فیلم Ida اثر پاول پاولیکوفسکی؛ و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
فیلم Ida یا آیدا سومین ساختهی سینمائی پاول پاولیکوفسکی Paweł Pawlikowski فیلمساز لهستانی تبار ساکن انگلیس است که به گفتهی خودش شاید این فیلم، آخرین ساختهی هنریش در دنیای سینما باشد. فیلمی تاثیر گذار و قابل تأمل در کارنامهی سینمائی تاریخ لهستان که کشمکش بین (خدا، کلیسا) و (ماتریالیسم) را به نمایش میگذارد. در ادامه با تحلیل و بررسی فیلم Ida با نت نوشت همراه باشید.
فیلم Ida و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
با دوربین ساکت و مینی مال پاولیکوفسکی همراه میشویم. از پیچ و خم فصلی خاکستری میگذریم. از درههای ملال آور جنگ جهانی دوم که اندوه را در خود فرو میبرد. از اردوگاههای کار اجباری آشویتس و کورههای آدم سوزی نازیها در لهستانِ پردرد و به صومعهای کوچک میرسیم در روستائی آرام که گوئی آخر دنیاست.
آنا دختر جوانی که در آستانهی مشرف شدن به مقام رهبانیت است و از کودکی در صومعه نزد خواهران مسیحی بزرگ شده است، ناگهان مطلع میشود برای به جا آوردن مراسم مذهبی سوگندها باید با تنها بازماندهی خانوادهاش (خاله واندا) دیدار کند. علیرغم میل باطنیاش میپذیرد و یک سفر پرماجرا آغاز میشود.
بیشتر بخوانید: فیلم Cold War ساختهی پاول پاولیکوفسکی؛ زمانی بودن و مکانی نبودن
فیلم Ida با قابهای مربعی مدیوم و لانگ، در پوششی اندوهناک از کنتراستهای خاکستری جلوه میکند؛ در حالیکه کمتر رد پایی از کلوزآپ در آن دیده میشود. جز معدود زمان هائی که به ضرورت ناچار هستیم تنشهای درونی شخصیتها را درک کنیم یا به مفهومی زیباشناسانه دست یابیم. تبعیت نکردن از قانون طلائی در پرداخت میزانسن هائی که در قابها واضح میشوند؛ سینمای ساختار شکنی را پیش رویمان میگذارد که مفهوم غریبی از زندگی را به ذهن متبادر میکند.
تصاویر دفرمهای که گاه از وسط، انتها یا هدروم بریده میشوند و تصویر ناقصی از زندگی ارائه میدهد که ما را همزمان در وضعیتی قرار میدهد که گوئی با بعد دیگری از زندگی رو به رو هستیم و یا شاید ارتباطمان را با واقعیت قطع میکند تا همیشه آگاه باشیم در حال دیدن یک فیلم هستیم.
این پرداخت فرمیک از جمله تمهیداتی تلقی میشود که کارگردان Paweł Pawlikowski برای نیفتادن در دام سانتی مانتالیسم هم از آن بهره میبرد. قرارگیری شخصیتها در گوشههای پایینی کادر پاولیکوفسکی که در هجوم فضاهای خالی بیرونی و درونی ساختمانها و یا آسمان قرار میگیرند، از آنها کاراکترهای کوچک به لحاظ ساختار و اندازه ارائه میدهد تا علاوه بر ماهیت تنهائی و جداافتادگی شان، تسلط دنیای بزرگ ماتریالیستی را بر آنها نشان دهد که معنویت در آن آرام آرام رنگ میبازد.
از طرفی باز هم چهرهی تاریک جنگ و تأثیرات ویرانگر آن را به نمایش میگذارد که در فرم دفرمهی قاب بندیها نمود پیدا میکند. استفاده از نگاتیو مونوکروم، اتمسفر حاکم بر فیلم Ida را به لهستان دههی ۶۰ نزدیک میکند که اندکی فضای تلخ و رعب آورش با موسیقی نوستالژیک جاز که ماهیتی انقلابی را به آن تزریق میکند؛ تعدیل میشود.
ثبت دقیق نور و سایهها بوسیلهی تصاویر سیاه و سفید، صحنهها و میزانسنها را در ابعاد و زوایای جالب تری عرضه میکند که اندوه و تنهائی شخصیتها را برجسته تر میکند و در عین حال یک جهان صمیمی غیر رسمی میآفریند که جسارت فیلمساز را در بکارگیری این فرم، عمیق تر نشان میدهد.
