بررسی سریال Peaky Blinders: همان لحظهای که «تقریبا همه چیز را گرفتهای!»
اگر شما هم دچار تب مشاهده سریال های روز دنیا شده باشید، قطعا یا تاکنون سریال انگلیسی Peaky Blinders را دیده اید و یا در لیست مشاهده پیش رویتان این سریال پر آوازه را در صف انتظار دارید. تاکنون ۳۷ اپیزود از این سریال در ۵ فصل به نمایش درآمده و به طور قطع می توان این سریال را یکی از پرطرفدارترین و پر مخاطب ترین آثار پخش شده از شبکه تلویزیونی BBC دانست. Steven Knight کارگردان سریال پیکی بلایندرز است و به تازگی توانسته برای فیلم دیگرش نامزد اسکار شود. در این متن به صورت مفصل به بررسی، نقد و تحلیل سریال Peaky Blinders خواهیم پرداخت، با نت نوشت همراه باشید.
سریال Peaky Blinders
دقیق همان لحظه که “تقریبا همه چیز را گرفتهای”
پیکی بلایندرز Peaky Blinders، مجموعهی تلویزیونی در ژانر جنایی – درام است که فصل اول آن در ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۳ در شبکهی بیبیسی ۲ پخش شد. پس از استقبال گستردهی مخاطبان از چهار فصل اول این سریال، پخش فصل پنجم آن را شبکهی بیبیسی ۱ در تاریخ ۲۵ آگوست ۲۰۱۹ آغاز کرد.
سازندهی این سریال، استیون نایت Steven Knight کارگردان و فیلمنامهنویس بریتانیایی، نویسنده فیلمنامه Dirty Pretty Things که نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی Eastern Promises نیز میباشد. به این دلیل که خود استیون نایت زاده برمینگهام است، احتمالاً برای خلق تصاویر و قرار دادن کاراکترها و پرداخت سناریو در بستر مکان و زمان با دشواری شگفتانگیزی روبهرو نبوده و توانسته حس را در فضای کلی سریال، به طور کامل به بیننده القا کند.
با وجود این که مجموعهی تلویزیونی Peaky Blinders با پشت سر گذاشتن سریال The Crown (محصول Netfilx) برندهی جایزهی بهترین سریال درام تلویزیونی بفتا در سال ۲۰۱۸ شد، نایت عدم رضایت خود را از نادیده گرفته شدن نحوهی بازی نقشهای اصلی به خصوص کیلین مورفی، هلن مککروری و پال اندرسون اعلام کرده است.
در مورد پیشینهی تاریخی Peaky Blinders باید گفته شود که آنها یک گروه گانگستر و خیابانی حقیقی در اواخر قرن نوزدهم بودند که مدتی پس از پایان جنگ جهانی اول در برمینگهام انگلستان فعالیت میکردند. مهمترین افراد این گروه دیوید تیلور، ارنست هینس، هری فولز، استفن مک نیل و توماس گیلبرت نام داشتند. علت شکلگیری این گروهها به طور کلی ناملایمات و حرمان اقتصاد در دورهی پس از جنگ بود. بعدها اصطلاح Peaky Blinders به جوانانی اطلاق شد که در فرهنگ عامیانه، “عاطل” و بیکار خوانده میشدند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] سریال چرنوبیل Chernobyl: هدف ما خوشحالی تمام بشریت است!
اما این مجموعهی تلویزیونی، به زندگی خانوادهی “شلبی” که دقیقا در تطابق با همان زمان در برمینگهام ساکن هستند، میپردازد. روند سریال به گونهای پیش برده میشود که گویی تمام وقایع با محوریت شلبیها رخ میدهد. در حقیقت، شلبیها را با همان لقب Peaky Blinders میشناسیم. با وجود تمام مشابهتها، غالب اتفاقات با تخیل نویسنده شکل گرفته و به هیچ وجه پیشینهی تاریخی قابل استنادی ندارند.
علت نسبت دادن لقب Peaky Blinders به این گروه تیغهایی است که در لبهی کلاههایشان جاسازی شده بود. در حقیقت آنها از کلاههای خود به عنوان نوعی سلاح استفاده میکردند.
