نقد نمایشنامه خیزاب اثر گونتر گراس، پراکنده گویی های ناتمام
گونتر گراس ، نویسنده، مجسمه ساز و نقاش آلمانی متعلق به دوره ی بعد از جنگ جهانی دوم است. گراس متعلق به نسلی بود که در دوره ی سلطه ی نازیسم بزرگ شده بودند. او اغلب با رویکردی اعتراضی و هشداردهنده در تمامی اتفاق های مهم ادبی و سیاسی آلمان حضور تاثیرگذاری داشته است. ناگفته نماند که او در سال ۱۹۹۹ برنده ی جایزه نوبل ادبیات شد. گراس در حوزه ی ادبیات داستانی شهرت جهانی دارد و در حوزه ی ادبیات نمایشی، به جایگاه مهمی نرسیده است. در ادامه با نقد نمایشنامه خیزاب از آثار برجسته گونتر گراس با نت نوشت همراه باشید.
نقد نمایشنامه خیزاب اثر گونتر گراس
نمایشنامه خیزاب اثر این نویسنده که در چاپ های قبلی و ترجمه ی دیگری به نام “سیل” هم در ایران چاپ شده، برای اولین بار در سال ۱۹۵۵ در آلمان چاپ شد و دو سال بعد در فرانکفورت به اجرا رفت. خیزاب، داستان خانواده ای است که در خطر سیل قرار گرفته اند و در خانه ی خودشان، حبس شده اند و نظاره گر بارانی هستند که قطع نمی شود و به انتظار طغیان آب اند. طبقه ی اول خانه زیر آب رفته و کم کم این طغیان به طبقه ی بعدی که اتاق قرار دارد می رسد و بعد از آن هم، بالای اتاق که بالا خانه یا زیر شیروانی است.
بیشتر بخوانید: نمایشنامه پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی اثر ماتئی ویسنی یک
به راستی برخی از نویسندگان فقط در یکی از حوزه های نوشتاری می توانند موفقیت و شهرت به دست بیاورند. گونتر گراس همان قدر که در عرصه ی ادبیات داستانی شناخته شده است، در عرصه ی ادبیات نمایشی ناموفق است و اساسن یک نمایشنامه نویس نمی باشد.
خیزاب ، نمایشنامه ای است که منتقدان دقیقا آن را بیانگر لایه های گوناگون انسانی و فروکاستن ارزش های انسانی دانسته اند. ولی به راستی چنین است؟
در خوشبینانه ترین حالت ممکن، نمایشنامه خیزاب را می توان نسخه ی آپدیت شده ی داستان نوح دانست. خانه ای دارد غرق می شود، شخصیت اصلی و صاحب این خانه نوا (نوح) است. که در تلاش است تا غرق نشوند. بتی، خواهر زن او تنها همراه واقعی است در این حادثه. یوتا، دخترش در اینجا، شخصیتی بی بند و بار است که به نوعی یادآور همسر نوح در قصه ی اصلی است. لئو، پسر نوا است که به حرف او گوش نمی دهد و راه خودش را می رود. موش ها هم نمادی از حیواناتی اند که نوح در کشتی اش برده است. به راستی این چنین است؟ قطعا این کل ماجرا نیست.
به راستی نمایشنامه خیزاب ، آنطور که منتقدان می گویند بیانگر مسائل مهم انسانی است؟
از فرم ناجور و بی اساس نمایشنامه که بگذریم، محتوای نمایشنامه خیزاب یک سری پراکنده گویی و هذیان گویی های بی ربط و بی هدف است که به صورت وصله ی ناجور و نخ نما در یک اتصال کنار هم قرار گرفته است، و این اتصال اساسن نه به جاست و نه حاوی پیامی است به مخاطب و نه لذت بخش است.
به لحاظ کمی، نمایشنامه خیزاب دارای دو پرده است. پرده ی اول، تجمع زیاده گویی های کاراکترهای بی ربط و بی هدف که بی حاصلی مطلق را به همراه دارد، پرده ی دوم هم که ادامه ی این بیهوده گویی هاست که راه به جایی نمی برد فقط کاراکترها هرکدام می روند پی کار خودشان! به لحاظ ساختاری، نمایشنامه انقدر گنگ و نادرست است و چیدمان بد فرمی دارد که در یک جمله: حالمان را بد می کند! از شخصیت های بی سر و ته گرفته تا زبان اثر، گفت و گوهای ناحسابی، موقعیت خلق شده، فضا، زمان، کنش ها و…
برسیم به شخصیت های نمایشنامه خیزاب که عبارت اند از: ۷ انسان و ۲ موش.