علاوه بر آن فضای امنی برای نابازیگر فیلم (آگاتا تربوسکا) ایجاد میکند تا بدون اینکه تظاهر کند، شخصیت آیدا را بهتر از آنچه که هست ایفا کند. در سکانس ابتدائی، سیاهی که باز میشود با نمای مدیوم آنا روبرو هستیم در حال رنگ آمیزی مجسمهی مسیح. شخصیت پردازی بدون دیالوگ فیلم Ida از همان ابتدا آغاز میشود.
آنا نیز مثل مادرش که بعدها میفهمیم؛ به هنر علاقمند است. دوربین سوم شخص که راوی ماجراست راهبههای جوان را در کادرهائی دفرمه دنبال میکند و به حیاط صومعه میآورد. وقتی مجسمهی مسیح در جایگاه ویژهاش قرار میگیرد، دوربین در نمائی high angle شاید در جایگاه خدا قرار میگیرد و دعا کردن راهبهها را که به کشیدن صلیب ختم میشود نظاره میکند.
آنا چند روز بعد خالهاش را در خانهاش ملاقات میکند و بدون مقدمه با حقایق تلخی مواجه میشود. آنا با نام اصلی آیدا لبشتاین یک یهودی، زادهی پیاسکی، شهر کوچکی در حومهی لومژا؛ از پدر و مادری یهودی که در جریان جنگ جهانی دوم به دست هموطنان ضد یهودشان کشته شده اند.
خاله (آگاتا کولزا) معروف به واندای سرخ، که در گذشته قاضی دادگاه کمونیستی لهستان بوده و در مرگ و کشتارهای بسیاری شریک جرم بوده، اکنون در مرداب تاریکی به سر میبرد که تیرش برای پیدا کردن معنای زندگی به سنگ خورده و برای فراموشی از زندان عذاب وجدان، به الکل و سکس پناه آورده است. شخصیت ضد قهرمانی که گوئی برایمان آشناست و رفته رفته در عمق نا امیدی کشندهاش در دودهای ملایم سیگارش محو میشود.
در سفری که آیدا و واندا آغاز میکنند تا قاتلین خانوادهی آیدا را پیدا کنند به خانهی پدری آیدا میرسند و آیدا در طویلهی مالک جدید، پنجرهی شیشهای رنگارنگی را میبیند که به گفتهی واندا مادرش رزا آن را ساخته است تا گاوها خوشحال تر باشند. پنجرهی چند رنگی که اشعههای تنبل نوری زمستانی از آن عبور میکنند و روی صورت آیدا مینشینند و به رقص در میآیند.
مخاطب با خود فکر میکند اگر همین پنجره، قانون اتمسفر مونوکروم فیلم را زیر پا میگذاشت و هجوم نورهای رنگی را منعکس میکرد چه فضای خاطره انگیزی رقم میخورد و گرد و غبار اندوه حاکم بر فضا را میشکست، اما فیلمساز در فیلم Ida سعی کرده تا هر اندازه که ممکن است از دام سانتی مانتالیسم بگریزد و دنیای خشکی را تصویر کند که در صومعه بیشتر با آن مواجهیم و در کاراکتر واندا انگار بعد از آشنائی با آیدا کمی تعدیل میشود.
در ادامه از سکانسهای درخشانی که شخصیت پردازی واندا از نگاه آیدا در آن روایت میشود؛ سکانس فردای روزی است که واندا به جرم مشروب خوری بیش از حد، از زندان آزاد شده و در کنار آیدا به ماشین نوستالژیکشان که تبدیل به کاراکتر میشود؛ تکیه داده اند و واندا بی خیال در حال پیراشکی خوردن است. در اینجا، اولین مواجههی جدی آیدا با گذشتهی خاله آغاز میشود. گوئی مخاطب خاله را در نگاههای دزدکی و غیر مستقیم آیدا کشف میکند.
بیشتر بخوانید: فیلم ۱۲ Angry Men دوازده مرد خشمگین اثر سیدنی لومت، تلاشی برای انتخاب مرگ یا زندگی
آیدا: – تو کی هستی؟
واندا: – این روزها هیچ کس. ولی قبلاً دادستان دولت بودم. حاکم دادگاههای عمومی بزرگ. حتی چندین نفر رو به مرگ محکوم کردم.
آیدا: – کیارو؟
واندا: – دشمنان مردم. ماجرا مال اوایل دههی پنجاست. بهم میگفتن واندای سرخ. به فراموشی سپرده شد.