تامی شلبی (Cillian Murphy)، پالی(Helen McCrory) ، آرتور شلبی (Paul Anderson) ، جان شلبی (Joe Cole) و آیدا شلبی (Sophie Rundle) به عنوان اصلیترین اعضای این خانوادهی کولی شناخته میشوند.
خانوادهی شلبی زمانی در مرکز توجه قرار میگیرد که مأموریت ویژهی پیدا کردن مهمات جنگی و کنترل نابسامانیها در برمینگهام از سوی وینستون چرچیل به کارآگاه چستر کمپل (Sam Neill) واگذار میشود.
وجه تمایز این سریال از بیشتر سریالهای ساخته شده در این ژانر، نحوهی پرداختن به زندگی اجتماعی و شخصی کاراکترهاست؛ به گونهای که در عین پافشاری بر اهمیت زندگی خانوادگی و عشق، تأثیر مستقیم و انکار ناپذیر محیط، درونیات، اتفاقات گذشته و حتی خلق و خوی شخصیتها را بر روند اصلی داستان، شاهدیم. به عبارتی، سریال استمرار زندگی ضدقهرمانی را روایت میکند که به ارزشهای کلاسیک پایبند است.
تقریبا تمام کاراکترها برای مخاطب به شکل افرادی رنج کشیده تصویر میشوند؛ که اگرچه در بُعد اجتماعی موفق هستند ولی در لایههای شخصی زندگی با شکستهای فردی و آسیبهای روانی جدی دست و پنجه نرم میکنند. همهی این آسیبها، عکسالعمل شخصیتها را به سمت نقصهای رفتاری غیر قابل پیشبینی سوق میدهد. اما شاید آنچه ذهن مخاطب را بیشتر درگیر کند، تناقضهای آشکاری باشد که به شکلی اغراقآمیز در رفتارها وجود دارد.
تامی که به عنوان رهبر خانواده شناخته میشود، همچنان درگیر کابوسهایی است که از دورهی جنگ روانش را مخدوش کرده؛ اما در عین حال از ابراز خشونت ابایی ندارد و تنها فرد خانواده که برای پشت سر گذاشتن مرزهای تعیین شده از سوی تامی جسارت به خرج میدهد، آیدا شلبی است که حتی تلاشهای او هم برای جدا کردن پسوند شلبی از خود، راه به جایی نمیبرد.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] سریال سرگذشت ندیمه The Handmaid’s Tale بر اساس داستانی از مارگارت آتوود
موزیک Red Right Hand
اما اشارهی قابل توجه در زمینهی قطعههای انتخاب شده برای موسیقی متن و تیتراژ، با قطعیت به سمت تِرَک ابتدای هر قسمت است. تِرک Red Right Hand از Nick Cave و the Bad Seeds که اصل آن در سال ١٩٩۴ منتشر شد.
به هیچ وجه نمیتوانیم انتخاب این ترک برای شروع هر اپیزود را تصادفی تلقی کنیم. متن این قطعه، به نوعی میتواند نشانگر شخصیتپردازی و نحوهی پیشبرد صحنهها در تمام سریال باشد.
On a gathering storm comes
A tall handsome man
In a dusty black coat with
A red right hand
Red Right Hand، عبارتی است که در بهشت گمشدهی جان میلتون برای اشاره به انتقامجویی خداوند مورد استفاده قرار گرفته اما در Peaky Blinders میشود آن را نشانی از ایالت اولسیتر (Ulster) در ایرلند هم دانست.
نقد Peaky Blinders
سریال Peaky blinders با وجود تمام جذابیتهای چشمگیرش، نقاط ضعفی هم دارد که شاید چندان قابل چشمپوشی نباشد. در این زمینه شاید بتوان به عدم پرداخت کافی به شخصیتهایی اشاره کرد که قابلیت چشمگیر شدن و تأثیرگذاری را در جنبههای مختلف دارا هستند. یکی از این افراد، فردی تورن (Iddo Goldberg) همسر آیدا شلبی است که فقط در فصل اول حضور داشت.
