فیلم La Strada جاده اثر فدریکو فلینی

La Strada یا جاده چهارمین اثر بلند سینمائی فلینی Federico Fellini فقید است. فیلمی درونگرا، قصه گو و آوانگارد که سینما را وارد مرحلهای جدید میکند و مختصات منحصر بفرد خود را در نگاهی ساختارشکن به آن میافزاید. زامپانو هنرپیشهی دوره گرد که با مهارت پهلوانی و شکستن زنجیر روزگار میگذراند؛ با مرگ دستیارش رزا نزد خانوادهی رزا بر میگردد و جلسومینا خواهر رزا را به ازای ده هزار لیر از مادرش میخرد تا جایگزینی برای رزا باشد و کار او را ادامه دهد. در ادامه با تحلیل و بررسی فیلم La Strada یا جاده با نت نوشت همراه باشید.
فیلم La Strada
اما دلقکی در این جهان وجود دارد که گذشت زمان هیچ اثری بر او ندارد.
جلسومینای ساده و معصوم با دریا (محل اقامتی که خانهاش است) و گوئی با زلالی آن آمیخته است وداع میکند؛ خانوادهاش را به امید داشتن روزهائی روشن ترک میکند و با زامپانوی سنگی که بویی از انسانیت نبرده است و در خور و خواب روزمره غرق شده و تنها از غرایز انسانی سیراب است، همراه میشود.
Federico Fellini با کنکاش در روابط انسانی این زوج که در شرایطی غریب و از جهانهایی متفاوت با هم درگیرند؛ نئورئالیسم را از زاویهای دیگر به نمایش میگذارد. روابط انسانی میان فردی و دغدغههای شکل گیری آن، تضادها و تفاوتهائی که در آن مطرح میشود،
فقدان عشق و عدم درک متقابل و زن ستمدیدهای که در سایهی سلطهی مردی لمپن آرام آرام محو میشود؛ میتواند از مهم ترین دردهای بشری باشد که چیزی کم از رنج و دغدغههای سیاسی-اجتماعیِ جوامع بشری ندارد. جلسومینا که رفته رفته از رفتارهای بدوی، خشونت و خیانتهای مداوم زامپانو به تنگ آمده؛ عاقبت تصمیم به ترک او میگیرد.
بیشتر بخوانید: فدریکو فلینی: مروری بر آثار و سبک فلینی
در جاده به شکلی تصادفی با چند نوازندهی دوره گرد مواجه میشود که حضور آنها در فیلم منطق محکمی ندارد و جلسومینا با آنها همراه میشود و سر از شهری در میآورد که در آن کارناوالی از جشنی مسیحی برپاست. گوئی وارد شهری رویائی میشود. هم در این صحنه و هم در صحنهی ابتدائی که با جلسومینا آشنا میشویم، باد میوزد.
گوئی جلسومینا مثل یک سنگ ریزه در مسیر سرنوشت با باد میوزد و به اطراف پراکنده میشود. سنگ ریزهای که از خود اختیاری ندارد و در بطن سرنوشتی که برایش رقم خورده، حل میشود. (کنایه از سرنوشت بشری در نگاه اگزیستانسیالیستی). در چند صحنه قبل از آن هم در سکانسی که جلسومینای تنها و غمگین کنار خیابان در انتظار زامپانو است که با فاحشهای رفته است؛
ناگهان یک اسب بی سوار آرام آرام وارد قاب دوربینی میشود که جادهای بی نهایت را در بگراند دارد و گوئی یک خیال است که تداومی ندارد. وجود اسب هم بی منطق است و گوئی از خطوط نامرئی فیلم La Strada است که مخاطب باید خود آن را با تفسیر خود مرئی کند. سکانسهای فوق، یکی دیگر از مختصات نئورئالیسم فلینی وار را معرفی و تثبیت میکند. تداخل مؤلفههائی از خیال در واقعیت که یک دنیای ویژه، مبتنی بر واقعیتی برتر میآفریند.

جلسومینا در شهر، با (آل ماتو) بندبازی که در سیرک کار میکند آشنا میشود و همان طور که مفتون جشن کارناوال مسیحی با تندیسهائی از تصلیب مسیح میشود؛ شیفتهی آل ماتو و مهارتش در بندبازی بر فراز آسمان شب میشود. گوئی با کسی مواجه شده است که قدرتی ماوراءالطبیعه دارد و از زامپانو یک سروگردن بالاتر است.
زامپانو که معلوم نیست از زور عذاب وجدان، حس مسئولیت، تنهائی یا علاقهای که هرگز آن را بروز نداده؛ به دنبال جلسومینا روانه شده است، او را در میدان خالی شهر مییابد و دوباره با زور و خشونت با خود همراه میکند. بعد از همراهی آن دو با سیرک سیاری که آل ماتو هم در آن به کار مشغول است و برخوردهائی که بین آل ماتو و زامپانو به تحریک آل ماتو رخ میدهد؛
دیدگاه و فلسفهی جهان فیلم La Strada در دیالوگهای کلیدی بین آل ماتو و جلسومینا روشن میشود که با تمرکز بر اختیار و آزادی و جهانی مبتنی بر علت و معلول، رگههای اگزیستانسیالیستی فیلمنامه La Strada را به شکلی غیر مستقیم باز میکند.
جلسومینای ساده دل که از ابتدای فیلم تا بدین جا درگیر یک زندگی جبری بوده است و انتخابی نداشته است بعد از اینکه زامپانو در درگیری با آل ماتو به زندان میافتد در خود فرو میرود و این آل ماتو است که با شخصیت برون گرا و چند وجهیاش چراغ روشن راهش میشود.
آل ماتوئی که در طول فیلم شخصیتی بذله گو و کمیک دارد؛ حالا لایههای عمیق تری از خود به نمایش میگذارد و از فلسفهای میگوید که طبق آن وجود یک سنگریزه هم بی فایده نیست و از روی هدفی خلق شده است.
بیشتر بخوانید: فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگیمان یک داستان باشد…

