فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده ساختهی دیوید لینچ
Lost Highway یا بزرگراه گمشده عنوان فیلمی است به کارگردانی دیوید لینچ و نویسندگی مشترک وی با بری گیفورد. Lost Highway را می توان در ژانر های معمایی، نو آور و حتی ترسناک تقسیم بندی کرد. در عالم سینما نام دیوید لینج نامی پرآوازه است. نامی که با اسرار آمیز بودن پیوندی عمیق دارد. سخت گیری ها و نوع نگاه خاص لینچ به سینما، آثار وی را تا به امروز محدود و خاص کرده است. در ادامه با تحلیل فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده با نت نوشت همراه باشید.
فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده
سینمای لینچ سینمای متداول هالیوود و حتی فیلمسازان عام اروپایی نیست. حتی نمی توان آثار وی را همتراز با دیگر رادیکالیسم های سینما در یک ترازو مقایسه کرد. لینچ اعتقادی به نگاه سنتی مخاطب و فیلمسازان به سینما ندارد. در حقیقت آن را به چالش می کشد. چالشی که فیلم سازان و سینماگران دنیا را گاها به عروسک های متحرکی بدل می کند که فهم سینمایشان هم اندازه فیلم هایشان تاریخ مصرف دارد.
در آغاز تحلیل فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده باید گفت فیلم Lost Highway هشتمین ساخته بلند لینچ David Lynch اما، واکاوی عمیقی در آثار خودش به شمار می آید. اثر سورئال که مدت ها بر روی آن کار شده است. اثری متناقضی که در بیست سال گذر از زمان اکرانش کماکان متناقض مینماید. فیلم Lost Highway داستان نمیگوید.
بیشتر بخوانید: فیلم Memento کاری از کریستوفر نولان
مبانی استوار بر آن هم ابدا بر مبنای داستان سرایی ریخته نشده است. در عوض فیلم از مخاطب انرژی میگیرد. انرژِی گاها طاقت فرسا. فیلم چندین بخش دارد. با نمایی پر از تزلزل آغاز میشود. نمایی از صورت موزیسینی به نام “فِرِد مدیسون (بیل پلمن)”. نمایی که اولین ضربه را به ذهنمان وارد میکند. تردیدی معماگونه که خبری از یک راز میدهد.
رازی که “فِرِد” میل به شناختش دارد. رازی که در درون همسرش “رِنِه مدیسون (Patricia Arquette پاتریشیا آرکت)” حس می کند ولی ماهیت آن را در نمییابد. رنگ بندی خاکستری که لینچ به این نیمه از فیلم تزریق میکند، موسیقیِ عجیبی که گه گاه از بی صدایی بلند فریاد میزند و راهرو هایی که همیشه تاریک هستند.
تاریکی که به راه میماند. راهی میان قلمرو فانتزی و واقعیت. این تردید و راز به شکل مرد اسرار آمیزی بر فِرِد ظهور پیدا میکند و به “سوپراگویی” برای فِرِد تبدیل می شود.
“سوپراگو” عاملی درونی است که از درون بر سوژه نظارت میکند. زیگموند فروید در سخنرانی که در مورد آنالیز روان در سال ۱۹۳۳ انجام داد، همانند دیوید لینچ در Lost Highway، درونی کردن بعد را زمانمند میداند. که به لحاظ ساختاری نیازی نیست آن را آشکار کند. به محض ورود سوژه به نظم اجتماعی و رویارویی با قانون به منزله قید و بند بیرونی، همواره شریک درونی شده ای برای قانون بیرونی وجود دارد که آن را سوپراگو مینامیم.
هنگامی که فِرد سقوط میکند لینچ با استحاله ای فانتزی فِرِد را به پیتر تبدیل می کند. این بار فضایی وهم گونه و سرشار از راز وجود ندارد. فیلم فضای رئال به خود می گیرد اما کماکان سوپراگو وجود دارد ولی با صبر ظاهر میشود.
پیتر هم درگیر راز می شود و بر خلاف فِرِد به آن پی می برد. فِرِد خود را در روان، وارد فانتزی میکند و میل به کشف رازش را با وجود پیتر جلو میبرد و آن شکل که می خواهد به جواب می رسد و دوباره از بیتر به فِرِد باز میگردد.
در تحلیل فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده باید گفت فیلم Lost Highway در پایان به خودش باز می گردد. آغازش را به پایان میدوزد و پایانش را از دری نامعلوم دوباره در پس آغازش قرار می دهد. گویی این چرخه را مدام تکرار می کند.
بزرگراه گمشده ای که دور خودش میچرخد. اهمیت ابژه را دست نیافتنی مینمایاند. ابژه ای که فِرِد در درون رِنِی و پیتر در درون آلیس می جویند، ولی دست نمی یابند. پیدایش نمی کنند.با نابودی هم ارضا نمیگردند و باز این چرخه تکرار میگردد.
بیشتر بخوانید: فیلم عشق و مرگ Love and Death کاری از وودی آلن
تعلیقی است که مدام میان واقعیت و دنیای فانتزی حرکت می کند. آن قدر این کار را تکرار میکند. آنقدر در سکانس های پیچیده اش به هم تنیده می گردد که شک را خلق میکند. از ابتدا شک را جزئی از فیلم بیان میدارد. هر لحظه از فیلم میتواند در خیال و یا واقعیت باشد. شاید تصوری در ذهنِ کاراکتری باشد.
در ادامه تحلیل فیلم Lost Highway بزرگراه گمشده می توان گفت؛ فیلم Lost Highway یک اثر سورئالیستی است که مباحث روانشناختی را مورد تحلیل و واکاوی قرار میدهد. ار درون به بیرون می آید و دوباره به درون باز میگردد.
پریشانی است که از یک بَزر آغاز میشود و نتایج بی بازگشتی پدید میآورد. فیلم Lost Highway “بزرگراه گمشده” همواره برای سخن گفتن مطلبی دارد. مطلبی به اندازه درک مخاطبش. میخواهد در نظر هرزنامه ای تلقی شود یا تا پس اندیشه های فروید فرو رود.
به هیچ تفسیر شود یا انسان مدرن را نشانه رود. همه و همه حرف است. حرف هایی که پس از بیست سال باز هم می توان از “بزرگراه گمشده” بیرون کشید. فیلمی که آن قدر ضد و نقیض در درون می نماید که حتی منتقدین را هم به چند پاره تقسیم کرد.
بیشتر بخوانید: فیلم Modern Times عصر جدید اثر چارلی چاپلین
عده ای تا مرز شاهکار و عده ای فرو مایه خواندنش. و یک مسئله امری حتمی است. فیلمِ Lost Highway برای دیدن است. نه یکبار بلکه بارها. فیلمی برای خواندن است. فیلمی که در پایانش حرف هایی برای گفتن دارد.
“تاد مک گوان” در مقاله ای اشاره میدارد که در نزد هگل، هنر و فلسفه هر دو رسالت مشخص سیاسی دارند. آن ها سوژه ها را به قبول نظم موجود وا میدارند. به رغم این بر داشت، رسالت فوق اساسا رادیکال است نه محافظه کارانه. “بزرگراه گمشده” نیز به همین سو حرکت میکند.
استحاله ای از خیال و واقعیت. پوچی و معنا، نقد فانتزی و مسائل روحی روانی. رادیکالیسمی در پوششِ محافظه کارانه. مانیفیستی گیج کننده. قدم زدن در هزارتویی خیالی-واقعی.
چقد چرت و پرت گفتی.
انگار اصلا حتی نگاهش نکردی فقط یه چیزایی سرهم کردی
چقد چرت و پرت گفتی.