خانم یایا فیلمی از عبدالرضا کاهانی؛ این فیلم غم انگیز و سیاسی است!
خانم یایا آخرین ساختهی عبدالرضا کاهانی بعد از دیگر ساختههای وی در ژانر ابزورد، باز هم فیلمی ضد درام و فاقد ساختار ارسطوئی است. فیلمی فاقد انسجام و رویداد (که از شاخصههای ژانر ابزورد قلمداد میشود) اما کارگردان سعی داشته با انتخاب لوکیشینی وسوسه انگیز و تم محوری داستان که آشنائی با یایا است و دو بازیگر کمدی، به نوعی سرگرمی سازی در روایت و تعبیهی رویدادهای مهیج دست پیدا کند که عقیم باقی میماند و سرگردانی فیلمساز را در ژانر مورد بحث آشکار میسازد. در ادامه با بررسی و تحلیل فیلم خانم یایا با نت نوشت همراه باشید.
خانم یایا فیلمی از عبدالرضا کاهانی
فیلم یایا با یک پیش داستان آغاز میشود و نقطه عطف ابتدائی با همان ورود دو شخصیت اصلی (ناصر و مرتضی) به پاتایا (شهری در تایلند که به عشرت طلبی و لذت جوئی شهره است) ایجاد میشود. دو شخصیت منفعلی که از زندگی تکراری و بیهودهی خود به ستوه آمده اند و در پاتایا به دنبال زنی به نام یایا هستند و آرزو دارند با وی آشنا و در رابطه باشند و از بر آن به مفهوم خوشبختی برسند.
یایا شخصیتی خیالی است که در طول فیلم با نماهای ابتدائی که به نوعی خیال در خیال منجر میشود، هرگز مرزهای بین خیال و واقعیت خیالیاش قابل تفکیک نیست. مشخص نمیشود یایا از چه زمانی از خیال ناصر و مرتضی خارج میشود و به شخصیتی واقعی و همراه در خیالشان تبدیل میشود و اصولاً این نوع شخصیت پردازی جز گمراه کردن مخاطب و پیچیده کردن بیهودهی ماجرا به چه کار میآید؟ نتیجهاش عدم برقراری مخاطب عام و خاص با فیلم و شکست آن در گیشه است.
اینکه یایا از کجا میآید و هویت مجهولش نیز از مؤلفههای ژانر ابزورد است که البته توجیهی برای ضعف شخصیت پردازی نیست. مسئلهی دیگری که اساس فیلم را با اختلال مواجه میکند، دست گذاشتن کاهانی بر روی سوژهای است که اساسا با حجم وسیعی از سانسور و خودسانسوری مواجه است که فیلم را در بستری معیوب میپروراند و فیلمساز برای رهایی از آن به نماد و نمادپردازی متوسل میشود که در ساختار فیلم الکن باقی میماند.
بیشتر بخوانید: ما همه با هم هستیم ساختهی کمال تبریزی؛ متلک پرانی سیاسی
اما فیلم کاهانی با گذر از خلاء در شیوهی روایت و حفرههای فیلمنامهای و عدم شخصیت پردازی موفق، قبل از هر چیز، موضوع مهمی را در بطن خود مطرح میکند. فیلم خانم یایا دربارهی اسارت و آزادی و ساختاری است که این آزادی را تحت شعاع قرار میدهد. عامل کلیدی ترس که از انسانها موجوداتی بی اراده و تهی میسازد، از مهم ترین موضوعاتی است که آزادی را به مثابهی عاملی متحول کننده و انقلابی زیر سؤال میبرد.
اریک فروم در راستای مفهوم آزادی سؤالی مطرح میکند. چرا آدمها نمیخواهند آزاد باشند؟ چون اسارت، همواره شکلی از امنیت در خود دارد در حالیکه آزادی تماماً با اضطراب و دلهره توأم است. برای آزاد شدن باید با بسیاری از رویدادهای مخاطره آمیز و بحران زا مواجه شد و از آنها عبور کرد و با آنها جنگید.
