دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد رمانی از آنا گاوالدا
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد I Wish Someone Were Waiting for Me Somewhere (با نام اصلی Je voudrais que quelqu’un m’attende quelque part) عنوان مجموعه داستانِ کوتاه آنا گاوالدا Anna Gavalda است. عنوان کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد از خطی در داستان مرخصی ششمین داستان این مجموعه گرفته شده است. در ادامه با معرفی و تحلیل رمان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد با نت نوشت همراه باشید.
شخصیت اصلی داستان سربازی است که به مرخصی آمده است. او به ایستگاه قطار نگاه میاندازد و دوست دارد کسی جایی منتظرش باشد. ولی در حقیقت در تمامی این داستانها راوی که اغلب شخصیت اصلی میباشد دوست دارد که کسی جایی منتظرش باشد. و درونمایهی این داستانها انتظار است.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد ؛ “سخن گفتن به آرامی از واقعیات تلخ و ناخوشایند”
مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد دوازده داستان کوتاه دارد. داستان هایی با عنوانهای “در حال و هوای سَن ژِرمن”، “سقط جنین”، “این مرد و زن”، “اُپلتاچ” و هشت داستان دیگر.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] آنا گاوالدا: مروری بر زندگی و آثار و همذات پنداری زنان با آثار او
” این بار هم دست برنداشتم، پیش از پیاده شدن از پلههای واگن و سوار شدن به مترو، نگاه دورانی دیگری به اطراف انداختم ببینم شاید کسی باشد… گویی در هر پله چمدان سنگین تر میشود.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد… به هر حال چندان پیچیده نیست.”
درونمایهی تمامی این داستانها عشق است و انتظار. آدمهای این داستان آدمهای تنهایی هستند. آنها برای رنگ زدن به زندگی، یافتن و شناخت خود، فرار از ملال زندگی روزمره دنبال عشق هستند. این عشق که خود گاهی درد و تنهایی را برای این آدمها همراه میآورد.
داستانهای مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد بجز داستان ” آمبِر” که شخصیت اصلی داستان خوانندهی مشهوری است، همه در مورد زندگی روزمره و انسانها عادی جامعه است.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] رمان بیلی نوشتهی آنا گاوالدا
انسان هایی که هر چند در این داستانها پاریسی هستند اما میتوانند متعلق به هر جایی در دنیا باشند. عادی بودن شان و زندگیشان، جهانشمول و ابدی و ازلی بودن مفهوم عشق باعث همذات پنداری و باورپذیری داستانهای این مجموعه شده است.
داستانها تلخ و گزندهاند و گاه خالی از هر امیدی. آنها بسیار تنها تصویر شدهاند و با وجود هیاهوی دور و برشان بسیار غریب افتادهاند، جوانیشان از دست رفتهاست و راه بازگشتی نیست. و با وجود اینکه به دنبال عشق به عنوان راهی برای رهایی میگردند اما حتی با یافتن آن هم احساس آرامش نمیکنند. بلکه بیشتر احساس پشیمانی، تنهایی و حماقت میکنند.
” مساله این نیست که من تازه به دوران رسیده و خود بگیر هستم یا چیزی شبیه به این، نه مشکل این جاست که این آدمها هیچ مایهی درونی ندارند.
نمیخواهم از نداشتن حساسیت روح و جان چیزی بگویم که شبیه دشنام میشود، از وزن کردن چیزی سخن میگویم.
در آنها چیزی نیست که بتوان به آن بگویی مایهی درونی. مانند اشباح میتوانی دستت را از میان بدنشان بگذرانی و جز خلا هیچ نیابی، طبلهای توخالی که فقط سروصدا دارند.”
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] من او را دوست داشتم نوشتهی آنا گاوالدا
از یک نویسندهی زن انتظار میرود که داستانهای زنانه بنویسد. بدیهی است چون دنیای زنان و پیچیدگیهای روح زنان را بیشتر میشناسد. در داستانهای “آنا گاوالدا” نیز به همین صورت است. راوی اغلب داستانهای این مجموعه زنان هستند.
با اینکه در داستان ” آمبر” که راوی مرد است و یا در داستان ” این مرد و زن” که راوی دانای کل است، با این حال ماجراها حول محور زنان و دنیای آنان است. در نتیجه میتوان تمامی داستانهای این مجموعه را داستانهای تماما زنانه دانست.
