فیلم Kwaidan اثر ماساکی کوبایاشی؛ ارواح داستانگو و رؤیاهائی که میآیند…
کوایدان Kwaidan ، به معنای داستانهای ارواح، ساختهی درخشان و پرهزینهی ماساکی کوبایاشی، برگرفته از کتاب کایدان (مطالعات و داستانهای چیزهای عجیب (۱۹۰۳))، نوشتهی لافکادیو هرن نویسندهی یونانی است که داستانهای فولکلور ژاپنی را تصویر میکند. فیلمی ترسناک در ژانر j-horror (سینمای ترسناک ژاپن) که آمیزهای از خیال و واقعیت در دنیائی مملو از رنگ و نور را به نمایش میگذارد. در ادامه با بررسی و تحلیل فیلم Kwaidan به کارگردانی Masaki Kobayashi با نت نوشت همراه باشید.
فیلم Kwaidan وقتی برف از وضوح همه چیز میکاهد، ارواحی سرگردان ظاهر میشوند که دهانی سیاه دارند.
فیلم Kwaidan بعد از دیگر ساختهی موفق کوبایاشی Masaki Kobayashi «هاراگیری» موفق به دریافت جایزهی ویژهی هیئت داوران جشنوارهی کن در سال ۱۹۶۵ میشود. داستان فیلم Kwaidan که بر پایهی ساختاری اپیزودیک شکل میگیرد از ۴ داستان مجزا تشکیل میشود که در یک تم مرکزی (ارواح) با هم مشترکند.
ساختار کلی و فرمیک اثر برگرفته از سبکی تئاتری بخصوص تئاتر کابوکی ژاپن است که طراحی صحنه به لحاظ تلفیق فضائی رئالیستی و غیر رئالیستی (دکورهای نقاشی شدهی بگراند که نماهای دور و آسمانهای رنگی و پر از چشم و لب را تصویرسازی میکنند)، نورپردازی، وجود قراردادهای تئاتری، تبعیت نکردن از رئالیسم صرف و گریمهای اغراق آمیز که بعضاً از مؤلفههای سینمای اکسپرسیونیسم و سورئالیسم نیز هستند را شامل میشود.
نوع بازی بازیگرها بخصوص زنان در فیلم Kwaidan ، از ژستهای عروسکی تئاتر کابوکی میآید که از حرکاتی بی قاعده و آرام تشکیل شده است که آنها را از واقعیت دور میکند و فضای غیرواقعی و تخیلی میآفریند.
بیشتر بخوانید: فیلم Ida اثر پاول پاولیکوفسکی، و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
کابوکی در درون خود دارای یک شکل زیباشناختی عمیق است که همان مقولهی واقعیت در برابر تخیل را باز میکند. بعضی مواقع تخیلاتی که به مرزهای غیر قابل لمس میرسند، درست بلافاصله پس از واقعیتی ملموس بر روی صحنه میآیند و برخی مواقع کابوکی مستقل از واقعیتها با استفاده از امکانات ویژهای که میآفریند، یک تخیل تمام عیار بوجود میآورد.
این ویژگی تئاتر کابوکی در کل فیلم Kwaidan که تلفیقی از خیال و واقعیت است در هم تنیده میشود. در اپیزود اول «سیاه گیسو»، سامورائی فقیر (میکونی) همسر مهربانش (آراتاما) را به سودای به دست آوردن ثروت و ازدواج با زنی از اشراف (واتانابه) رها میکند و به شهر میرود. پس از ازدواج با واتانابه که زنی سرد و خودخواه است از کاری که کرده پشیمان میشود و واتانابه را نیز رها میکند و پس از سالها نزد همسر اولش بر میگردد.
خانهای که میکونی در بدو ورودش با آن مواجه میشود، در فضایی تاریک، متروک و وهم آلود فرو رفته که به مخروبهای بدل شده و گذر سالها را خبر میدهد؛ اما آراماتای مهربان با همان ظاهر صمیمی و آرامَش، پشت چرخ ریسندگیش مشغول کار است و گوئی گذشت زمان هیچ اثری بر او نداشته است. میکونی و آراماتا یک شب را با هم صبح میکنند و صبح دم وقتی میکونی از خواب بیدار میشود با جسد آراماتا روبرو میشود که چیزی به جز یک جمجمه، مشتی استخوان و موهای بلند، از آن باقی نمانده است.
