مرشد و مارگاریتا نوشتهی میخائیل بولگاکف
مرشد و مارگاریتا The Master and Margarita نام رمانی است از میخاییل بولگاکف که تلفظ صحیح روسی آن، مارگاریتا است ولی در ترجمهی انگلیسی به فارسی، واژهی مارگریتا، جایگزین گشته است. این رمان را نویسنده، در سال ۱۹۲۸ شروع کرد و نگارش آن را تا ۴ هفته قبل از مرگش یعنی تا سال ۱۹۴۰ ادامه داد و در نهایت این اثر بعد از مرگ وی، توسط همسرش منتشر شد. در ادامه به نقد و بررسی رمان مرشد و مارگاریتا میپردازیم.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] میخائیل بولگاکف: مروری بر آثار نویسنده و نمایشنامه نویس
مرشد و مارگاریتا نوشتهی میخائیل بولگاکف
مُرشد و مارگاریتا را میتوان شناخته شده ترین اثر Mikhail Bulgakov و همچنین، جزو یکی از مطرح ترین آثار ادبیات روسیه قرن ۲۰ دانست. نکتهی جالب دیگر، این است که رمان مرشد و مارگاریتا، به انتخاب سایت آمازون، جزو ۱۰۰۱ کتابی است که پیش از مرگ باید خوانده شود.
رمان مرشد و مارگاریتا از ۳ داستان موازی تشکیل شده است و در بخشهایی از کتاب این۳ داستان با مهارت تمام با هم ادغام میشوند و بعد، دوباره از هم باز میشوند و در نهایت به نقطهای واحد میرسند و با هم معنا پیدا میکنند.
یکی از این داستان ها، فی الباب سفر شیطان در ظاهر استاد جادوی سیاه، به نام ولند، به همراه گروه کوچکش: عزازیل، بهیموت و کروویف به مسکو است. داستان دوم اما رجعتی است به اورشلیم، پونتیوس پیلاطس و مسیح و حوادثی که برایش رقم میخورد. سومین داستان اما، عشق پاک و آسمانی رمان نویسی موسوم به مرشد، به زنی به نام مارگاریتا است.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] دل سگ اثر میخاییل بولگاکف
مرشد و مارگاریتا با زاویهی دید سوم شخص بیان میشود و استارت کتاب، از پارکی است که در آن یک شاعر و یک سردبیر نوکیش، دربارهی سرودن شعری بحث میکنند و شخصی خارجی، به نام ولند که در واقع همان ابلیس است، وارد بحثشان میشود و در نهایت ناباوری، شیوهی مردن سردبیر را مطرح میکند، و درست همانجا مرگ سردبیر شکل میگیرد و شاعر از آن پس، دچار شوک میشود. در ادامهی این شروع میخکوب کننده، ۲ داستان دیگر هم به طور موازی پیش میروند.
در رمان مرشد و مارگاریتا با اثری مواجه ایم که ساختاری پیچیده دارد. در کل اثر، در هم تنیدگی واقعیت و خیال را میبینیم. مرشد و مارگاریتا مانند دیگر آثار بولگاکف، بناندیشههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی دارد و دلهرهها و از جهتی، بحرانهای انسان معاصر را مطرح میکند و از طرفی با پسزمینه اجتماعی و سیاسی دارد که در واقع تداعی گر دوران تاریک استالین است.
و اپیزود مرشد، به خوبی نمایان گر این دوران، یعنی جامعه ی، آفت زدهی شوروی است. در واقع مرشد، تنها شخصی است که به سواستفاده از قدرت توسط حکومت واقف است و اینجاست که بولگاکف، اورشلیم را با شوروی تطبیق میدهد.
در بررسی رمان مرشد و مارگاریتا، از جهتی دیگر نگاه عمیق و دقیق و انتقادی بولگاکف را به خوبی میبینیم وقتی در ابتدای اثر روشنفکران سطحینگر پوچ و باژگونه خوان را با بحثهای عبث، نشانمان میدهد، سپس با مهارت کامل سریعن برلیوزِ سردبیرِ روشنفکر مآب را حادث قرار میدهد و چنان مرگ وحشتناک و تحقیرآمیزی را برایش رقم میزند و تصویری پر قدرت خلق میکند تا علم زدگی را در نطفه خفه کند و با این عمل مخاطب را در شوک فرو میبرد.
بیشتر بخوانید: رمان کاناپه قرمز نوشتهی میشل لبر
از طرفی هم قضیهی آتش کشیدن، گریبایدوف، خانهی هنر مسکو را عملی میسازد و به نوعی تسویه حسابش را با این جماعت نابخرد، عملی میسازد
در نقد رمان مرشد و مارگاریتا باید گفت، در اپیزود مرشد و مارگاریتا، نکتهای که پررنگ جلوه میکند این است که مرشد را میتوان برابرنهاد نویسنده درنظر گرفت که زندگیاش را یک نویسندهی وابسته و حکومتی، به تباهی و پوچی، میکشاند و سرنوشتش، به نوعی شبیه به سرنوشت مسیح است که قدرت حاکم بر علیه او میایستد.
بیشتر بخوانید: پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد اثر ریچارد براتیگان
در واقع بولگاکف در این اثر، مسکو و اورشلیم را بسیار بهم شبیه میداند. و نشانما در جهان مادی، در اورشلیم، مسیح را به پول و مقام میفروشند و در مسکو مرشد که مقابل جامعهی فاسد زمانهاش میایستد، راهی تیمارستان میشود و در تنهایی میمیرد.
از نکات دیگری که در این اثر ماندگار مشهود است: نویسنده به خوبی راه نجات و رهایی از دنیای تهی و سیاه را عشق و ایمان میداند، نه عشق و ایمان کلیسایی و مقرراتی، بلکه عشق و باور عرفانی. بولگاکف به خوبی در این اثر، هنر ناب را ثمرهی این عشق میداند و به نوعی روی آوردن به هنر، هنری که همراه با عشق و باور عمیق باشد را بهترین راه خروج از دردها و رنجها میداند.
بیشتر بخوانید: رمان انجمن اخوت ناقص العضوها اثر برایان اونسن
فی الواقع، بولگاکف، نهاد، برابر نهاد و همنهاد را در معماری اثر، میگنجاند و در برابر نهاد، که مسیح میباشد، برابر نهاد، که ابلیس است را قرار میدهد و در نهایت برخورد این دو، هم نهاد را بوجود میآورد، و هم نهاد در این جا، متن است و سودای نویسنده اصالت متن و تقدس متن است، و این سودا در کاراکترها هم نمود پیدا میکند. به زعم بولگاکف، فقط متن است که باقی میماند. چه انجیل، چه متنهای مرشد و چه متون دیگری که باقی مانده اند.
نکتهی حائز اهمیت دیگری که در نقد رمان مرشد و مارگاریتا این است که نویسندهی باریک اندیش و ژرف نگر، رندانه (رند به معنای استادی بین مجاز و واقعیت) به این قضیه اشاره میکند که عنصر راهنما و روح هادی مرشد و مارگاریتا، ابلیس است که در لباس ولند و گروهش، ظاهر میشود، و رهایی و آرامش ابدی را به آنها نشان میدهد، نه خدا و مسیح.
با رویکرد نشانه شناختی در رمان مرشد و مارگریتا، میتوان گفت: نویسنده با استفاده از المانها و عناصر سمبولیک که در تمام اثر بکار میبرد، ، پیام خود را به مخاطب انتقال میدهد و همین طور، زوایای جدیدی را به مخاطب نشان میدهد، و بینشی نو را برایش مطرح میسازد.