فیلم Once Upon a Time in Anatolia روزی روزگاری در آناتولی اثر Nuri Bilge Ceylan
در فیلم Once Upon a Time in Anatolia روزی روزگاری در آناتولی (با نام اصلی Il était une fois en Anatolie) با یک سینمای قصه گو مبنی بر داستانی پلیسی-جنائی مواجهیم که خرده پیرنگ های زیادی را در جهت شخصیت پردازی آدم های قصه، در بستر خود میپروراند. قسمت ابتدائی فیلم که در تاریکی شب میگذرد، به گشت شبانهی پلیس در جاده ختم میشود و قسمت دوم که در روشنائی روز اتفاق میافتد، به بخش های کشف جسد و کالبد شکافی میانجامد. در ادامه با نقد فیلم Once Upon a Time in Anatolia روزی روزگاری در آناتولی به کارگردانی Nuri Bilge Ceylan با نت نوشت همراه باشید.
فیلم Once Upon a Time in Anatolia روزی روزگاری در آناتولی اثر نوری بیلگه جیلان
نیروی پلیس (دایرهی جنائی) به همراه قاتل، بازرس و دکتر پزشکی قانونی؛ به دنبال جسد مقتول در جاده های خارج از شهر هستند. در این میان، خرده روایت هائی از شخصیت های اصلی داستان فیلم Once Upon a Time in Anatolia نقل میشود و از رازهای نهان مخوفی پرده برداری میشود. با برآمدن صبح و یافتن جسد و کالبدشکافی آن، حقایق دیگری برملا میشود و آینده در هالهای از ابهام فرو میرود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Stalker ساخته آندری تارکوفسکی؛ وهم زمان
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم Mudbound لجن زار ساخته دی ریس
در نقد فیلم Once Upon a Time in Anatolia میتوان گفت مسئلهی نور، تاریکی و روشنائی در فیلم های جیلان از موضوعات مورد علاقهی وی برای دستمایه قرار دادن مفاهیم فلسفی و مینیمال در بخش فرم است که ادامه دهندهی مفاهیم مرگ و تولد است. شخصیت های اصلی داستان، بازرس و دکتر از دل دیالوگ هائی که بازگو میشود معرفی میشوند و بیننده را برای ورود به دنیای شخصیشان آماده میکنند.
بازرس، داستان زندگی خود و مرگ همسرش را که موعد مرگش را از قبل پیش بینی کرده، به شکل سربسته و در قالب داستانی که برای دوستش اتفاق افتاده برای دکتر بازگو میکند. دکتر، هوشمندانه و با تحلیلی موشکافانه، پرده از راز مهیب مرگ زن بر میدارد و دیدگاه بازرس را به زندگیش، در عرض چند دقیقه تغییر میدهد.
زن، یک خودکشی از پیش تعیین شده ترتیب میدهد تا انتقامی سخت از شوهرش؛ در جریان خیانتی که مرتکب شده و آن را موضوعی پیش پا افتاده تلقی میکند که در حالت مستی رخ داده است، بگیرد.
در ادامه بازرس میپرسد: «دکتر، آیا میشه کسی خودکشی کنه فقط برای اینکه کس دیگهای رو شکنجه بده؟!» دکتر: «مگه اغلب خودکشی ها همینجوری نیستن جناب بازرس؟!» گوئی با جواب سادهی دکتر، سیلی محکمی به ذهن خواب آلود بازرس وارد میشود.
در فیلم روزی روزگاری در آناتولی بازی اندازه و حساب شدهی تنر بیرسال Taner Birsel در نقش بازرس در فیلم Once Upon a Time in Anatolia ، جلای عمیقی به قاب های محاصره شده در انزوای غریب این شخصیت ایفا میکند و آن را برای مخاطب باورپذیر و قابل درک میکند. وجود زن های غایب در ماجرا که تأثیرات مخرب یا موثر آن در روند زندگی شخصیت های داستان بارز است؛ منجر به شکل گیری تغییرات شخصیتی و تعیین کننده در آن ها میشود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Animal kingdom به کارگردانی David Michod ؛ مافیای حیوانی
بیشتر بخوانید: نقد فیلم The Ballad of Buster Scruggs اثر برادران کوئن ؛ رکوئیم
دختر کدخدا که ناگهان در سکانس خانهی کدخدا در تاریکی با گردسوزی نورانی وارد میشود؛ تنها زن حاضر داستان است که تکلیف افراد حاضر در صحنه را روشن و روزنهی امیدی را ایجاد میکند. بعد از حضور ماورائی وی، کنان که تا آن لحظه تن به افشای حقایق نداده نیز تسلیم میشود و اعتراف میکند.
زن همواره در سینمای جیلان، نقشی تعیین کننده دارد و مظهری از زیبائی است. اتمسفر کلی فیلم در بطن لوکیشن هائی طبیعی و به غایت تسکین دهنده شکوفا میشود. ما با دشت هائی رها و زیبا که در تاریکی شب با نورهای خیره کنندهی ماشین های پلیس که دشت را در مایه هائی از سبز پخته فرو میبرند، روبرو هستیم و باد که عنصر قدرتمند و بی بدیل این پرداخت است.
