟
اشتباه پشت اشتباه، ریگالی که از پشت کوه با تیری سرنگون میشود و در قسمتی دیگر هزاران تیر حتی خراشی به دروگون ایجاد نمیکند. هدفگیری که مانند دوربین جنگی دقیق است در قسمت بعد حتی نمیتواند اندکی به هدف نزدیک بزند. آری اژدهاها در دنیای مارتین بیرقیباند و دست درازی به آنها به جز یک مورد سابقه نداشته است.
اما خود نویسندگان با از پا انداختن ریگال آمار غلط دادند. و فاجعه آنجا آغاز شد که برای جمع بندی خط داستانی شخصیتها، دنی را در لحظهای به ملکه دیوانه بدل کردند بدون اینکه قوس شخصیتی و پروسهای برای آن تدوین شده باشد. گویی آن دو پدیده نویسنگی تمام قواعد درام را زیر پا نهاده و تنها به فکر اکشن بلاک باکستری بوده باشند.
همچنین قوس شخصیتی جیمی به عنوان کاراکتری که در هفت فصل چنان خط داستانی منسجمی داشت که او را از یک شخصی منفور به کاراکتری مورد علاقه تبدیل کند، در یک سکانس همه چیز را فدای شتاب زدگی میکند و تمام شخصیتش به خاک بدل میشد.
در بررسی فصل هشتم Game of Thrones نباید از قلم انداخت که یکی از دلایلی که کار سریال به اینجا رسید این بود که در ۴ فصل ابتدایی مرجع اقتباس خود کتابها بودند و در ادامه خود نویسندگان تصمیم بر هدایت فرای کتاب گرفتند. همین امر سبب حذف شخصیتهایی حیاتی مانند لیدی استون هارت و یانگ گریف شد.
دو شخصیت اصلی در کتابها که اولی در خط داستاتی آریا نقش مهمی بازی میکرد و دومی تهدید جان اسنو برای دنی سر تاج تخت را به یانگ گریف واگذار میکرد. شخصیتی که باعث میشد تا اینگونه شخصیت جان ابله و بیخاصیت در این فصل به تصویر کشیده نشود. همچنین فاجعهای بهنام یورون گریجوی که در کتابها به عنوان جادوگری شریر در حال معرفی است.
آنتاگونیستی که در حال معرفی به عنوان شرور اول کتاب، شاید فرای شاه شب و ارتش مردگان باشد، به چنین دلقکی بدل گشته بود که تیکه پرانی میکرد و در مزحکانهترین سکانس فصل هشتم در نبردی بیمنطق کشته شد.
راجع به فصل هشتم Game of Thrones باید گفت نویسندگان قلمرو پادشاهی و سرسی را به عنوان فرض اول و بالاتر از ارتش مردگان برای نبرد نهایی قرار دادند. فرضی که نه سرسی آن آنتاگونیست پُر جذبه که کشش نبرد پایانی را داشته باشد بود و نه منطق روایی به درستی در آن رعایت شد. دیدیم که دنی اصلا به ارتشی برای فتح قلمرو پادشاهی نیاز نداشت.
تنها یک اژدها! در نهایت پایانبندی سریال چنان ضربهای بود که پایانی بر چندین سال انتظار مخاطبین بود. نویسندگان، این پدیدههای شبکه HBO چنان پایان بندی در نظر گرفته بودند که حتی مخاطب عادی نیز پایان بندی بهتری را میتوانستند برای آن متصور شود.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت؛ رؤیای سوخته
دی بی وایس و دیوید بنایف کاری با این مجموعه انجام دادند که به بزرگترین اگر تاریخ تلویزیون و حتی سینما میتواند بدل شود. شاید سابقه نداشته باشد اثری که در دنیای فانتزی با اثر شاهکار تاکین یعنی ارباب حلقهها مقایسه میشود و خود نیز اثری تحسین شده و ثمره عمر مارتین است، به چنان حسرتی بدل گردد که بر لب تمام مخاطبین یک اگر حسرت آلود نقش ببندد.
در نهایت بازی تاج و تخت پس از حدود ۹ سال به پایان راه خود رسید. فرنچایزی عظیم که برای همیشه مدیوم تلوزیون را تغییر داد. اما صد افسوس برای مجموعهای که نماد و محتوا را در جایجایش پنهان کرده بود، کارش به جایی رسد که از بیمعنایی مخطبان برای لحظههایش معنا بسازند. نمونه تأسف برانگیزش سکانس اسب سفید و آریا و توهمات مکاشفات یوحنا و نسبت دادنش به آن صحنه در حالی که خود David Benioff, D. B. Weiss از چنین چیزی نه تنها بی خبر بود بلکه یعید بود ذهنشان اصلا به این سمت و سو قد دهد.
قرار است به زودی ۳ داستان فرعی (اسپین آف) از مجموعه عظیم مارتین در همین دنیا ساخته شود و علاقه مندان بهتر است برای فراموش کردن دو فصل آخر سریال به خواندن کتابها روی آورند تا در آیندهای شاید نزدیک، مارتین دو جلد آخر را نیز منتشر کند. بلکه بتوان دوباره خودمان را در این شاهکار ادبیات فانتزی غرق کنیم.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت؛ نجات جهان در دست story tellerها
پایانش خوب بود ولی میتونست خیییلی بهتر باشه
پاین میتونه سلیقه ای باشه ولی اینکه منطق داستان سرایی توش رعایت نشده باعث فاجعست
زدی نویسنده های سریال رو درب داغون کردی…
به نظرم انتهای داستان باید به هر نحوی جمع میشد! به هر روش دیگهای جمعش میکردن بازم رضایت همه پشتش نبود…
انقدر طرفدارها و فن پیج ها پیاز داغ کار رو زیاد کرده بودن توقعات بینهایت بالا بود …
پابان بندی اصولا قرار نیست همرو راضی بکنه ولی بنیاف و وایز کاری با داستانگویی کردن که عملا هیچ منطقی نداشت. مهم پروسه رسیدن به یک فیناله نه لزوما خود فینال. مخاطب باید درگیر کاراکتر و اتفاقاتش قرار بگیره جوری که درکش کنه . اون هم تو سریال سازی که اصولا برنامه ریزی میشه برای ساخت شخصیت ها در طول زمان. نه کاری که این دوتا پدیده کردن و تو دو فصل جوری شخصیت هارو بی منطق ریختن به هم که اصلا نه تنها با ور پذیر نبود بلکه اینقدر دافعه ایجاد کرد که الان دیگه نمیشه از اول سریال نگاه کرد با دونستن چنین پایان بندی شلخته ای