روایتهای ” آنا گاوالدا” در مجموعه I Wish Someone Were Waiting for Me Somewhere خالی از جزئیات است. شیوهی روایت و سبک او گاه فرمی شبیه حکایت را به ذهن متبادر میکند. و شمایی کلی در بازهی زمانیِ طولانی از زندگی شخصیتها را به ما مینمایاند.
و هرچند با تکرار آن در تمامی این مجموعه میتوان گفت که این به نوعی سبک “گاوالدا” است، اما از طرفی دیگر خواننده را کمتر درگیر میکند و کشش کمتری را برای او به جهت عمیق شدن در داستان سبب میشود. اما او خود به آن آگاه است و با هوشمندی در اولین داستان این مجموعه با عنوان ” در حال و هوای سن ژرمن” آن را برای ما بیان میکند.
“قهوه ها، صورت حساب، انعام، پالتوهایمان، اینها هم جزو جزئیات داستان است، بسیار جزئی. جزئیاتی که گرفتارمان میکند.”
داستانِ “سرانجام” که آخرین داستان از این مجموعه است، داستان زنی است که تلاش میکند بنویسد. شوهرش او را مارگریت صدا میزند چون نام دو نویسندهی پرآوازهی زن فرانسوی مارگریت بوده است. “سرانجام” پایان داستانهای مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد است و به نوعی داستان نوشتن تمام یازده داستان قبلی. و شاید بتوان گفت پشت صحنهی نوشتن. نوشتن داستان هایی چون این مجموعه.
در” سرانجام” تمام مضامین روایات قبلی وجود دارد. تنهایی، دورافتادگی، سرخوردگی، تلاش و دست و پا زدن برای خلاصی از زندگی کسالت بار روزمره، همه و همه در این داستان به چشم میآید. گویی نویسنده در پایان این مجموعه نوعی اعتراف عرضه میکند. از خود که گرفتار تمام این مضامین است و از خود او دور نیست. و از زبان مارگریت اعتراف میکند:
بیشتر بخوانید: رمان تصویر دوریان گری اثر اسکار وایلد
– نوشتههای شما دربارهی چیست؟
– دربارهی همه چیز
– عجب
– اما بیش از همه دربارهی عشق است
– عجب
آنا گاوالدا نویسندهای نام آشنا در ایران است. و از او آثار دیگری نیز به فارسی ترجمه شده است. آثاری از جمله ” گریز دلپذیر”، ” من او را دوست داشتم” ، ” بیلی” . این نویسندهی فرانسوی زبان در ۱۹۷۰ از پدر و مادری پاریسی در محلهی بولوین پاریس به دنیا آمد و اکنون نیز در پاریس زندگی میکند. و دربارهی نویسندگیاش میگوید:
[su_label type=”black”]در ادامه تحلیل این رمان را به قلم سرکار خانم مهزاد مفرحی مطالعه میکنیم:[/su_label]“فکر کنم راهی وجود داشته باشد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت، به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادیِ بازار روزمره گی همین است.”
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد نوشتهی آنا گاوالدا؛ توصیف زیبایی از نازیبایی ها
آنا گاوالدا نویسندهای فرانسوی است که در ایران با رمان من او را دوست داشتم به یک نویسنده مطرح و دوست داشتنی تبدیل شد. اغلب او را نویسنده محبوب زنان میخوانند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد مجموعه داستانی از این نویسنده است که الهام دارچینیان آن را به فارسی برگردانده است و نشر قطره آن را در سال ۱۳۸۵ منتشر کرده است و به نسبت کتاب پرفروشی از آب درآمده است. این کتاب نخستین کتابی است که از این نویسنده منتشر شده است.
چیزی که کتابهای این نویسنده را خواندنی میکند نثر ساده و روان و به نوعی بی شیله پیلگی در روایت است. او خیلی ساده با داستان هایی که ابدا پیچیده نیستند احساسات را بیان میکند.
نثر پر احساس او و انتخاب موضوعات اغلب عاطفی در کنار یکدیگر ارتباط با نوشتهها را ساده کرده اند. قسمتهای زیادی از کتابهای او برداشته و به عنوان جملات زیبای یک کتاب استفاده شده است. البته این اتفاق بیشتر دربارهی کتاب “من او را دوست داشتم.” افتاده است.