کمونیستی باهوش که در فرانسه، تامی را از مرگ نجات داده بود. ثبات و پایداری فردی در فعالیتها و اهدافش او را به شخصیتی سرسخت تبدیل میکند. اما این تقریباً تمام اطلاعاتی است که از او به مخاطب ارائه میشود. شاید تنها عاملی که باعث ارائهی همین اطلاعات اندک هم میشود، مخالفتهای شدید برادران آیدا با فعالیتهای فردی است. همانطور که مخالفان تامی هر کدام، نماد و نمایندهی گروه خاصی از افراد هستند، فردی هم که از جمله افرادی است که در مقابل شلبیها قرار میگیرد، نمایندهی حزب کمونیست به شمار میرود.
یکی از ویژگیهای مهم مجموعه که بر مخاطب تأثیر بسیاری میگذارد، نوع صحنهپردازی است. گفته شد که صحنه به گونهای برای بیننده طرح میشود که انتقال مفهوم را به طور کامل شکل میدهد. آب و هوای دائماً گرفته، ادیت و حتی استفادهی زیاد از ترکیب رنگهایی بر پایهی خاکستری نوعی کرختی پس از جنگ را در ذهن مخاطب تداعی میکند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] فیلم جوکر: افسانه، خیال، واقعیت یا دنیایی وارونه!
در مجموع در توجه به ویژگیهای ظاهری کاستی خاصی دیده نمیشود. حتی لهجهی ایرلندی بازیگران، طراحی لباسها و سیگارهای همیشه بر لب از عواملی است که بیننده را از لحاظ دیداری به شدت درگیر خود میکند.
با همهی اینها، شاید این تصور چندان دور از ذهن نباشد که صحنهپردازی ضعفهای بسیار کمتری از روند داستانپردازی دارد. به شکلی اغراقآمیز میتوان گفت که احتمالاً اگر از این ویژگیهای ظاهری کاسته شود، داستان اصلی قدرت کافی برای رسیدن به موفقیتی این چنین را نداشته باشد.
در خلاصهترین حالت باید گفته شود که آثار کلاسیک، پیرو یک الگوی سه پردهای هستند که متشکل از آغاز، میانه و پایان است. در سریال Peaky Blinders، نایت در ابعاد گستردهای از این الگو استفاده میکند و همین موضوع موجب میشود که مخاطب، داستان را نوعی ترکیب از اثر کلاسیک با اندکی خصایص مدرن تلقی کند. چرا که برای خلق اثر کلاسیک در دنیای امروز، لزومی برای پیروی کامل از قواعد تعیین شده وجود ندارد.
بدیهی است که خلاقیت برای ساخت هر اثری لازمه به شمار میرود؛ اما از جمله خرده هایی که بر داستان میتوان گرفت این است که نویسنده در بخشهایی از داستانپردازی، این فاکتور مهم را اعمال نکرده و نوعی کلیشه را در بعضی کاراکترها و وقایع جاری کرده است.
بیشتر بخوانید: بررسی سریال Dark از نتفلیکس؛ پژواکِ آشنای تیکتاک
فصل اول Peaky Blinders
در همان اپیزودهای ابتدایی این فصل، کسب و کار شلبیها برای مخاطب آشکار میشود. چرخاندن یک بنگاه شرطبندی و یک بار محبوب به اسم گریسون. در طول فصل اول، سیر اتفاقات اهمیت بسیاری به این دو محل میدهد. به طوری که بیشتر جلسات خانوادهی شلبی در بنگاه و بارشان برگزار میشود.
یکی از پایههای محکم سریال که پیش از این هم به او اشاره شد، پالی، خالهی شلبیهاست. زنی فریبنده و بسیار قدرتمند با لبخند و گونهای همراه با خونسردی مدام که اگرچه درگیر کابوسهایی فجیع دربارهی فرزندانش است، در ظاهرش هیچ اثری مشاهده نمیشود.
اگرچه بازهی زمانی سریال، دورهی پس از جنگ را تصویر میکند اما سرگذشتی مختصر از این خانواده به طور غیر مستقیم در مکالمات به مخاطب ارائه میشود. مثلا همین که در زمانی که پسرها در جنگ بودند، تجارت شلبی تماماً به دست پالی میچرخید.