سؤال: بیدار شدن یا خفتن؟
رسیدن به آزادی آبستن شخصیتهائی پویا و مسئله دار است که با ترس و محافظه کاری میانهای ندارند و از جان گذشته اند در حالیکه اسارات آبستن شخصیتهائی منفعل، ایستا و بی هدف است. طبق همین تئوری در پایان فیلم مشخص میشود، ناصر و مرتضی در طول اقامتشان در پاتایا به مثابهی شخصیتهائی ایستا و منفعل، هرگز از هتل خارج نشده اند و تمام فیلم صرفاً توهمات آنان بوده که در خیال میگذشته است. آنها در طول خیالاتشان در فیلم چندین بار با اشاره به اتاق محل سکونتشان میگویند:
– هیچ جا مثل همین جا نمیشه…
– تو همین اتاق بیشتر آرامش داریم…
– آدم باید جائی باشه که بهش خوش بگذره، به هیچ کسم مربوط نیست…
– چرا بیخود خودمونو بندازیم تو دردسر؟
– ما از وقتی اومدیم پاتایا میدونستیم هم عظیم رو میبینیم هم یایارو. ما خیلی خوب به ذهنمون رسید که از این اتاق تکون نخوریم…
المانهای ترس در طول فیلم خانم یایا در چهار شخصیت یایا به مثابهی زن اغواگر (خط قرمزهای اخلاقی-مذهبی و تابو)، یایای پلیس به مثابهی قدرت کنترل گر و سرکوب گر، عظیم به مثابهی وجدان آگاه که گذشتهی تاریک عظیم و ناصر را زیر سؤال میبرد و شهر پاتایا که به شخصیت تبدیل میشود (به مثابهی شهر گناه) نمود پیدا میکند.
آنها همواره با مواجه شدن با من درونی واقعیشان واهمه دارند و یایا یا عظیم هر دو بهانه اند. از طرفی با شاخصههای ابزوردیسم نیز در فیلم مواجهیم. انجام کارهای تکراری مثل خوردن و خوابیدن و کارهای تکراری بعضاً نامفهوم که در خیال پردازیهای شخصیتها نمودار میشود، فقدان قهرمان، کمدی و تراژدی در هم تنیده شده، تنزل بخشیدن نیروی اراده، ابهام در ارتباطات و انزوا و گوشه نشینی، از مؤلفههای ابزوردیسم به شمار میروند.
دو شخصیت ناصر و مرتضی هر دو مبتلا به این شاخصهها هستند که از بطن جامعهی معاصر زاده میشوند و بعنوان مشت نمونهی خروار، به آدمهای جامعهی معاصر و اکنون تسری داده میشوند. انزوا و گوشه نشینی، حالتی است که در یک فرد در صورتی پدید میآید که به دلیل ضعف و ناتوانی قادر به تغییر هیچ چیز در محیط اطراف خود نیست و از طرفی رویکرد و نظام اجتماعی موجود در جامعه را فاقد غایت خاصی میبیند، پس به درون خود پناه میبرد و برای فرار از مشکلات دنیای پیرامون خود، ارتباط خود را با دنیای بیرون قطع و به حداقل میرساند.
بیشتر بخوانید: فیلم لازانیا ساختهی حسین قناعت؛ کمدی به مثابهی رسانهای عقیم
اما سؤال اساسی اینجاست آیا ابزوردیسم که در دنیای غرب بعد از تأثیرات تاریک جنگ جهانی به وقوع میپیوندد و با آثار اندیشمندان و متفکرانی چون کامو، سارتر و در تئاتر با ساموئل بکت پدیدار میشود، و اصولاً هماهنگ با گفتار نیچه، خدا مرده است، فاقد جهان بینی ایدئولوژیک و مذهبی است، قابل انطباق با جامعهی ایرانی هست یا خیر؟ با سیری در تاریخ سیاسی فرهنگ ایرانی، ریشههای وجود فلسفهی ابزرودیسم در جامعهی ایرانی قابل بررسی و کاوش است.
