رابرت ویلسن و پرفورمنس آرت، معماری متن تصویر صدا و حرکت

رابرت ویلسن کارگردان آوانگارد آمریکایی در سال ۱۹۴۱ در شهر کوچک واشو از ایالت تگزاس به دنیا آمد. وی در همان دوران کودکی به نقاشی و طراحی علاقهای فراوان داشت اما به دلیل لکنت زبان، به تنهایی روی میآورد و در عالم خود رویاهای کودکی را به صورت اشکال و رنگها روی کاغذ میآورد.
لکنت زبان وی در سن هفده سالگی با کمک خانم برد هافمان که مربی رقص کودکان استثنایی بود، برطرف شد. رابرت ویلسن ابتدا در رشته ی مدیریت بازرگانی تحصیل کرد و بعد در سال ۱۹۶۳ به بروکلین مهاجرت کرد و دو سال بعد با گرفتن مدرک BFA در رشته ی معماری از انستیتوی پرات فارغ التحصیل شد. او همچنین مدتی کوتاه به تحصیل معماری نزد موهولی ناگی (هنرمند و معمار برجسته ی مجاری) پرداخت و نقاشی و موسیقی را نیز در آریزونا فرا گرفت.
بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه سالار زنان اثر کاریل چرچیل
رابرت ویلسن و پرفورمنس آرت
رابرت ویلسن علاوه بر اجرای نمایش در زمینه ی مجسمه سازی و طراحی داخلی نیز شاهکارهایی آفریده است. او در سال ۱۹۹۳ جایزه ی ادبی گولدون لیون را به خاطر طراحی، ساخت و نصب مجسمه ی ایستاده ونیز بیانل از آن خود کرد. همچنین در مراکز و مدارس مختلف کودکان استثنایی به عنوان مربی هنر فعالیت کرده و در تولید تئاتر کودکان نیز همکاری میکرد.
در سال ١٩٧٠ مدرسه آزاد برد هافمان را با تمرکز بر رهایی و خلاقیت جمعی تأسیس کرد که در آن همه از هر قشری میتوانستند شرکت کنند. ابتدا هفتهای یک شب (پنجشنبه شبها) بود که چندین ساعت در به روی عموم باز میشد و همه میتوانستند وارد شوند و برای ساعتهای طولانی با موسیقیهای گوناگون برقصند. همه از هر قشری میآمدند و در کنار هم به خلاقیت میپرداختند. ویلسون میگوید: این مدرسه راهی بود برای تغییر دادن خود به وسیله در کنار هم بودن در یک مکان آزاد. کارگاههای مختلفی در زمینه حرکت نیز برگزار میشد. او با تأسیس این مدرسه افراد علاقهمند را پیدا کرد. آنها در آنجا نه تنها خود را وقف حیات تئاتری ویلسون میکردند در عوض خود چیزی عمیقاً شخصی و از نظر روانی خرسندکننده به دست میآورند.
بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه مده آ نوشته اوریپید ؛ سوار بر اسب چموش خشم و سقوط در ویرانهی فرزند کشی
او در این دوره، پسر بچه سیاهپوست کر و لالی به نام ریموند اندروز را به فرزند خواندگی قبول میکند و به شدت تحت تأثیر طراحیها و همچنین نوع رفتار وی قرار میگیرد که منجر به شکلگیری اجرای نگاه مرد کر میشود. این اجرا در فرانسه با استقبال کسانی همچون لویی آراگون و سوزان سانتاگ روبهرو شد. ویلسون در برخی جشنوارههای جهانی همچون نانسی و آوینیون فرانسه و المپیای رم بسیار مورد توجه قرار گرفت. او همچنین در راستای اهدافش در تئاتر در زمینه برخورد با مسئله زمان، اجرایی را در هفت شبانهروز در جشن هنر شیراز به نام کامانتین و گاردنیا در سال ١٩٧٢ ارائه کرد. اما ویلسون با اجرای آینشتاین در ساحل که با همکاری فیلیپ گلاس صورت گرفت، در سطح جهانی مطرح شد. هنرمندان مختلفی همچون هاینرمولر، مردیت مونک، دیوید بایرن، تام ویتس با وی همکاری کردهاند. او تا به امروز حدود صد اثر هنری در زمینه فیلم، تئاتر، ویدئو، اپرا، موسیقی، مجسمه و نقاشی در پرونده کاری خود دارد. حمایتهای مالی از او بیشتر از جانب کشورهای اروپایی همچون آلمان، انگلیس و فرانسه صورت میگرفت تا آمریکا. وی نمایش های خود را در درجه ی اول اپرا می خواند. رابرت ویلسن در نمایش های خود از حرکت کند به بهترین نحو استفاده می کند. هر شخصیت او غالباً بیش از یک ساعت وقت می گرفت تا صحنه ای را به پایان برساند. در حقیقت با این تمهید رابرت ویلسن می کوشید تا دریافت بیرونی و آگاهانه ی تماشاگر و بازیگر را در تماس با آگاهی درونی آنها قرار دهد و تخیلات شورانگیز آنها را به کار اندازد. (کولیوند، ۱۳۸۸)
بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه دکتر فاستوس اثر کریستوفر مارلو، ای آدمی بگریز

رابرت ویلسن معتقد است که انسان ها احساس های خود را در دو سطح به ثبت می رسانند- در پرده ی برونی و در پرده ی درونی-. آنچه آگاهانه مشاهده می شود بر پرده ی برونی به ثبت می رسد. حال آنکه رؤیاها و خاطرات بر پرده ی برونی ثبت می گردد. در نمایش من/ در پاسیوی خود نشسته ام / این یارو فکر کنم ظاهر شد/ من در عالم هپروت بودم، صدای نجوای بازیگران توسط یک بلندگو تقویت می شود، به طوری که تماشاگران انگار به خلوت درونی ترین افکار آنها راه یافته اند؛ روش رابرت ویلسن در نشان دادن احساس ها و ادراک هائی که بر پرده ی درونی ثبت می شود بدینگونه است.