در این جا شاید جای دو شخصیت به لحاظ رشد درونی با هم عوض میشود. خالهی بی خیال که علیرغم گذشتهی تاریکش، کودکانه در حال پیراشکی خوردن است و آیدا (آگاتا تربوسکا) نابازیگری که بازی اندازهاش از قالب شخصیت بیرون نمیزند؛ در نهایت معصومیت با امتناع از خوردن پیراشکی سعی میکند عاقلانه بیندیشد و قوی باشد.
تضاد دیدگاههای شخصیتی آنا و خاله باز هم پررنگ تر میشود. در سکانسی که خاله بعد از شب نشینی و عیاشی در لابی هتل به اتاقش بر میگردد، فلسفهی زندگی را صریحاً در یک جمله خلاصه میکند: – زندگی همینه. این برشهای شخصیتی مثل پازل در کنار هم قرار میگیرند، تا شخصیت واندا را آرام آرام کامل کنند.
شخصیتی که با چنین دیدگاهی و گذشتهای حرفه ای، ناگهان در نیمهی راه دچار مشکل میشود و در میماند. کسی که از ابتدا با شخصیتی مقتدرانه عنان ماجرا را به دست گرفته و به پیش میراند، در مقابل خانهی فردی که قاتل معرفی شده و در بیمارستان به سر میبرد آنقدر احساساتی و بدون فکر عمل میکند که به باز کردن درب خانه با سنجاق متوسل میشود. در این جا باز هم جای دو شخصیت به لحاظ تجربه و رشد عقلی با هم عوض میشود.
بیشتر بخوانید: فیلم Kwaidan اثر ماساکی کوبایاشی، وقتی برف از وضوح همه چیز میکاهد، ارواحی سرگردان ظاهر میشوند که دهانی سیاه دارند.
آیدای درونگرا میتواند راه حل بهتر و منطقی تری ارائه دهد و رفتن به بیمارستان را در راه حلی ساده پیشنهاد میکند. آیدا میتواند خاله را در شرایط سخت همراهی کند و نجات بخش باشد.
در دنیای آهسته و گرفتهی فیلم Ida که خورشید همیشه در آسمان نیمه ابری ظاهر میشود فقط دو بار با نور مستقیم آن مواجه میشویم یکبار با خورشیدی که از پشت شیشهی رنگی طویله میتابد و دومین بار با خورشید واضح آرامگاه خانوادگی آیدا که آرام و زیبا طلوع میکند؛ گوئی ارواحی پریشان را برای رستگاری آماده میکند.
آیدا، واندا و پسر مالک خانهی پدری آیدا که به قتل خانوادهی او اعتراف میکند در جنگلی دورافتاده با اجساد آنها مواجه میشوند. باز هم چهرهی پلید جنگ پررنگ میشود. جنگ به آنها چه میدهد؟ مشتی استخوان، رذالت بشری، کشتار هم نوع برای حفظ بقا (قانون جنگل). در سکانسی که قاتل در چالهی محل دفن چمباتمه زده است و به قتل اعتراف میکند،
گوئی یک مراسم مذهبی (اعترافی کشیش گونه) رخ میدهد. مرد قاتل که سعی دارد شخصیت خاکستری منفور اما تعدیل شده که در فشاری مضاعف ناچار به گرفتن تصمیمی چنان هولناک شده از خود به جا گذارد در جواب سؤال آیدا که میگوید:
– و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
جواب میدهد: – تو زیادی کوچیک بودی. هیچ کس نمیتونست بفهمه تو یهودی ای. بردمت پیش کشیش و همون جا ولت کردم.
مرد قاتل با امید به اینکه شاید توبه کند و رستگار شود، گوئی دارد نزد آیدای یتیم اعتراف میکند. حالا آیدا دچار دوئیت میشود. آیدائی که در نقش دختر خانوادهی مقتول است و باید در فکر قصاص و انتقام باشد یا آیدای راهبه که باید بخشنده باشد و بر رویدادها و قساوتهای زمینی و مادی بر خود مسلط باشد.
مثل مسیح که میگوید: خوشا به حال آنان که مهربان و با گذشتند. زیرا از دیگران گذشت خواهند دید. (انجیل متی، ۱۰-۱: ۵) آیدا بعد از سفری طولانی که باعث تغییرات روحی-روانی و شخصیتیاش میشود به صومعه باز میگردد در حالیکه چند روز بیشتر تا خوردن قسم هایش باقی نمانده است. سر میز شام محیط خفه و یأس آور صومعه با خندهی به جائی که از درون پر مسئلهاش و شک به همهی آن چیزی که در صومعه شخصیتش را پرورش داده، نشأت میگیرد؛ در تصمیمش برای عدم شرکت در مراسم مذهبی مصمم میشود.