بیشتر بخوانید: فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگیمان یک داستان باشد…
گوئی با زمانی اسطورهای یا زمان بی زمانی مواجهیم که گذشت آن، آن چنان که در جهان مادی و عالم سفلی بر آدمیان مادی میگذرد، در آن معنائی ندارد. آراماتا در واقع مرده است و پذیرش میکونی توسط او تنها یک خیال باطل است. از طرفی در کل فیلم Kwaidan علاوه بر ارواحی که فقط برای برخی از کاراکترها قابل رؤیتند، با تجسد ارواح دیگری مواجهیم که در جسمی مادی بر همگان ظاهر میشوند و بر طبق قراردادی که فیلم ساز میآفریند، با دندان هائی سیاه به مخاطب معرفی و تبدیل به نشانه میشوند.
در این اپیزود هم ما این شخصیت را در زن دوم میکونی میبینیم که با لبخندی سیاه خود را و ماهیت واقعیش را به ما نشان میدهد. بعد از این کشف انگار سناریو برعکس میشود. این واتانابه است که در قالب یک روح نفرین شده، سرنوشت میکونی را رقم میزند. او را به دنبال خود میکشد، از زندگیش جدا میکند و به کام مرگ میکشاند. مو از دیگر المانهای زیبای فیلم Kwaidan است که در قراردادهای کوبایاشی با مخاطب تبدیل به نمادی از مرگ میشود.
بیشتر بخوانید: فیلم La Strada جاده اثر فدریکو فلینی
پیچش مو و ترکیب بندی آبسترهی آن در اتمسفر تیتراژ هم در قالب رنگ هائی که در آب حل میشوند و پیچشی دوار میآفرینند، مرگ را تداعی میکنند. در اپیزود دوم «زن برفی» با داستان غریب تر و وهمناک دیگری مواجهیم. دو هیزم شکن یکی پیر و دیگری جوان در سرمای زمستانی در جنگلی برفی در راه مانده اند. در آسمان بگراند مدام به تصویری از چشمهای نقاشی شده بر میخوریم.
در نهایت یکی از چشمها در بکگراندی قرمز محو میشود و دیزالو میشود به پرچم قرمزی که بعنوان نشانه است. این پرچم آنها را به یک کلبه در نزدیکی رودخانهای میرساند که میتواند نجات دهنده باشد. پرچم قرمز میتواند نمادی باشد از ارواح چون در اپیزودهای دیگر در هویچی بدون گوش و سیاه گیسو هم تکرار میشود.
چشم، که نمادی از زن برفی مرگ آور است از قبل، ورودش را به داستان خبر میدهد که با المان پرچم به هم میآمیزند و مخاطب را آگاه میکنند. در ادامه، هیزم شکن جوان، هیزم شکن پیر را به داخل کلبه میرساند و هر دو اندکی آرام میگیرند. نیمه شب زن برفی ظاهر میشود و جان پیرمرد را میگیرد و از جان مرد جوان با لبخندی که همان دندانهای سیاه را نمایان میکند، به شرط آنکه هرگز راز مرگ پیرمرد را فاش نکند، میگذرد.
زن برفی، شخصیتی فولکلور در داستانهای ژاپنی است. یوکی-اونا، روحی در شکل زنی زیبا است که در هنگامه سرما بر مردمان دور از خانه نمایان شده و آنها را به خواب و در نتیجه مرگ رهنمون میسازد. در طراحی فیلمساز حضور زن برفی، با رنگ قالب آبی، فضای یخ زدهی رو به مرگ را در قالبی فرمیک برجسته میکند.
زن جوان زیبائی که همزمان صورتی وحشتناک دارد و در زیبائی شناسی، زیبائی نوع سوم را به خاطر میآورد. چیزی که هم زمان زیبا، مرموز و دلهره آور است. در صحنهای که زن برفی جان پیرمرد را میستاند با میزانسن تئاتری مواجهیم. نور گرم موضعی روی مرد قرار میگیرد و زن برفی با دمیدن نفسش بدون هیچ خشونت یا تلاش دیگری جان پیرمرد را میگیرد.
تغییر نور به کشتاری غیر متعارف در شکل سینمائی مطرح میشود که هر کدام از این نشانهها در دنیائی که کوبایاشی میآفریند تبدیل به نماد میشوند. عناصری که از قبل برای مخاطب تعریف میشوند و با کد گذاریهای دقیق با زبان تصویر تبدیل به یک زبان سینمائی منحصربفرد میشوند.
در ادامه، پس از گذشت یک سال هیزم شکن جوان در جنگل با زن جوانی روبرو میشود که خانوادهاش را از دست داده و در راه یدو است. این بار فرم قالب بر آسمان لب است که نمادی از زن برفی عشق آور است. چهرهی زن برفی برای مدتی در پلان بعدی که زن جوان و هیزم شکن با هم همراه میشوند؛ دیزالو میشود تا یادمان بیاورد این زن همان زن برفی گذشته است.