اما درگیری شلبیها با کارآگاه چستر کمپل بود که آنها را فراتر از این حد شهرت بخشید. علت این درگیری، تنها برقراری امنیت کلی نیست؛ بلکه بیشتر بر محور اسلحهها و مهمات مفقود شدهای است که دولت از انگلیس به لیبی فرستاده بود.
در کنار پیشبرد تمام اتفاقات در تنها شش اپیزود فصل اول، خطر شکلگیری انقلابی کمونیستی در انگلستان هم برای مخاطب به تصویر کشیده میشود که فردی تورن، همسر آیدا شلبی یکی از پایههای اساسی آن به شمار میرود.
یکی دیگر از کاراکترهایی که نه تنها در این فصل، بلکه در بقیهی سریال هم نقشی پر اهمیت دارد، گریس برجس (Annabelle Wallis) است. کاراکتری که در ابتدا ابهامات بسیاری دارد اما پس از گذشت چند اپیزود، سایهی همان نوع از کلیشه که پیشتر گفته شد بر او کاملا مشخص میشود.
فصل دوم Peaky Blinders
در شروع این فصل، عنصری که مخاطب را در نوعی گسترده به هیجان میآورد، ورود الفی سالومون با نقشآفرینی Tom Hardy محبوب است. اگرچه گفته شد که الفی در جبهه موافق شلبیها قرار ندارد اما این موضوع از محبوبیت او برای مخاطب نمیکاهد.
الفی سالومون به عنوان نمادی برای شخصیت یهودیان آن دوره در مجموعه حضور دارد. نحوهی پرداختن به کاراکتر او به همان شکلی است که بارها برای مخاطب تکرار شده. یک یهودی منفعتپرست، سیّاس و فاقد هر گونهای از نرمش، همراه شده با رگههایی از طنز! شخصیتی که اگرچه به اندازه کافی در سریال حضور دارد اما باید گفته شود بیشتر از پیچیدگی درونی، بازی فوقالعادهی Tom Hardy او را محبوب کرده است.
در این فصل شاهد گسترش و رونق گرفتن Shelby Company Limited هستیم و این گستردگی را با حضور تامی در میان مافیاهای لندن میبینیم. با حذف کارآگاه چستر کمپل و نجات تامی از مرگ حتمی توسط مأمور شخص چرچیل دقیقا چند دقیقه پس از اینکه از دید خود ‘‘تقریبا همه چیز را گرفته است“، جریان داستان که به نظر میرسد اندکی راکد شده، جانی تازه مییابد.
فصل سوم Peaky Blinders
در این فصل هم شلبیها سیری کاملا صعودی را طی میکنند. گسترهی فعالیتهای آنها علاوه بر تحت نظارت قرار دادن قمارخانهها و بارهای بیرمنگام، باعث نفوذ در بین نیروهای پلیس هم میشود.
موضوع جدیدی که مخاطب را درگیر میکند، قصد تامی برای خرید یک اسکله در بوستون و پس از آن، قانونی کردن کسب و کارش است. در این فصل فقط با درگیری میان گانگسترها و دخالتهای هر از گاهی دولت روبهرو نیستیم؛ بلکه خود شلبیها به سوی قانون پیش میروند. اما مراسم عروسی تامی کاملا نشانگر این است که به همین راحتی نمیتواند بر فعالیتهای گذشتهاش چشم بندد. ضرب و شتم و حتی قتل در این مراسم کاملا نشانگر همین مقوله است.
اگرچه تامی بازگشت گریس را کاملا پذیرفته و از این فصل به بعد پدر بودن هم به دیگر نقوش او اضافه میشود اما دیالوگ پالی با گریس نشاندهنده این است که حتی گریس هم نمیتواند به این سادگی گذشته را پشت سر گذارد.
“اینجا فقط تامی فراموش کرده تو چه کسی بودی!”
اما آن گونه از عشق میان تامی و گریس از جمله همان کلیشههای تکرار شده است. گریس شخصیتی است با آیندهای بسیار قابل پیشبینی که همین امر میزان محبوبیت او را برای بیننده کاهش میدهد.