از آن طرف واندا که بعد از رفتن آیدا دچار یک خلاء درونی عمیق میشود در پوچی زندگی خالیاش بیشتر غرق میشود. واندا که پلیدی دنیای بیرون را با گوشت و پوست و استخوان درک کرده و بعنوان قاضی دادگاه کمونیستی لهستان جزئی از آن بوده، حالا از زمین و زمان شاکی است.
بیشتر بخوانید: فیلم La Strada جاده اثر فدریکو فلینی
رنج دیده، رنجانده و در کشتار سهیم بوده. خسته و ناتوان است اما احساساتش هنوز نمرده است. خواهرش رزا را عاشقانه دوست دارد و آیدا را هم. نیروهای درونی متضادش (عشق و شقاوت) درونش را متعادل نمیکنند؛ اما شخصیتش را خاکستری میکنند و سرانجام در قاب بستهی درستی که چهرهی مضطربش را در وان حمام میگیرد و خبر از اغتشاش درونیش میدهد،
در تصمیمی غافلگیرانه روزی از روزها از پنجره بیرون میپرد و در مرگی خودخواسته زندگی تاریکش را تمام میکند؛ در حالیکه صفحهی گرامافون محبوبش همچنان میخواند. آیدا برای مراسم تدفین دوباره عازم شهر میشود. در اولین مواجههاش با مرگ خاله، به سراغ گرامافون میرود و صفحهای را که واندا در هنگام مرگ گوش میکرده را گوش میکند.
یک شخصیت پردازی ظریف دیگر شکل میگیرد که تبدیل به فرمی روائی میشود. آیدا اولین مواجههی حسیاش با خاله زمانی است که روی کاناپه نشسته اند و عکسهای آلبوم خانوادگیشان را نگاه میکنند و موسیقی که بر فضا مینشیند و لحظات گرمی را رقم میزند.
آیدا میخواهد همان خاطرهی خوب را حالا که خاله را هم از دست داده، دوباره زنده کند و با همین خاطره نیستی واندا را باور کند. تمام روز را در خانه مشغول به کار میشود و شب بی خوابی به سراغش میآید. بر میگردد به دیالوگی که با خالهاش در ماشین داشته اند:
خاله: بعضی اوقات افکار گناه به سرت میزنه؟
آیدا: آره.
خاله: دربارهی عشق شهوانی؟
آیدا: نه.
خاله: چه حیف. بهتره سعی کنی… در غیر این صورت این سوگندهات چه فداکاریای به همراه دارند؟
خاله باز هم دیدگاه متضادی را مطرح کرده است. اگر بتوانی با تجربهی لذتهای مادی آنها را کنار بگذاری آن وقت سوگندها و رهبانیتت معنا خواهند داشت. پس آیدا شروع میکند به عمل کردن توصیههای واندا. مشروب میخورد، سیگار میکشد و با پوشیدن لباسهای واندا خودش را برای قرار با پسر ساکسیفونیستی که در سفرش با خاله در هتل محل اقامتشان با هم آشنا شده اند، آماده میکند.
با پسر همبستر میشود و این نوع زندگی را هم تجربه میکند. اما رفتن را به ماندن با پسر و ادامه دادن با او را ترجیح میدهد. گوئی برای این نوع زندگی هم ساخته نشده است. نمیدانیم به صومعه بر میگردد یا نه و شاهد یک پایان باز هستیم. در سکانس درخشان پایانی با دوربین رو دستِ گنگی مواجهیم که آیدا را در جادهای طولانی و تاریک دنبال میکند و ماشینی که کمی دورتر به انتظار آیدا متوقف میشود؛
گوئی نورهای درخشان اتومبیل هم نمیتوانند از تاریکی و اضطراب فضا کم کنند. آیدا معصوم فیلم Ida با هویتی دوگانه (یهودی-مسیحی) با درونی آشفته و سرگردان با گذشتهای تلخ، بین زمین و آسمان معلق مانده و میرود تا در جادهی زندگی به مفهومی قابل اتکا دست یابد.
نقدی کپی برداری شده انجام دادید، در واقع اصلا نقد نبود تنها روایت کردید ، اسم ها را اشتباه نوشتید و در پایان هم هیچ ماشینی متوقف نمی شود.
احتمالا فیلم را ندیده اید و تنها یک ترجمه را انجام داده اید، آن هم به اشتباه