در ادامه نقد فیلم Once Upon a Time in Anatolia حضور چشمه های کوچک آب، از قاب های دوربین جیلان، تابلوهای ساده و مینیمال میآفریند و سینمای تارکوفسکی و کیارستمی را بیاد میآورد.
صحنه های دو نفره و صحنه هائی که در اتومبیل میگذرد، با ترفند استفاده از قاب های مدیوم و کلوزآپ که بخش اعظمی از فیلم Once Upon a Time in Anatolia را شامل میشود، به نتیجه میرسند. به این ترتیب با میزانسنی سیال مواجهیم که از فضائی ایستا به فضائی پویا رهنمون میشود.
شخصیت ها در فیلم روزی روزگاری در آناتولی گوئی همه در تاروپود یک زندگی اجباری اسیر شده و راه رهائی ندارند. پلیس که برای گریز از شرایط زندگیش (بیماری لاعلاج پسرش) به کار پناه آورده و دکتر که پس از جدائی از همسرش با اینکه در شهر بزرگ شده و تحصیلکرده است؛ به آن روستای دورافتاده مهاجرت میکند.
بازرس که با خطای بزرگی که مرتکب شده و شاید پهلو به هامارتیا میزند؛ خواب و خوراک ندارد و در بن بستی اخلاقی اسیر شده و در حال زجر کشیدن است. دختر کدخدا که با آن همه زیبائی در آن دهکدهی پرت، در حال رکود و پوسیدن است؛ درونمایهی این شخصیت ها را به شخصیت های آثار چخوف نزدیک میکند و از آن ها تصویری امپرسیونیستی میسازد.
انسان های مانده در گلی که توانائی خروج از موقعیت بحرانی شان ندارند و بعضاً منفعلند. در این سیستم همه تن به شرایط میدهند؛ حتی دکتر که در سکانس پایانی با تمام اعتقادی که به جریان کالبدشکافی دارد و به کرات در بحث های خود با بازرس روی آن تأکید میکند، در پایان ترجیح میدهد با نادیده گرفتن حقیقت زنده به گور شدن یاشار، پروندهی قتل را ببندد و با لکهای که از خون جسد بر صورتش پاشیده میشود؛ او هم یکی از کسانی تلقی شود که دستش به خون آغشته میشود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Jumanji: Welcome to the Jungle جومانجی: به جنگل خوش آمدید
بیشتر بخوانید: فیلم The Disaster Artist هنرمند فاجعه به کارگردانی جیمز فرانکو
در صحنهی پایانی، با عبور زن یاشار و فرزندش که مشخص میشود، فرزند کنان است در خیابانی مملو از شور زندگی مواجهیم که از p.o.v دکتر روایت میشود. دکتر، با سیمائی آرام و صادق همان دکتر واقع بین فیلم Once Upon a Time in Anatolia است که ترجیح میدهد با کتمان حقیقتی که کمکی به حل ماجرا نمی کند؛ یک زندگی تباه شده را امیدوارانه در مسیر روشنی قرار دهد. دکتر برخلاف آنچه در سطح مطرح میشود؛ تا پایان صادقانه بر سر اعتقاد خویش میایستد و در جریان معیوب آن سیستم حل نمی شود.
در نقد فیلم Once Upon a Time in Anatolia نباید از قلم انداخت که آنچه سینمای جیلان را به سمت یک بستر شخصی رهنمون میکند، درک ادبی وی در بکارگیری سکانس های صحیح در کنار هم در بخش تدوین است که روایت را سیال و روان میکند؛
گوئی کتابی با تمام زیر و بم های ادبی آن در حال خوانش است. در سکانسی که پلیس در حال جستجو در دشت های اطراف است، بعد از ضرب و شتمی که پلیس با کنان انجام میدهد، یکی از مأموران، درخت سیبی را تکان میدهد و سیب های زیادی از آن به زمین میریزد.
یکی از سیب ها میغلتد و در آب زلال میافتد و در نهایت کنار سیب های دیگر متوقف میشود؛ گوئی توصیفی نمادین و ادبی در جریان است که درونمایهی فیلم Once Upon a Time in Anatolia را به نمایش میگذارد.
تمسک به موقعیت هائی کمدی مثل وقتی که بازرس در حال تنظیم گزارش کشف جسد است و از تشابه جسد به کلارک گیبل میگوید و فضای جدی و هراس آور را میشکند، جایگزینی دیالوگ های روزمره بین پلیس ناجی و مأمورانش به جای دیالوگ هائی عمیق، وجود شخصیت پردازی های دقیق نسبت به پلاتی منسجم، عدم قطعیت و ایجاد تعلیق، وجود بینامتنیت و هجو موقعیت ها، پرداخت سینمایی جیلان را به آثار پست مدرن نزدیک میکند که در قالب ژانر نوآر با فضاهای اکسپرسیونیستی و تضاد شدید نور و تاریکی، خودنمایی میکند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Happy as Lazzaro ساختهی آلیس رورواچر ؛ شوالیهی تاریکی