او بر این اعتقاد است که کارش در چندین سطح آگاه تأثیر می گذارد و ذهن را آشفته می کند و آمیزه ای از هر دو پرده را در ذهن ته نشین می کند به طوری که تماشاگر گاهی باورش می شود چیزی را که دیده یا شنیده واقعیت خارجی نداشته است. (روز- اِوَنز، ۱۳۷۶) وی اغلب تمام لحظات یک اجرا از لحظه ای که متن روی کاغذ می آید تا طراحی دقیق هر حرکت و هر رفتار دوره ی تمرین را زیر نظر خود می گرفت. (وی اغلب متن را روی دیوار می چسباند و یک دیوار نگاره ی غول آسا را تشکیل می داد.)
بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه بیدرمن و آتش افروزان اثر ماکس فریش
تئاتر رابرت ویلسن در واقع تبدیل به یک نیایش واره از تخیل و تصویرپردازی گشته است که در پی داستان گویی، نمایش شخصیت ها و یا بر زبان آوردن مسائل اجتماعی سیاسی نیست، بلکه با تصویر کردن الگوهای دیداری سرو کار دارد که می تواند عمیقاً در ناآگاه ذهن رسوخ کند. این یک نوع تئاتر دگردیسی است که تماشاگر را در یک دنیای تخیلی از ساخته ها، ابهامات و ارتباطات مجذوب می کند؛ ستونی از دود می تواند تصور یک قاره باشد، با حرکت از یک درخت، می توان یک ستون کرنتی را تشخیص داد، سپس ستون ها به دودکش های کارخانه تغییر شکل می دهند. مثلث ها نخست به بادبان ها بعد به چادرها و سپس به کوه ها تبدیل می شوند.(کولیوند، ۱۳۸۸) رابرت ویلسن و اپراهایش یک کولاژ تمام عیار هستند. رابرت ویلسن در هر اثرش از عوامل گوناگون به ظاهر متضاد با یکدیگر استفاده می کند که تمامی آن ها در یک کل جمع آوری می شود و لانگ شاتی را می سازد که تصویری ناب به تماشاچی می دهد. همان طور که خود او می گوید:
آثار من را از این بابت به کلاژ تشبیه می کنند که من قطعات تصویری و شنیداری مختلفی را که شاید در ظاهر هیچ رابطه ای با یکدیگر نداشته باشند کنار هم قرار می دهم، دقیقاً مانند یک کلاژ. و اینجاست که این قطعات متفاوت با در کنار هم قرار گرفتن صاحب معنی واحد و جدیدی می شوند.
رابرت ویلسن کارگردانی است که از تمام نشانه های زمانه خود بصورت شالوده ای استفاده می کند تا اپرائی ناب را بیافریند به طوریکه استفاده از نقاشی اکسپرسیونیست انتزاعی و سوپرماتیسم روسی، هپنینگ ها و تئاتر تصادفی، پاپ آرت، مینی مالیسم و … در آثار ویلسون آشکار است. و همین خصوصیات او را بعنوان یک هنرمند پلورالیسم یا تکثرگرای پست مردن مطرح می کند.