اما آرتور، برادر بزرگ تامی، به نوعی از انفعال در مقابل همسر مسیحی پرهیزکارش رسیده. اگرچه این دقیقا همان رفتاری است که بیننده از آرتور انتظار دارد. چرا که پیش از لیندا نیز، انفعال او در مقابل تامی کاملا آشکار شده بود. تنها تفاوت او با فصلهای پیش کمتر شدن چاشنی خشونت در این کاراکتر است.
این فصل از Peaky Blinders به طور غیر مستقیم حس عدم وجود امنیت را به بیننده القا میکند که بخشی از آن به واسطهی پارانویای افراد خانواده شلبی تصویر میشود. پالی نقطه اوج این شک را با اسلحه کشیدن بر روی معشوق نقاش خود نشان میدهد.
گسترهی درگیریهای شلبیها در هر فصل، به دلیل گستردهتر شدن فعالیتهای آنها، بیشتر میشود. درگیری با روسها و همکاری تامی با الفی برای انجام نقشه سرقت، اشاره به انتخابات سال ١٩٢۴ بریتانیا و البته پررنگتر شدن حزب کمونیست که موجب بازگشت توجهات به آیدا شلبی شده از این دست اتفاقات و درگیریهاست.
این فصل در نقطهای با حساسیت بسیار بالا پایان مییابد؛ به صورتی که مخاطب را در ابهامی غلیظ بر جا میگذارد.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] سریال Friends: رویارویی با جهان واقع و زمان حال
فصل چهارم Peaky Blinders
نقطهی آغاز این فصل دقیقا از ادامهی فصل سوم است.
این که تمام خانواده به استثنای تامی تا پای مجازات قانونی میروند، حس بیاعتمادی شدیدی را به دیگر افراد گروه انتقال میدهد. اگرچه تامی با استفاده از نامهای شخصی از پادشاه جورج دولت انگلستان، محکومیت تمام افراد خانوادهاش را از میان میبرد ولی اوضاع به هیچ وجه به صورت گذشته ادامه پیدا نمیکند. تمام اپیزودهای این فصل، نشانگر ژرفای وخامت احوال خانوادهی شلبی است.
تنهایی تامی در کریسمس ١٩٢۶ نشان از فروپاشی خانواده در معنای عاطفی دارد. اما این گونه به نظر میرسد که مقاومت پالی به طور کامل در هم شکسته است و حتی پسرش هم نمیتواند برای کند شدن روند زوال عقل آگاهانهی او کاری انجام دهد.
این فصل از Peaky Blinders برخلاف جدایی افراد و تک افتادن هر کدام از شلبیها، امنیتی را به مخاطب ارائه میدهد که حاصل قانونی شدن فعالیتهای شغلی و اقتصادی آنهاست.
اما آن چیزی که بار دیگر به اجبار شلبیها را در کنار یکدیگر قرار میدهد، ورود لوکا چنگرتا (Adrien Brody) به داستان است. برودی کاراکتر لوکا را به شکل یک ایتالیایی مبادی آداب که با هدف انتقام آمده، به بهترین شکل تصویر میکند. ورود چنین شخصیت محبوبی، بار دیگر همان قدرتی را به سریال میبخشد که حاصل ورود تام هاردی در فصل دوم بود.
از دیگر کاراکترهای مهمی که در همین فصل از Peaky Blinders به مجموعه اضافه میشوند، آدمکش حرفهای یعنی آبراما گلد (Aidan Gillen) و جسی ادن (Charlotte Murphy) به عنوان نماینده اتحادیه کارگران است. طبیعی است که با این اندازه توالی اتفاقات و ورود کاراکترهای جذاب فصل چهارم رکورد پربینندهترین فصل در میان کل فصلهای سریال را داشته باشد.
فصل پنجم Peaky Blinders
این فصل که به عنوان فصل آخر مجموعه منتشر شد، به گونهای نتیجهی تغییر احوالات شلبیها و به خصوص تامی را نشان میدهد. ورود تامی به عنوان نمایندهی حزب کارگر به مجلس، بیانگر این است که چگونه سربازی جاهطلب در عرصهای با امنیتی بیشتر از محیط گذشتهاش، حرفی برای گفتن پیدا خواهد کرد.