زن و مرد با هم ازدواج میکنند. سالها میگذرد و صاحب فرزند میشوند اما زن برفی همان طور زیبا و جوان باقی میماند. باز هم با زمان اسطورهای مواجهیم که به ویژگی اصلی ارواح بدل میشود. گذشت زمان هیچ اثری بر آنها ندارد. در ادامه مرد هیزم شکن با افشای راز مرگ پیرمرد، پیمانش را با زن برفی میشکند و زن برفی او را برای همیشه ترک میکند.
زن برفی همان طور که با برف آمده بود، با برف هم میرود. به سرزمینی میرود که از آن آمده است. سرزمینی که در آسمان است و مملو از چشمانی نافذ است. چشم در شکل متعارف آن به معنای دیدن است. چشمانی که در فیلم Kwaidan مطرح میشوند مدام همه چیز را زیر نظر دارند. زن برفی در آخرین صحبت هایش با مرد هم دوباره به این موضوع اشاره میکند که همواره زیر نظر است و او و بچه هایش را زیرنظر دارد.
هر دو مرد این داستانها با خطاهائی که تبدیل به هامارتیا میشوند؛ خوشبختی خود را برای همیشه از دست میدهند؛ گوئی همواره در آزمایش و امتحانی که از طرف زنان فیلم برایشان مقرر میشود با شکست مواجه میشوند. اپیزود سوم «هوئیچی بی گوش» کاهن نابینای معبدی است که داستانهای حماسی را با آوازی دلنشین میخواند.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم ۱۲ Angry Men دوازده مرد خشمگین اثر سیدنی لومت، تلاشی برای انتخاب مرگ یا زندگی
هوییچی به خاطر خواندن منظومهای دربارهی قبیله هایکی که در نبردی دریایی کشته شده اند، مشهور شده است. شبی روح یک سامورائی نزد او میآید و او را برای خواندن سرودها نزد امپراطور خردسالشان که در واقع همان افراد قبیلهی هایکی است، میبرد. کاهن معبد از غیبتهای شبانهی هوییچی مطلع میشود و به راز ارواح پی میبرد.
کاهنین عبارات کتاب مقدس را روی بدن هوئیچی مینویسند اما گوش هایش را فراموش میکنند. عبارات مقدس هوئیچی را در مقابل ارواح نامرئی میکند اما گوشها او را لو میدهند و ارواح گوشهای هوئیچی را میبرند و چون خودش را نمییابند از جانش میگذرند. بعد از این واقعه هوئیچی شخصیت و مرتبهی ارزشمندی نزد مردم عادی و ارواح پیدا میکند و در مدت کمی ثروتمند میشود.
تنها اپیزودی که ارواح تأثیر مثبتی در جریان زندگی شخصیتها ایفا میکنند همین داستان است. داستان آخر داستانی نیمه تمام است دربارهی یک سامورائی که در کاسهی آبش تصویر مرد جوانی را میبیند که با غیض میخندد. شب هنگام که سامورائی در حال کشیک دادن در دربار است، مرد جوان درون کاسه علیرغم تدابیر امنیتی شدید دربار وارد اتاق محل کشیک سامورائی میشود.
سامورائی با روح حاضر درگیر میشود و او را زخمی میکند. شب بعد سه نفر از افراد روح خبیث به خون بهای ارباب خود بر مرد سامورائی ظاهر میشوند و با مرد سامورائی درگیر میشوند. سامورائی در حالیکه دچار جنون وحشتناکی شده، آنها را میکشد اما آنها دوباره زنده میشوند و مرگ مادی بر آنها چیره نمیشود. داستان همین جا تمام میشود و نیمه تمام میماند اما تصویر نویسندهی اصلی داستان که در چاه آب خانهاش در حال غرق شدن است؛
سکانس پایانی را رقم میزند. فیلم Kwaidan در بستر روائی شاعرانهای با میزانسنهای تئاتری دقیق و هماهنگ با موسیقی وهم آلود سنتی ژاپن، قابهای سنگین و عمیقی میآفریند که کوبایاشی را در قالب فیلمساز آوانگارد فلسفی تثبیت میکند و یک سینمای ساده، صمیمی و دلهره آور را معرفی میکند.
منابع: مقدم، محسن. نشست نقد و بررسی فیلم Kwaidan . شیراز، سینما غزل
باوِر، فیبین. مقالهی زیباشناسی تئاتر کابوکی، ترجمهی رُخند غروی
مکی، ابراهیم. (۱۳۹۰) شناخت عوامل نمایش. تهران: سروش