– هرچی که این دور و بر میبینی، با یک هدفی خلق شدن. حتا این سنگریزه…
– تو هم مطمئناً تو یه زمینهای مفید هستی…
این طرز نگاه آل ماتو به زندگی که دیدگاه عمیقی از او به نمایش میگذارد؛ از رهگذر درگیری مداوم او با مفهوم مرگ متجلی میشود. او بواسطهی شغلش همواره با مرگ و ترس از آن درگیر است و به همین خاطر است که تلقی متفاوتی از زندگی و مفهوم آن دارد و جلسومینا را دعوت میکند تا با ارادهای آزاد تصمیم بگیرد و هدف زندگیش را مشخص کند. همان طور که در فلسفهی اگزیستانسیالیستی نیز، انسان آزاد آفریده شده است (محکوم به آزادی است) و وجودش بر ماهیتش متقدم است.
انسان زمانی میتواند یک زندگی واقعی داشته باشد که از وجود خود آگاه شود و بتواند معنائی برایش پیدا کند. از این رهگذر است که وجودش معنا پیدا میکند و با کارها و انتخاب هایش شخصیتش ساخته میشود. شخصیتی که شبیه هیچ کس دیگری نیست.
جلسومینا هم در این برهه از زمان هدفش از زندگی را مییابد؛ بودن با زامپانو و حالا زندگی سادهاش در سایهی عطوفت و ذات زلالش و مهر به زامپانو معنا پیدا میکند. این آگاهی برایش مسئولیت به همراه میآورد و مسئولیت همواره با اضطراب همراه است.
– من معتقدم که همه داستانهایی که خلق میکنم به این قصد مطرح شدهاند تا نماد یک اضطراب باشند، یک فشار، یک حالت اصطکاک در آنچه که باید رابطه عادی بین مردم باشد. به رغم همهچیز، باید راهی برای بهتر کردن رابطه بین آدمها وجود داشته باشد.- فلینی
در ادامه در سکانسی که در زیر نور شدید آفتاب به درگیری زامپانو و آل ماتو برای از بین بردن خورده حسابهای شخصی شان در میگیرد؛ که صحنهی درگیری مورسو و مرد عرب در بیگانهی آلبر کامو را به یاد میآورد، آل ماتو تصادفاً کشته میشود. جلسومینا که روحی کودک و معصوم دارد و با خشونت دنیای بیرون بیگانه است، حادثه را بر نمیتابد و از غصه دیوانه میشود؛
در حالیکه زامپانو را در قالب قاتلی میبیند که آل ماتوی مهربان و بی گناه را کشته است. اما باز هم نمیتواند زامپانو را ترک کند چون میداند اگر امیدی به رهائی و رستگاری زامپانو باشد، افسار آن به دست خودش است:
– اگه من با تو نمونم، کی میمونه؟
بیشتر بخوانید: فیلم Kwaidan اثر ماساکی کوبایاشی

شخصیت زامپانو تا اینجای کار در قالب مردی دیکتاتور، خشن و درگیر غرایز مادی جا افتاده است که این خصوصیاتش بیشتر از طرف اطرافیان تأیید میشود اما از صحنهی قتل به بعد و بعد از جا گذاشتن جلسومینای بی پناه و نیمه دیوانه کنار جاده، سقوط زامپانو در درهی توحش، لاقیدی و حیوانیت قطعی میشود.
در صحنهی آخر با شنیدن آواز زنی که آواز محبوب جلسومینا را میخواند و پی بردن زامپانو به زندگی کودکانه و پاک جلسومینا که بعد از آن واقعه که ضربهی آخر را برای ویرانی وی در پی داشت؛ زامپانوی تاریک به عمق زوال خود پی میبرد و در کنار مأمن همیشگی جلسومینا (دریا) سقوط میکند و ناباورانه به تلخی میگرید تا شاید این سقوط تلخ راهی باشد برای تولد دوباره اش. همان طور که این اندیشهی عمیق فلینی، بار دیگر در بستر روائی فیلم La Strada پررنگ میشود:
– فکر غرق شدن همیشه مرا مسحور کرده. بعد از غرق شدن همه چیز ممکن است دوباره شروع شود. اینکه تمامی یقینها فرو بریزد، به من احساس جوان شدن میدهد. – فلینی
در مقابل جلسومینا که در قالب شخصیت دلقک در سیرک، وجه نمادین دیگری از شخصیت خود را به نمایش میگذارد؛ طعنه به شخصیت ژوکر میزند که میخندد و میخنداند اما تنهاست و زخم خورده. جلسومینائی که همیشه در نهاد خاطرهی جمعی مان میماند و در گوشههای ساکت و خلوت ذهنمان نفوذ میکند.
– همهی ما با افسونی وارد صحنه میشویم و با حقهای ظریف خارج میشویم… ولی دلقکی در این جهان وجود دارد که گذشت زمان هیچ اثری بر او ندارد… – یوستین گردر
بیشتر بخوانید: فیلم Eyes Wide Shut چشمان کاملا بسته اثر استنلی کوبریک