ویژگی مهم یک هنرمند تکثرگرا استفاده از چند سبک و رسانه است بدون اینکه بگوید یکی کاملاً برتر از دیگری است: تمام عناصری که به نوعی شکل دهنده ی درام هستند، به طور کاملاً مساوی و برابر دارای اهمیت و اعتبار هستند. در آثار رابرت ویلسن تمامی عناصر بنیادی پست مدرنیسم گسست، عدم تداوم و انفصال، به وضوح دیده می شود. از ویژگی کارهای وی عدم وجود فاصله گذاری به شیوه ی معمول است. او حتی دوست ندارد منبع پروجکشن های نور تئاترش دیده شود. تئاترهای او باید در تئاترهای ایونی یا یک سویه اجرا شود که شاید ارجاع او برای ارتباط کلاسیک تماشاگر با اثر وی است.
از دیگر خصوصیات کارگردانان پست مدرن اجرای متون کلاسیک است که توسط ارجاعاتی در اجرائی تغییر یافته ارائه داده می شود. رابرت ویلسن نیز آثاری چون فاوست گوته و هملت ماشینی هاینر مولر که نقیضه ای اعتراضی از هملت شکسپیر است در کارنامه ی خود داراست.(هاشم زاده، ۱۳۸۸) نورپردازی عنصر مهمی در تئاتر رابرت ویلسن محسوب می شود. به عقیده ی او چگونگی ارائه ی تصویر با نورپردازی بسیار مرتبط است و اینکه چگونه شی یا تصویر روی صحنه تعریف می شود، بستگی به نورپردازی روی صحنه دارد و احساس اینکه آیا نور بایستی تصویری واقعی و منعکس شده از زندگی روزمره باشد یا خیر؟(کولیوند، ۱۳۸۸) ویلسن خود را متأثر از سزان می داند و ترکیب بندی صحنه هایش از نقاشی دقیق هر صحنه به کمک نور و بازیگر حکایت می کند. همه چیز را از سزان یاد گرفتم، استفاده اش از رنگ، نور، فضا، خطوط مورب و اینکه چطور از مرکز و لبه های کادر استفاده کرده است…(مسعودی، ۱۳۹۴)
بیشتر بخوانید: مروری بر نمایشنامه دائی وانیا و درام نویسی آنتوان چخوف

تام کام، از طراحان نور در نمایش جنگ های داخلی در مورد ایده های رابرت ویلسن در نورپردازی چنین می گوید: استفاده از کرباس(برزنت) برای انعکاس نور، شبیه یک تابلوی نقاشی شده می نمود. در حقیقت او با نورپردازی طلائی روی صحنه؛ مانند یک نقاش با نور تصنیف سرائی می کند. نور برای رابرت ویلسن چون عصای سحرآمیز می باشد که با آن هر کاری می توانید روی صحنه خلق کنید. در عصر حاضر رابرت ویلسن یکی از بزرگ ترین نورپردازان روی صحنه قلمداد می شود. او در خاموشی مطلق از نور چون دسته ای از نوازندگان موسیقی بهره می گیرد و با ریتم و نظمی خاص آن ها را در کنار هم قرار می دهد. ویلسن برای اجرای نمایش پانزده دقیقه ای کوارتت از چهارصد لامپ نورانی برای پوشاندن دورتادور محوطه ی اجرا استفاده کرد و فقط نوزده دقیقه از آن بهره برداری کرد. در کارهای او نور حتی از بازیگران اهمیت بیشتری دارد.(کولیوند، ۱۳۸۸)
او به کمک نور، اندازه ها و شکل ها را در فضای نمایش تغییر می دهد، از بدن بازیگران شکل های متفاوت می سازد. در ترکیب های صحنه ای، برای تأکید بر این فضای غریب مقیاس ها را با رویکردی مانند تئاتر عروسکی دگرگون و ناهمگون می سازد. مانند قورباغه ای در ابعاد انسانی در نمایش نگاه ناشنوا که بر روی صندلی ای نشسته و کوکتل می نوشد.(مسعودی، ۱۳۹۴) حساسیت و تأکید ویلسون بر عنصر نور، تا حدی است که برای هر چیزی در روی صحنه، نوری کاملاً مستقل در نظر میگیرد و نیز هر بازیگری از یک نورپردازی مستقل در صحنه، برخوردار است. او حتی لباس بازیگرش را در نمایش «ویرانی مرگ و دیترویت» نورپردازی و درخشان کرد. اما در زمینه رنگ نور، بیشتر به رنگ های خاکستری و سفید تمایل دارد.