در حال و هوای سن ژرمن
“پس میگویم، امروز صبح در بلوار سنژرمن مردی را دیدم. من بلوار را بالا میرفتم و او درست روبه روی من پایین میآمد. بی نظیرترین زوج به نظر میآمدیم…
دیدم از دور میآید. نمیدانم، شاید حالت بی قید قدم زدنش توجهم را جلب کرد یا لبه پالتویش که گویی جلوتر از او حرکت میکرد…
خلاصه در بیست متری او بودم و خوب میدانستم که از دستش نخواهم داد. چندان هم ناکام نماندم، به یک قدمی ام رسید، دیدم نگاهم میکند. لبخندی شوخ طبعانه زدم؛ از نوع لبخندهای الهه عشق رومیها که چون تیری از کمان رها میشود. البته اندکی محافظه کارانه تر.
او نیز به من لبخند زد…”
در این داستان از مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد گاوالدا آشنایی کوتاه یک زن و مرد را روایت میکند. اتفاقی که شاید برای هر کسی یک بار در زندگیش رخ بدهد و فراموش شود. پرش یک لحظه از مقابل دیدگان و دلایلی که در کتاب برای کش دار نشدن آن لحظه آورده میشود. همه چیز ملموس و قابل درک است.
سقط جنین
عنوان تماما گویاست. او یک زن حاملهی عادی را به تصویر میکشد. مادر قصه نه مثل مادر قصههای ایرانی چشم انتظار بچه است و هر روز با ذوق زدگی به همهی حرکات جنین در رحمش توجه میکند و نه مادری شبیه مادر در کتاب “نامه به فرزندی که هرگز زاده نشد: نوشته اوریانا فالاچی در تضاد و تعارض با مسئلهی مادر شدن.
برای او مادر شدن نه یک قضیهی قدسی است و نه یک مسئله در تضاد با زن سالاری. یک اتفاقی است که افتاده و ممکن است یک سری چیزها را تغییر بدهد. همین و نه کمی بیشتر.
” – من هم میتوانم روزی بچه دار بشوم؟ میگویند خوشبختی میآورد…
میخواستی چه کار کند؟ بدیهی است که سعی کرد به عروس لبخند بزند.”
برخلاف داستانهای پر از احساس گاوالدا این داستان روایت بی حسی دارد و خود حوادث به شکلی منطق دار به آن حس تزریق میکنند.
این مرد و زن
در این داستان گاوالدا رابطهی یک زن و شوهر میانسال را خیلی کوتاه بررسی میکند.
اپل تاچ
این داستان دربارهی دختر بودن و مجرد بودن است و همهی فکرها و خیالاتی که در این شرایط به سر آدمی میزند.
آمبر
“بلند شدم. میدانستم در آشپزخانه است. گفت:
– میآیی کمکم کنی؟
گفتم: نه.
گفت: میخواهی عکسهایم را ببینی؟
باز هم دوست داشتم بگویم نه٬ امّا گفتم:
– بله٬ خیلی دوست دارم:
رفت به اتاق خوابش. وقتی برگشت در آشپزخانه را با کلید قفل کرد و هرچه روی میز بود٬ با دستش به زمین ریخت. سینیهای آلومینیومی سر و صدایی بلند کردند.
کارتن عکسها را روی میز پهن کرد٬ روبه روی من نشست.”
دربارهی یک پسر معروف که هر دختری را که خواسته به دست آورده است و با دختر عکاسی آشنا میشود که چیزی جز عکس گرفتن از او چیزی نمیخواهد. خواسته نشدن از سمت دختر او را برای پسر خواستنی تر میکند و به همین ترتیب یک رابطهی عاطفی میان این دو به وجود میآیند ولی در آخر عکس هایی که دختر از پسر انداخته است حقیقا ماجرای این رابطه را حمل میکنند.
“با دختران زیادی بوده ام و چهرهی اکثرشان را به یاد ندارم. این را از روی بدجنسی نمیگویم. با در نظر گرفتن مقدار پولی که به دست میآورم و همهی هرزه گردی هایم، فکر میکنی نیازی به لاف زدن دارم؟ این را میگویم چون حقیقت دارد.”
مرخصی
“هر بار که کاری میکنم یاد برادرم میافتم و هر بار که یاد برادرم میافتم در مییابم که او این کار را بهتر از من انجام میدهد.”
این داستان از مجموعه داستان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد دربارهی پسری است که از سربازی برای مرخصی تولدش باز میگردد. رقابت بین دو برادر آن هم سر یک دختر میتواند یادآور هابیل و قابیل باشد ولی در عصر جدید و داستان هایش سیاه و سفیدی وجود ندارد و همه خاکستری اند پس نمیتوان گفت کدام یک هابیل و کدام یک قابیل اند.
عنوان “دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.” از متن این داستان گرفته شده است.
