فیلم Sunset Boulevard ساختهی بیلی وایلدر؛ سوفلهی عاشق امیدوار و سوفلهی عاشق ناامید
فیلم Sunset Boulevard ساختهی Billy Wilder بیلی وایلدر بزرگ، نوآری تلخ و گزنده با فضائی گوتیک و خفقان آور است که آئینهی تمام نمای اضمحلال و فساد سیستم هالیوودی است. در ادامه با معرفی و تحلیل فیلم Sunset Boulevard با نت نوشت همراه باشید.
فیلم Sunset Boulevard
فیلم دربارهی فیلمنامه نویس درجه دوی هالیوودی است که چندی است فیلمنامه هایش دیگر خریداری ندارد و برای فرار از دست بدهکارهایش که قصد تصاحب اتومبیلش را دارند به طور تصادفی سر از عمارتی بزرگ و قدیمی در میآورد که متعلق به هنر پیشه و ستارهی افول کردهی سینمائی است.
نورما دزموند (گلوریا سوانسن) ستارهی افول کرده و متوهم که شخصیتی مالیخولیائی دارد، سالیان متمادی مشغول کار بر روی فیلمنامهای کم مایه است و با پی بردن به حرفهی فیلمنامه نویس جوان، تصمیم میگیرد با کمک جو فیلمنامهی منسجمی بنویسد و دوباره به عرصهی سینما و فیلمسازی برگردد و موفقیت و شهرت از دست رفته را به چنگ آورد اما در ادامه اتفاقات پیش بینی نشده و دور از انتظاری به وقوع میپیوندد…
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Sunset Boulevard ساخته بیلی وایدلر؛ این فیلم ها هستند که کوچک شده اند!
بیلی وایلدر همیشه به تبعیت از ساختار نمایشنامه نویسی، فیلمنامه هایش را به سه پرده تقسیم میکند. پردهی اول محدودهای است که بنیان ماجرا نهاده میشود، شخصیتهای اصلی قصه به صحنه میآیند، پیش فرضها شکل میگیرد و فضا برای شکل گرفتن داستان آماده میشود.
اما پردهی دوم بدنهی اصلی درام را شکل میدهد. طرح اولیه در این قسمت توسعه پیدا میکند و وسیع و قوی میشود. به قول وایلدر اگر شروع خوبی داشته باشی و پایان متوسط خوبی، وقتی آن چیزی را که میانهی داستان را پر کند نداشته باشی، دچار مشکل میشوی.
در سانست بولوار یک اتفاق و تصادف که نقطهی آشنائی و معرفی شخصیتهای اصلی داستان با هم است پردهی اول فیلم را تشکیل میدهد. در پردهی دوم فیلم Sunset Boulevard شاهد جلوتر رفتن روابط جوی بی پول و سرگردان که به نظر میرسد حالا به نان و نوائی رسیده و نگرانیهای مالیش را فراموش کرده با نورما دزموند پیر، تنها، افسرده و سرخورده که حالا با وجود جو جان تازهای گرفته است و ابراز عشق یک طرفهاش که جو را در تار عنکبوت مالکیت و خودخواهی تاریکش اسیر کرده مواجهیم.
بیشتر بخوانید: فیلم Rear Window ساختهی آلفرد هیچکاک؛ پدیدهی زن کشی و لذت چشم چرانی
اما همهی اینها برای پیشبرد یک داستان استخوان دار و قصه گو که مخاطب را تا پایان با خود همراه کند، کافی نیست. چیز مهم تری باید وجود داشته باشد؛ مهم تر از آزادی و فردیت جو که قربانی کردن آن بتواند خون تازهای به درام تزریق کند و آن عنصر مهم و کلیدی عشق است. پس وایلدر برگ برندهی نهائی خود را که اغلب برای پردهی سوم نگه میدارد در یک سوم پایانی فیلم رو میکند.
