نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید One Flew Over the Cuckoo’s Nest؛ آنکه گفت آری، آنکه گفت نه…

فیلم دیوانه ای از قفس پرید One Flew Over the Cuckoo’s Nest ساختهی تأثیرگذار و جریان ساز میلوش فورمن Miloš Forman فیلمساز اروپای شرقی با گرایشات سیاسی چپ، آکنده از روح عصیانگری است که اساساً با شخصیت محوری رندال آرپی مک مورفی ساخته میشود. در ادامه با نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید با نت نوشت همراه باشید.
نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید
شخص بازی محوری از دیدگاه ابراهیم مکی در کتاب شناخت عوامل نمایش، کسی است که محیط را آشفته میکند، روند عادی زندگی را به هم میریزد، بحران را دامن میزند و کشمکش را به وجود میآورد.
بدون او همه چیز در جای خود قرار دارد. همه کس نقش و موقعیت خود را قبول کرده است و زندگی خوب یا بد به هر حال به روال معمول خود و بدون حادثه جریان دارد و همه به آن تن داده اند. این شخص بازی محوری و تنها اوست که از قبول آن چه که هست سر باز میزند و به مبارزه با وضع موجود قیام میکند. همین نفس مبارزه طلبی است که عنوان شخص بازی محوری را به کسی میدهد.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] فیلم One Flew Over the Cuckoo’s Nest دیوانه از قفس پرید؛ در باب آستانه مفاهیم!

در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید، مک مورفی که تا قبل از ورود به تیمارستان بیماران روانی، به اتهام کذبِ تجاوز و کتکاری در زندان و در اردوگاه کار اجباری به سر میبرده، بعد از ورودش به تیمارستان راکد و اسف باری که پرستار راچد آن را سرپرستی میکند؛ در تلاش است محیط بسته و افسرده کنندهی تیمارستان و بیمارانی که افکار مسموم روانپزشکان و پرستاران تا مغز استخوانشان نفوذ کرده را دچار تحولی سازنده کند و به زندگی برگرداند.
در این میان مک مورفی با یک مانع اساسی مواجه است، پرستار راچد که دارای شخصیتی سلطه گر و پرعقده زیر پوشش پرستاری مهربان است که تظاهر میکند برای سلامتی بیماران در تلاش است و به آنها اهمیت میدهد.
در اولین جلسهای که پرستار راچد تحت عنوان درمان گروهی و برنامهی روزانه برگزار میکند، به زودی بر اساس روابط مریض و فشار خرد کنندهای که پرستار راچد با بیماران برقرار میکند، متوجه میشویم با یک مکانیزم درمانی موفق که قرار است بیماران در آن به احساسی مثبت و بالنده دست پیدا کنند، مواجه نیستیم و رفته رفته کاملاً آشکار میشود که بیماران نه تنها نقش یک بیمار را در این جلسات منزجز کننده بازی نمیکنند بلکه بیشتر نقش طعمه و قربانی را دارند که باعث تخلیهی عقدههای روانی راچد میشوند.
میشل فوکو که از معدود متفکرانی است که زوایای تاریک مدرنیسم را بررسی کرده است، نوعی روش درمانی را که در فرانسه متداول تر بود و توسط پینل به کار گرفته می شد و بسیار دردناک تر از روشی بود که در انگلستان اعمال می شد، مورد بررسی قرار می دهد.
در این روش، شخصیت روانپزشک (درست مانند راچد) کمتر جنبه ی درمانی دارد و به مثابه ی حاکمیت مطلق قدرت، در حوزه ی تیمارستان عمل می کند. او صاحب جسم و روح بیماران می شود و تنها اجازه و دستور اوست که ترخیص بیمار را ممکن می سازد.
در مقابلِ فضای منفعل کنندهی تیمارستان، در همان لحظات نخست فیلم متوجه میشویم، شخصیتهای بیمار همچون تیبل و چزویک افرادی منفعل و تهی مغز نیستند و از خود دارای فکر و عقیده و نظرند و این مهم به صورت مداوم در جلسات جریان دارد و شخصیتها بر ضد مقررات فلج کنندهی راچد کماکان در شورشند و سرنوشتشان در انتها به منهدم شدنی ناعادلانه میانجامد.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] سریال چرنوبیل: هدف ما خوشحالی تمام بشریت است!