نوا صاحب خانه ای است که دارد غرق می شود، بتی خواهر زن سابق نوا است. لئو و یوتا فرزندان نوا اند، هن شیفته ی یوتا است،کنگو دوست لئو است، فرد ممتحن و دو موش به نام های پرله و اشتریش!
در مجموع یک سری شخصیت که معلوم نیست چرا کنار هم جمع شده اند. نوا و بتی در تلاش اند که صندوق بزرگ قدیمی را از غرق شدن نجات دهند، چرا که تمام عکس ها و خاطرات خانوادگی شان درون صندوق است. با باز کردن صندوق ناگهان لئو و دوستش کنگو از آن بیرون می آیند و به طرز رقت انگیزی وارد نمایش می شوند، در اتاق بالایی یوتا و عاشق پیشه اش، هن قرار دارند. یوتا مدام هن را تحقیر می کند ولی هن شیفته ی اوست! در اتاق زیر شیروانی هم که دو موش زندگی می کنند و شاهد جریانات خانه هستند. یک آه خشمگینانه باید کشید از این همه بی ثباتی در نمایشنامه.
بیشتر بخوانید: نمایشنامه خاموشی دریا اثر ژان بروله، تناقضات ثانوی
گفت و گو ها در اثر، از نوع طولانی ترین و بی مایه ترین گفت و گوها اند که مخاطب را به جای جذب کردن، دفع می کنند. از گفت و گوهای آغاز نمایشنامه خیزاب که نوا و بتی دارند، تا گفت و گوهای دو موش.
شخصیت ها اصلن “شخصیت” نیستند و در حد تیپ باقی مانده اند، نه ابعاد خاصی دارند و نه تفکر! فقط بیان گر یک سری سخنان بیهوده که هر از گاهی در این سخنان، مسائل غیر اخلاقی مطرح می شود که می فهمیم این اشخاص در پس زمینه های ذهنیشان هیچ سنسور اخلاقی ندارند. به طور مثال دو نکته ای که مستقیما در نمایشنامه به آن اشاره می شود، یک: از زبان موش ها می شنویم راجع به راهبه هایی حرف می زنند که در ظاهر راهبه اند و در خلوت عمان روسپی!
دو: رابطه ی مثلثی بین هن- یوتا- کنگو. هن عاشق یوتاست و در تدارک ازدواج با او، ولی یوتا مدام او را تحقیر می کند و او را نمی خواهد و معلوم نیست به راستی هن چطور موجودی است که با این همه سرکوفت، هنوز به یوتا فکر می کند و اصلا چرا در این خانه است. با ورود نا به هنگام کنگو، یوتا با او رابطه برقرار می کند و این رابطه کاملن مطرح است، هن و لئو هم نظاره گر این رابطه اند!
به راستی معلوم نیست هدف نمایشنامه خیزاب چیست، اگر هدف نشان دادن فرو کاستن ارزش های انسانی است، پس چرا انقدر به لحاظ مضمونی ضعیف است و حامل هیچ پیامی نیست؟ اصلا چرا ذهن مخاطب را درگیر نمی کند؟ متن به واقع نه چارچوب های ظاهری نمایشنامه را عملی کرده و نه قواعد باطنی متن را.
نمایشنامه خیزاب اساسن گره ای ندارد که بخواهد گشوده شود و نه مانعی دارد و نه فراز و نشیبی که سر راه قهرمان یا شخصیت اصلی قرار بگیرد. در واقع اصلن قهرمان به کنار، شخصیت اصلی و تاثیرگذاری ندارد که اقلن همذات پنداری را در مخاطب بوجود بیاورد.
از خود نمایشنامه خسته کننده که بگذریم، ترجمه و ویراستاری ای که از این متن صورت گرفته بسیار آزار دهنده است، ترجمه ای نامفهوم و ناموفق، از مقدمه ی گنگ و ناموزون که مترجم بیشتر خودش و زندگیش را با مخاطب در میان گذاشته و بستری برای معرفی خودش فراهم کرده و اصلا کلمه ای فی الباب توصیف نویسنده به کار نبرده، تا معرفی شخصیت ها که حتی اشاره ای نکرده اسم نوا یا نواح همان نوح به فارسی است و همین طور عدم هماهنگی و ارتباط در دیالوگ ها و در نهایت دست مریزاد به ویراستار که در حسن ختام برای رفع این همه خستگی، کلمه ی “پاپان” به جای “پایان” به کار برده!
در انتها می توان گفت، نمایشنامه خیزاب تجربه ای کاملا ناموفق و اذیت کننده و دفع کننده در حوزه ی نمایش است و ترجمه ی صورت گرفته از آن هم در این ناکامی سهیم است. خیزاب مجموعه ی گفت و گوهایی تو خالی است که قالب نمایشنامه برایش ناهمگون است.