شکست انقلاب مشروطه، شکست در جنگ جهانی جهانی دوم و اشغال ایران، کودتای ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، انقلاب و پیروزی ۱۳۵۷و تغییر رژیم، جریانهای لیبرال و شکست مجاهدین خلق و فرار بنی صدر، درگیری حزب توده با نظام در مرزهای کردستان، هشت سال جنگ تحمیلی و شکست و پیروزیهای ناپایدار و غیر مداوم و پذیرش قطعنامه توسط امام، افسردگیهای سیاسی نیروهای بسیج پس از جنگ و سیر در دوران نوستالژیک جبهههای جنگ که به نوحه و عزاداریهای مداوم میانجامید، واقعهی کوی دانشگاه در ۱۳۷۸ و متعاقب آن فرار نخبگان به امریکا که باز هم به یک افسردگی سیاسی میانجامد و پیامدهای آن تا جریان جنبش سبز معروف به فتنه تا ۱۳۸۸ ادامه دارد.
انتخاب کاندیداهای ریاست جمهوری و انتخاب رئیس جمهور منتخبی که از حرف تا عملش فرسنگها فاصله وجود دارد و اعتراضات مردمی ۱۳۹۶ بر علیه شرایط اقتصادی- سیاسی نابه سامان و تاریک کشور صورت میگیرد و حتا منجر به تعطیل شدن خودخواستهی شعائر مذهبی مردم نیز میشود و یک نوع بی اعتمادی و بدبینی و فقدان امید در اقشار مختلف جامعهی ایرانی نمود پیدا میکند، منجر به ایجاد یک نوع افسردگی سیاسی (Political Depression) میشود که به یک نوع نهیلیسم سیاسی در بطن جامعهی ایرانی میانجامد.
بیشتر بخوانید: فیلم کوپال از کاظم ملایی؛ احمد بی یال و کوپال
نهیلیسم سیاسی همواره به اقتدارهای موجود و مسلط در جامعه و سیاستهای قدرت موجود معترض است. نارضایتی سیاسی، پایین بودن سطح مشارکت و بی تفاوتی نسبت به آینده از جمله نتایج منطقی اینگونه نهیلیسم است. همان طور که در فیلم خانم یایا هم شاهد هستیم، دو شخصیت ناصر و مرتضی با حبس کردن خود در اتاق هتل، کمترین گرایشی به مشارکت و درگیر شدن و مواجهه با ترس هایشان که از قدرتی سرکوبگر و کنترل کننده میآید، ندارند و به نوعی بی تفاوتی نسبت به آینده مبتلا شده اند.
اگر هم در مواقعی در خیالشان بر علیه یایا میشورند (همچون ناصر)، تنها برای خودنمائی و جذب یایاست که در نهایت با او همراه شوند و عصیانی بر پایهی فکر و اندیشه و تحلیل صحیح شرایط مضمحل نیست… شورش، ترس و طغیان به صورت مداوم و غیر منطقی بین شخصیتها در نوسان است.
ناصر که بالاخره در تمام طول فیلم در حال مبارزه با ترس هایش از یایاست و مرتضی را هم ترغیب میکند، اما با اولین شورش علیه یایا به راحتی از پا در میآید و دچار وضعیتی عکس میشود که به همراهی با یایا میانجامد. در ادامه وقتی مرتضی توسط عظیم شناسائی میشود و عکس هایش با یایا لو میرود ناصر باز هم تن به مسامحه میدهد.