به عبارت دیگر، تامی به امنیتی نسبی دست مییابد که گویی در تمام طول سریال از چشنیدنش محروم مانده بود. تغییر هویت یک سرباز به گانگستر، تغییر دوبارهی او و بازگشت به شکل یک سیاستمدار را میتوان سرگذشتی غمناک با پایانی خوش به حساب آورد.
اگرچه فصل پنجم را با عنوان آخرین معرفی کردهاند اما استیون نایت از احتمال بازگشت با دو فصل دیگر سخن گفته است. حتی پیش از این هم اعلام کرده بود که «همیشه ایدههایی برای ادامه دادن سریال وجود دارد». ورود کاراکتر جدیدی به نام آل کاپون، که البته فردی حقیقی و نماد پا نهادن بر نظم و قانون در آمریکاست، میتواند از ایدههای ادامهی مجموعه باشد.
منتقدان راجع به پیکی بلایندرز چه می گویند؟
در توضیح جذابیت مجموعه، Andy Greenwald نویسندهی Grantland اینگونه مینویسد که:
«”پیکی بلایندرز” از آن دسته سریالهایی است که اطاعت محض بیننده را طلب میکند. یا تمام اپیزودها یا هیچکدام از آنها.»
او در همان مقاله باز ذکر میکند که به همان اندازهای که عملکرد بازیگران خوب است، لوکیشن بیرمنگام ستارهی اصلی این سریال به حساب میآید. در لحظات آرامتر مجموعه، در میان نوشیدنیها و تیغها، احساس گرمای بیرحم برخاسته از آجر دیوارهای شهری پر از کورهی آهنگری و کارخانه کاملا ممکن است.
از دیدگاه او دیگر نشانهی تلویزیون پر ناله و شاکی این است که آنقدر درامهای قبل از جنگ جهانی دوم با نشانهایی مشخص فراوان است که اگر کلیشه به حساب نیایند، قابلیت پیشبینی شدن دارند:
متصدیهای بار با قلبهایی از طلا (و موهای طلایی)، جوانهایی که سیگارشان را با آتش سیگار قبل روشن میکنند و ناگزیری از شکلگیری بحثهایی حول محور سقط غیر قانونی جنین. البته نظر همهی منتقدان تا این اندازه مثبت به نظر نمیرسد.
نویسندهی The New York Times گویی شباهتهای این سریال با Boardwalk Empire چندان اتفاقی نمیگمارد. Mike Hale میگوید:
«این سریال برای بینندگان آمریکایی یادآور مجموعهی Boardwalk Empire است که به گونهای ناهنجار در همان دورههای زمانی و مکانها با توجهی مشابه به پوشش بازیگران و طراحی صحنه قرار گرفته است.»
و این نقد از Brian Lowry در Variety میخ آخر را میکوبد:
«ایده بهتر از اجراست: وقوع اتفاقات در بیرمنگام، انگلستانِ ١٩١٩، Murphy ایفاگر نقش یک کهنه سرباز در جنگ اول جهانی با نام تامی شلبی. او، بیزار از جهان و به ستوه آمده از کابوسهای واضح جنگ، بر مسند ریاست و سرپرستی خانواده، نشسته است که گروه را به سمتی هدایت کند که عنوان مجموعه را معنی بخشند. نامی مشتق از تیغهایی که بر لبهی کلاههایشان پوشاندهاند.»
اما در مجموع اگر بخواهیم ۵ فصلی که تا به اکنون منتشر شده را در قالب یک دید کلی بررسی کنیم، باید ذکر شود که سازندهی سریال، یک مجموعهی کامل از صحنهپردازی و نقشآفرینی را با همراهی داستان جذاب، موسیقی متن و تِرَکهای به شدت مرتبط و قوی به بیننده ارائه میدهد.
از دیگر نقاط قوت این مجموعهی تلویزیونی میتوان به این نکته اشاره کرد که در همان اپیزود اول و دوم چنان توجه مخاطب را به خود جلب میکند و چنان برای او جذاب مینماید که یک یا دو سال برای انتشار فقط ۶ قسمت دیگر از سریال انتظار میکشد.
ممنون از سایت خوب و مطالب فوق العاده ارزشمند شما.
تشکر فراوان