در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید، رندال مک مورفی که یک شخصیت پروبلماتیک است (فردی مسئله دار، بی آینده، معترض و پر مشکل در جهانی تباه و جویای ارزشهای کیفی و اصیل انسانی است) در مقابل شخصیت سلطه گر و ویرانگر راچد شخصیتی خویشتن ساز است.
کسی که خود و دیگران را به عنوان افراد یا موجوداتی با قابلیتهای بی مانند قدر مینهد و خویشتن واقعی خود را بدون هیچ ناخالصی آشکار میکند. رندال مک مورفی نمونه ی تمام و کمال شخصیت دون کیشوت سروانتس است.
در دن کیشوت ما با انسانی مواجهیم که در قلمرو فردی خویش، فردی آزاد است و فارغ از هر نوع نظم اجتماعی به زندگی خود می پردازد و دیگران سعی دارند او را به عرصه های اجتماعی بکشانند تا قواعد اجتماعی را همچون دیگران عمل کند. منش دن کیشوت منش کسی است که مخل نظم و انضباط اجتماع شده است و در مقابل هنجارهای اجتماعی بیهوده قرار گرفته است.
رندال نیز فردی است که یک مصلح اجتماعی است و قوانین بی دلیل جامعه را که در جهت عکس حفظ عفت و نظم اجتماعی عمل می کند، بر نمی تابد. جامعه ای که او در آن می زید، درست مانند تیمارستانی است که روش های درمانی اش تاثیری سو و بر عکس دارد و بیمار است.
رندال در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید در تلاش است با راه انداختن بازیهای گروهی، خواستههائی طبیعی و سرگرمی ساز همچون تماشای مسابقات بیسبال و سفر تفریحی ماهیگیری، روح مرده و اعتماد به نفس کشته شده در بیماران را زنده کند و با ایدههای خلاقانه و زندگی ساز آنان را بعنوان جزئی از اجتماع به زندگی بر گرداند؛
درست برخلاف راچد که سعی دارد به آنان بقبولاند که آنان چیزی جز یک بیمار روانی بی ارزش نیستند که خدمات روانی بی فایدهای که دریافت میکنند نیز برایشان زیادی است و حتا غرایز طبیعی و موضوعات انسانی بی شائبهای همچون عشق که بیلی به آن اشاره میکند و با آن بعنوان مهم ترین مسئلهی زندگیش در گیر است نیز در سیستم خشک و مضمحل راچد به گناه و تابو مبدل میشود.
موضوعی که محیط بستهی تیمارستان را به چیزی شبیه به کلیسا فاقد بار معنویش شبیه میکند. یکی از ایدههای مهم فیلم دیوانه ای از قفس پرید، آشنائی زدائی کردن از موضوعات ساده و ابتدائی زندگی روزمره است که مک مورفی به خوبی آن را نشانه میرود.
وقتی در صدد است بازی بسکتبال را به رئیس یاد دهد و کوچکترین حرکات را با او تمرین میکند یا در سکانسهای بازی ورق با بیمارها یا یاد دادن ماهیگیری به آنها باعث میشود ما نیز بعنوان مخاطب بر انجام دادن کارهائی روزمره و ساده دوباره دقیق شویم و از انجام دادن آنها لذت ببریم و به آنها بعنوان کنشهائی برای زندگی کردن نگاه کنیم که گرچه جزئی هستند ولی زندگی از بطن آنها زاده میشود و دوباره نگاه کردن به آنها جذاب است. اعمالی که شاید در ابتدای امر کلیشه ای به نظر برسند اما با تکرار آنها به فعالیت هائی هدفدار و تفکر شده هدایت می شویم که موقعیت ها و رویدادهای حاضر را از کلیشه بیرون می آورند و به آنها معنایی تفکرآمیز می دهند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind

ایجاد موقعیتهای محوری از دیگر نقاط مهم فیلمنامه است که از بر شخصیت محوری مک مورفی زاده میشود و موتور محرک رویدادها و ریتم موزون فیلم است. موقعیتهائی نامتعارف که بار کمیک فزایندهای را به فیلم تزریق میکند.
نگاه کنید به موقعیت نامتعارف و آشنائی کمیک کندی با دوستان رندال که همه بیماران روانی هستند و کندی حتا از دیدن آنها خوشحال هم میشود و مشکلی در برقراری ارتباط با آنها ندارد؛ کندی نیز به مثابهی شخصیتی ساده با درونی کودک با دیوانگان هماهنگ است و با گروهشان به هارمونی میرسد.
موقعیت نامتعارف دیگر، کرایهی قایق و ماهیگیری دیوانهها در جائی خارج از محیط تیمارستان است. موقعیتی که گمان میرود به حادثهای فاجعه بار ختم شود اما در کمال تعجب با روحیهی متکی به نفس و اقتدارآمیزی که رندال در بیماران ایجاد کرده، به یک اقدام فاتحانهی لذت بخش تبدیل میشود که در آن دیوانهها موفق میشوند ماهیهائی به بزرگی ماهی دکتر اسپیوی بگیرند و خود را به اثبات برسانند.
در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید One Flew Over the Cuckoo’s Nest شخصیتهای پویا و پر از شور زندگی که رندال دست اندر کار آن است در مقابل شخصیتهای سرخورده و منفعلی چون راچد و دکتر اسپیوی قرار میگیرند که تماشاچی آرزو میکند کاش او هم میتوانست به باشگاه رندال بپیوندد و با آنها هم صدا شود.
در صحنهی درخشان بازی بسکتبال که تیم رندال در مقابل تیم نگهبانان تهی مغز و کوتوله قرار میگیرد، شاهد یک مبارزهی مارکسیستی هستیم که در دو جبههی موافق- مظلوم و مخالف-سرکوبگر-ظالم نمود پیدا میکند.
رئیس که با آموزشهای رندال توانسته است جایگاه خود را به خوبی در بازی پیدا کند با کفشهای آل استار مشکی رنگش با فراخی در زمین بازی شروع به دویدن میکند و توپها را یکی پشت دیگری در تور جبههی کوتولهها میاندازد و رندال را با شورت ورزشی مضحکش که دهن کجی و تحقیر کمیکی را به تیم مخالف تزریق میکند، فاتح میکند. تیم رندال به زیبائی هر چه تمام تر در مقابل تیم تیمارستان قد علم میکند و پوزه شان را به خاک میمالد.
بیشتر بخوانید: فیلم دزدان دوچرخه ساختهی ویتوریا دسیکا؛ تصویر این شکست سنگین است…

هوش و خلاقیت سرشار مک مورفی با قد و قامت بلندِ همچون کوهِ رئیس به هم میآمیزد و بازی بسکتبال و بازی زندگی در تیمارستان و فرار از آن را به نتیجهای پربار میرساند. یکی از موضوعات جالبی که در فیلم دیده میشود، فقدان هیچ صحنه یا پلانی مبنی بر غذا خوردن در برنامهی روزانهی دیوانهها است که در چنین فیلمهائی همیشه قابل رؤیت است.
فیلم دیوانه ای از قفس پرید، دو نقطه عطف مهم دارد که هر دو بر واکنشهای بیماران و تفکر و جهت گیری هایشان از زندگی تأکید میکند. یکی اولین نقطه عطف که با تعلیق همراه است و رندال متوجه میشود رئیس هم مثل خود او یک انسان سالم و طبیعی است و تنها خود را کر و لال جلوه میدهد تا تحمل اضمحلال و فساد تیمارستان برایش راحت تر باشد و یک مکانیزم دفاعی بر علیه سیستم است و دیگری وقتی است که متوجه میشود هیچ کدام از بیماران، اجباری بر ماندن در تیمارستان ندارند و اقامتشان در آنجا داوطلبانه است.
دیدگاهی که پوچی و خالی بودن زندگی آنها را نشانه میرود که در محیط مشمئزکنندهی تیمارستان رشد فزایندهای پیدا کرده و از آنها موجوداتی ترسو و بی انگیزه ساخته است. دو نقطه عطف که کنشهای فلسفی شخصیتها را پررنگ تر میکند. در دوران مدرن روش های سلطه و قدرت به صورت هائی زیرکانه تر و به صورتهائی در ظاهر انسانی تر تغییر پیدا می کند که بسیار دهشتناک تر از شکنجه های جسمی است و آن شکنجه ها و درمان های غیر انسانی بوسیله ی تحت کنترل در آوردن روح و روان بیماران است.
پرستار راچد با مکانیزم های مدرن سلطه گرش آنقدر زندانیان را به سمت پوچی و بیهوده بودن سوق داده است که همه ی آنها باور کرده اند دیوانه اند و به ماندن داوطلبانه در آنجا عادت کرده اند. در صحنه ی پایانی نیز راچد با به کار گیری همین ترفند، و با نفوذ به ذهن ضعیف شده و مستأصل بیلی تصمیم او را به سمت خودکشی سوق می دهد. در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید، در صحنهی جشن خداحافظی که رندال به مناسبت برنامهی فرارش ترتیب میدهد با شخصیت پرداخت نشدهی نگهبان سیاه پوست تورکل مواجهیم.
در طول فیلم هیچ اشارهای مبنی بر شخصیت رشوه گیر و سطحیاش نمیشود و نقشی نیز در حوادث و رویدادها و محیط پیرامونش ندارد؛ تنها در یک نمای لانگ که چند ثانیهای بیشتر طول نمیکشد دقایقی قبل از اجرای نقشهی رندال، تورکل را میبینیم که با اشتیاق مشغول کمک به پرستاری است تا پالتویش را بپوشد و خارج شود.
همین پلان یک شخصیت پردازی کوتاه برای تورکل ترتیب میدهد تا او را به فردی تبدیل کند که مشتاق برقراری ارتباط با خانم هاست؛ که به تنهائی کافی نیست و ضعف شخصیت پردازی را نشانه میرود. در صحنهای که رندال به خاطر رفاقتش با بیلی ناچار میشود فرارش از تیمارستان را برای دقایقی به تعویق بیاندازد، در نمائی کلوزآپ از چهرهی بشاش و امیدوارش بازی خیره کنندهای از رندال (جک نیکلسون) آشکار میشود که دلهره هایش را از عواقب کارش و پوشالی بودن آرزوهایش با نگاههائی پرشتاب و نامطمئن برجسته میکند.