“این بار هم دست برنداشتم، پس از پیاده شدن از پلههای واگن و سوار شدن به مترو، نگاه دورانی دیگری به اطراف انداختم ببینم شاید کسی باشد…گویی در هر پله چمدان سنگین تر میشود. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد…به هر حال چندان پیچیده نیست.”
حقیقت روز
این داستان دربارهی رخ دادن یک تصادف و عذاب وجدانی که بعد از آن گریبان افراد را میگیرد است. دربارهی چگونگی زندگی با این عذاب وجدان و اینکه آیا میتوان نادیدهاش گرفت یا خیر.
نخ بخیه
این داستان دربارهی یک زن دامپزشک است که در یک روستا کار میکند. دربارهی سختی هایی که به عنوان یک زن در آن روستا متحمل میشود و چگونگی برخورد او با این مسائل.
پسر کوچولو
دربارهی یک پسر بچهی معصوم و بی آزار است که ناگهان دست به شیطنت میزند.
سال ها
“حالا به خوبی میداند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او، او را دوست نداشته است. که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمیتواند این را تغییر دهد، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمهای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود.”
این داستان دربارهی دختر و پسری است که سالها پیش از یکدیگر جدا شده اند. گاوالدا درد جدایی را با احساسات بالایی توصیف میکند تا آن را ملموس جلوه بدهد.
پسر قانع خوبی بودم: در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب برمی خاستم، مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچیکترین، کوچیکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم، شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او برمی گردد. به راستی فکر میکردم برمی گردد. هیچ برگشتی در کار نبود، حقیقت این بود که قلب من یکشنبه روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود.
نمی توانستم تکهها را جمع و جور کنم. به این ور آن ور میخوردم، به هر سو پناه میبردم، هر سو که بود. سال هایی که پس از آن آمد و رفت هیچ تاثیری به حالم نداشت. برخی روزها تعجب میکردم، به خود میگفتم: عجب… عجیب است… فکر کنم دیروز اصلا به او فکر نکردم…
و به جای آن که به خود تبریک بگویم از خود میپرسیدم چطور ممکن بوده، چطور میتوانستم یک روز بی فکر کردن به او زندگی کنم. از همه بیشتر نامش عذابم میداد و دو یا سه تصویر مشخصی که از او در یاد داشتم همیشه همان تصاویر.”
گاوالدا در نهایت با همان تصویری که در نظر داشته است داستان را به پایان میبرد.
“تکان خوردم، خواستم برگردم. بلند شد، کف دست هایش را روی شانه هایم گذاشت. گفت میرود. گفت: لطفا تکان نخور و برنگرد.
التماس میکنم. التماس میکنم.
تکان نخوردم و به هر حال دلم هم نمیخواست برگردم چون نمیخواستم مرا با چشمهای پف کرده از اشک و چانهی لرزان ببیند.
مدت زیادی صبر کردم، بعد به سوی اتومبیلم رفتم.”
تیک تاک
یک داستان عاشقانه است ما بین دو کارمند شرکت.
سرانجام
داستانی است دربارهی یک نویسنده که شاید خود خانم آنا گاوالدا باشد.
در مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد به نظر میآید که نویسنده یک قاب، یک تصویر و یک عکس را در نظر گرفته است و برای آن داستان سرایی کرده است. جملات و داستان در حول محور یک تصویر پرورش داده شده اند و به پررنگ شدن و تاثیر گذار شدن آن کمک کرده اند.
او نگاه جزئی بینی دارد که یک کل نا زیبا را هم زیبا نشان میدهد.
داستانهای او در دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد با وجود احساساتی بودن خارج از واقعیت نیستند. گاوالدا مسائل را با واقع بینی مطلق بیان میکند. حقایق تلخ را محکوم به پذیرفته شدن میداند و در خیال داستان پردازانهاش حتی برای داستانهای بد پایان خوش فانتزی متصور نمیشود. البته همهی اینها را در اوج احساس انجام میدهد.
روزنامه ماری فرانس دربارهی این کتاب گفته است:
«داستانها هم خارق العاده اند هم گزنده. آنها غم انگیزند. گلی زیبا با خارهای زیاد.»
خود Anna Gavalda دربارهاش میگوید:
“واقعیات ناخوشآیندی که به آرامی از آنها سخن رفته است.”
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد توانست جزو پرفروش ترین کتابهای فرانسه باشد و به ۲۰ زبان ترجمه شود و در بلژیک و فرانسه جوایزی را دریافت کند.