بیشتر بخوانید: فیلم کاتیوشا ساختهی علی عطشانی؛ تضاد نسل ها
در مقابل، مرتضی که شخصیتی تنومندتر و بزدل تر است با اینکه همیشه در مقابل یایا ضعف نشان میدهد و در آرزوی تصاحب وی است اما در مقابل عظیم شجاعتر عمل میکند و تن به مسامحه نمیدهد. آن دو آن قدر فرسوده شده اند و در بطن تکرار و روزمرگی و اضطراب فرو رفته اند که حتا نمیتوانند راه حلی منطقی برای این ماجرا پیدا کنند و از آن رهائی یابند.
در پلانی که در میانهی ماجرای عظیم و مرتضی و ناصر قرار دارد مشاهده میکنیم عظیم و یایا بی پروا به سوی هم در حال دویدن هستند. تماشاچی گمان میکند، با یک نقطه عطف کلیدی مواجه شده است و یایا از همان ابتدا همدست عظیم بوده است و این نقشهای از پیش حساب شده بوده که هدف نهائیاش اخاذی از دو شخصیت ساده لوح فیلم است.
این موضوع میتواند به تفکری دفاعی برای ناصر و مرتضی تبدیل شود برای مقابله با یایا و نقشههای سوئش اما آنها آنقدر در منجلاب ترس و فقدان نیروی اراده فرو رفته اند که توان اندیشه و فکر را از دست داده اند. در نهایت نیز قرارداد تحمیلی و مزدورانهی یایا را امضا میکنند و به اخاذی تن میدهند.
در فیلم خانم یایا، مرتضی و ناصر نمایندهی دو شخصیت از آدمهای امروزین جامعهی ایرانی هستند که در واقعیت، منفعل و درگیر اسارتی خودخواسته اند و در دنیای ذهنی و خیالیشان نیز که قدرت انجام هر کاری اعم از کارهای محال و نشدنی و محیرالعقول را دارند؛ اما در واقع ترس آنچنان در درونشان رخنه کرده که انتخابی جز حماقت و تن به مسامحهای رذیلانه دادن ندارند.
آدمهائی که روح عصیان و حقیقت طلبی در آنها مرده است و از جاه طلبی و رؤیاپروری نیز چیزی نمیدانند و تنها به تکه پارههای طنابهای پوسیدهای دل بسته اند که هر آن احتمال فروریزیش میرود و غیر قابل اتکاست. یک زندگی نباتی بی دردسر که تنها رسالت بی فایدهاش همچون سیزیف، روز را شب کردن و شب را روز کردن است بدون هیچ حادثه، دغدغه، غایت و تحولی که با مرگ تفاوتی ندارد.
از طرفی در بحث فرم با نماهای بستهی بسیاری از ناصر و مرتضی با بدنهائی لخت و دفورمه مواجهیم که علاوه بر اینکه پوچی و از ریخت افتادگی مفرطی را بارز میکنند؛ در نماهای بسته، دوربین فیلمساز مرتضی و ناصر را مسلط بر تصویر و جریان فیلم جلوه میدهد که برخلاف درونمایهی کلی فیلم و شخصیتهائی منفعل است.
کاهانی در این فیلم پر اشکال که بیشتر از در نیامدن کمدی سیاه ضربه میخورد، طرح مسئله میکند و از دادن آلترناتیو اجتناب میکند و از جامعه شناسی جامعهی ایرانی اکنون سخن میگوید. میگویند کسی را که به خواب رفته، راحت میتوان بیدار کرد، اما بیدار کردن کسی که خودش را به خواب زده است، سخت است. چیزی که حکایت جامعهی خفتهی این روزهاست. سؤال: ما یا میخواهیم بیدار شویم یا نمیخواهیم؟ مسئله این است.
دیدن تنها ۱۵ دقیقه از این فیلم رو تا آوردم،
واقعا این تحلیل رو به جا میدونم.
تشکر جناب پوربافرانی. خوشحالم این نقد براتون مفید بوده
تارا استاداقا
نقد جامعه شناسانه بسیار خوبی بود. ممنون