در صحنههای پایانی نیز رندال برای دومین بار با آشکار کردن موضع اخلاقیاش در حالیکه میتواند به همراه رئیس از مهلکه بگریزد و برود دنبال زندگیش، اما باز هم به خاطر رفاقتش با بیلی و موضع اخلاقیش ( (Moral Stance)، موضعی که دستیابی شخصیت را به امیالش سخت تحت الشعاع قرار میدهد و از ارزشهای خاص او تشکیل میشود. او چقدر با دیگران و با خودش صادق است؟
آیا مسئولیت اخلاقی خود را در قبال دیگران احساس میکند؟ آن ضوابط اخلاقی که رفتار درونی او را مهار میکند چیست؟ از صداقت و درستی چه احساسی دارد؟) میماند و در اقدامی منقلب کننده که چیزی تا ارتکاب به قتل باقی نمانده است، قصد دارد پرستار راچد و برنامههای مزخرف روزانهاش را به درک واصل کند و حقش را کف دستش بگذارد.
در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید یا پرواز بر فراز آشیانهی فاخته، سیر تبدیل شدن یک انسان سالم، طبیعی و عصیانگر به انسانی دیوانه که بر اثر شوکهای الکتریکی و جراحیهای غیر انسانی مغز و اعصاب، به یک زندگی نباتی و تهی از تکانههای حیاتی میرسد کاملاً آشکار است و سیستم مضمحل تیمارستان را برجسته میکند.
درست مثل مارکی دو ساد، آنتونن آرتو، نیچه، هولدرین، روسو و نروال که روانهی تیمارستان شدند و هرگز از آن رهائی نیافتند. آندره برتون در نقد صریح تیمارستان در رمان نادیا مینویسد:
– هرگز نباید قدم در تیمارستان گذاشت مگر با دانستن اینکه در آن جا دیوانه به بار میآورند، همان طور که در دارالتأدیب جنایتکار میسازند…

در نقد فیلم دیوانه ای از قفس پرید، در تیتراژ ابتدائی با نمائی لانگ مواجهیم که در گرگ و میش هوا اتومبیل کوچکی را نشانه میرود که در بگراند کوهی ستبر در حرکت است؛ کوهی که استعارهای نمادین از رئیس است.
در نمای پایانی رئیس بعد از وداع با رندال، درست همان کاری را انجام میدهد که رندال آرزو داشت انجام دهد اما نتوانست و با آبخوری پنجرههای محصورکنندهی تیمارستان را فرو میریزد و همچون کوهی استوار که در تیتراژ ابتدائی شاهدش بودیم به دشتهای فراخ گرگ و میش هستی میپیوندد.
رئیس، هم میتواند خون پایمال شده و به ناحق ریخته شدهی مک مورفی را از سیستم شکنجه گر تیمارستان پس بگیرد و هم تبدیل به قهرمان کم حرف و مهربانی شود که در روح قهرمان اصلی فیلم (رندال) نفوذ میکند و با گامهای همچنان استوارش محیط فرسودهی زندان را جا میگذارد و فاتحانه قدم در جهانی میگذارد که آکنده از روحهای عصیانگر است…
رندالی که همیشه زنده است و گوئی با نگاههای خیره و شیطنت آمیزش ورق هایش را بر میزند و در جواب دستهی هالوها میپرسد: فکر میکنی، اون زن کجا زندگی میکنه؟
نقد خوبی بود
ممنون ?
نقد جالبی بود
لذت بردیم