لباس در نظر رابرت ویلسن ، جایگاه ویژه ای دارد و به عنوان یک نشانه و دال مورد استفاده قرار میگیرد. در حقیقت لباس، در بیان روایت داستان و انعکاس عمل دراماتیک نمایشنامه، کمک می کند. لباس هایی که ویلسون در آثارش استفاده میکند به شدت انتزاعی و غیر واقعی هستند؛ اما حضور رنگ در آثار او، محدود است و بیشتر تمایل دارد معناها را از طریق شکل و حرکت انتقال دهد. (عسگری،۱۳۹۳)
اجرای مصائب آدم: آروو پارت، موسیقیدان هشتاد ساله ی اهل استونی، احتمالاً یکی از بزرگترین آهنگسازان دوران ماست. آهنگسازی که آثارش طنین پرقدرتی از موسیقی دینی کلاسیک با خودشان دارند، اما عمیقاً مدرن و امروزی اند. رابرت ویلسون، کارگردان برجسته تئاتر و آروو پارت در یک همکاری مشترک، مجموعه ای از پارت را به روی صحنه بردند. این اثر که در ساختمان متروکه ی یک کارخانه ی زیردریایی شوروی سابق در استونی اجرا شد، «مصائب آدم» نام داشت. مصائب یا مرثیه ی آدم در واقع برگرفته از متنی است که توسط یک راهب ارتدوکس روسی به نام سنت سولیوان نوشته شده است. این راهب در یک صومعه در کوه آتوس در یونان به شکلی منزوی زندگی می کرده و به لحاظ محتوائی تأسف خوردن آدم در از دست دادن بهشت و ابراز غم و اندوه عمیق خود از این موضوع را به تصویر می کشد. در واقع از دست دادن عشق الهی توسط گناه اولیه ی آدم. در ادامه، او پیش بینی تمام غم ها و مصائب انسان را می کند و کشته شدن پسرش هابیل به دست قابیل را می بیند. در پایان آدم یکبار دیگر ملتمسانه تقاضای عشق الهی را می کند و واژه ی عشق بعنوان آخرین کلمه از قطعه مطرح می شود. ویلسون در توصیف اجرای «مصائب آدم» گفت:
در جریان اجرای مصائب آدم، من بیش از هرچیز درگیر مسئله ی نورپردازی شدم. بدون نور فضایی وجود ندارد. بنابراین این مسئله مهم است که راه حلی برای پر کردن فضا با نور پردازی پیدا کرد. من امیدوارم ما قادر به رسیدن به مرحله یی باشیم که ایده های مناسب در جهت بیشتر لذت بردن از موسیقی پارت بسویمان جاری شود. (هرلند، ۲۰۱۵)
پیش در آمدی بر کوهستان که شاید جاه طلبانه ترین اجراهای رابرت ویلسن باشد. این اثر به منزله ی یک اجرای تئاتر محیطی، حتا از اجرای اورگاست پیتر بروک هم فراتر می رود. این اجرا روی هفت کوهستان برگزار شد، هفت شبانه روز به درازا کشید و سی بازیگر و بیست هنرپیشه ی غیر عضو ایرانی در آن شرکت کردند، بیشتر بازی ها بدیهه سازانه بود و یک رخداد تدارک دیده شد تا همه ی تماشاگران را در نمایش شرکت دهد. کوهستان پوشیده از باستان نمون های اساطیری بود: یک ماهی، یک نهنگ، کشتی نوح، یک دایناسور، اسب تروا. موشک هائی آماده برای دفاع از یک ماکت اکروپلیس بود در عین حال که چشم اندازی از شهر نیویورک دیده می شد که عاقبت در شعله فرو رفت. در لحظه ای یک زن به مدت یک ساعت آرام به عقب و جلو قدم زد؛ مردی حرکاتی به مانند عقب افتادگان کرد و کلماتی بی ارتباط با یکدیگر بر زبان آورد؛ جائی بر بالای یک چارچوب مردی داشت آوازی بی معنا می خواند. تماشاگران مجبور بودند سفری همراه ویلسن و نیز به ناآگاه کنند. زیرا این نوعی درام روانی است که به خود می انجامد و همین طور سفری واقعی به بالای کوهستان از درون چشم اندازی از علائم و رویدادها. (روز-اونز،۱۳۷۶)
منابع:
روز اونز، جیمز. (۱۳۷۶). تئاتر تجربی. چاپ دوم. انتشارات سروش.
عسگری، حمید. (۱۳۹۳). «تئاتر پست مدرن چیست». سایت اینترنتی http://hiroteatr.mihanblog.com
کولیوند، زهرا. ( ۱۳۸۸). «پدیده مقدم بر روایت: شیوه اجرائی رابرت ویلسن». صحنه، ۶۹: ۱۲۴-۱۲۸٫
مسعودی، شیوا. (۱۳۹۴). «فضاهای متفاوت درآاثار ویلسون و لپاژ». مجله ی گزارشی تحلیل نگار.
هاشم زاده، سعید. ( ۱۳۸۸). «رابرت ویلسن و پست مدرنیسم». صحنه، ۶۹: ۱۲۹-۱۳۰٫
Herlland, Maris. 2015. “Adam’s Passion” – a unique cooperation of Arvo Pärt and Robert Wilson premieres in Tallinn.
شخصیت واقعی کریستوفر مارلو رو میه از آثار شکسپیر شناخت