وایلدر اغلب در یک سوم نهائی داستان، با وجود خلق و ورود ایدههای تازه (به خصوص که به توصیهی استاد، در پردهی سوم همیشه باید موقعیتی خلق شود که قهرمان داستان یکی از دو چیز را انتخاب کند.) باعث میشود، خود ساختمان داستان و شخصیت هایش نویسندگان را راهنمائی کنند و فیلمنامه را پیش ببرند.
به این ترتیب داستان بدون هیچ عنصر اضافی یا تحمیلی به آسانی پیش میرود و ادامه مییابد. بعد از سپردن فیلمنامهی افتضاح نورما و جو به کارگردان مطرح هالیوود سیسیل ب دومیل و درگیر شدن متوهمانهی نورما در سراب بازیگری در فیلم جدیدش، جو که دلباختهی دختر دیگری (بتی شفر) شده است، مشغول نوشتن فیلمنامهای متفاوت با همکاری بتی میشود که در جلساتی شبانه در محل کار بتی برگزار میشود.
بیشتر بخوانید: فیلم Avanti! کاری از بیلی وایلدر
حالا در یک سوم پایانی فیلم Sunset Boulevard ، وایلدر یک مثلث عشقی تشکیل میدهد و چه دلیل بزرگتری غیر از عشق میتواند وجود داشته باشد که جو را وادار کند درصدد تغییر زندگی فریبکارانهاش بر بیاید و بین زندگی با نورما و بتی یکی را انتخاب کند و یا از آن بهتر راه سومی را برگزیند که شخصیت پردازی چند وجهی و پیچیدهاش را کامل کند.
در کنار آن، اعتراف صادقانهی ماکس مبنی بر ماهیت واقعیاش برای جو یکی دیگر از آن خرده پیرنگهای شوک آور فیلم را در یک سوم پایانی آشکار میکند که به درستی نقطه گذاری میشود و معماهای وهم انگیز و دیوانه وار داستان را که در شخصیت پردازی ظریفی پرداخت میشود، حل میکند.
نورما دزموند که در فضای نوآر فیلم Sunset Boulevard ماهیت زن شرور و فریبکار (فم فتال) را ایفا میکند، همان طور که در ارجاعات بینامتنی به خانوم هاویشام آرزوهای بزرگ دیکنز نسبت داده میشود، با لباس هائی سیاه و مکدر همچون اختاپوسی ویرانگر ترسیم میشود که با ورود به زندگی جو و چنبره انداختن بر هستی وی نه تنها روزگار و سرنوشت جو را تیره و تار میکند بلکه او را دچار استحاله و بحران هویت میکند و او را در فردیت خود دچار مشکل میکند.
او دیگر همون جوی آزاد، ساده و گرفتار نیست که برای نوشتن بهترین فیلمنامهی زندگیش و کسب درامد به آب و آتش میزند بلکه تبدیل به ژیگولوی خرده بورژوائی شده است که توانائی و ارادهی به دست گرفتن اختیار زندگیش را با قاطعیت از دست داده و سردرگم و مردد است.
بیشتر بخوانید: فیلم A Streetcar Named Desire اتوبوسی به نام هوس
این خصوصیت رفتاری نورما با بازی درخشان گلوریا سوانسن Gloria Swanson در مورد دیگر شخصیت کلیدی فیلم ماکس خدمتکار، عاشق و همسر سابق نورما نیز صادق است. ماکس (اریک فن اشتروهایم) که در زندگی سابقش کارگردانی موفق و صاحب نام بوده پس از ازدواج ناموفقش با نورما، از جانب نورما ترک و طرد میشود و به واسطهی عشق مفرط و یک طرفهاش به وی نقش تحمیلی نوکر را قبول و به استثمار نورما در میآید.
تارهای عنکبوت مستحکم نورما در جسم و روح ماکس هم در هم تنیده شده و او را تسخیر کرده است. از طرفی خود عنصر عشق نیز که اغلب عنصری زندگی ساز و حیاتی تلقی میشود در فیلم Sunset Boulevard تبدیل به یک فم فتال منحصر بفرد میشود که ماهیتی پارادوکسیک مییابد و به قدرتی نابودگر تبدیل میشود. اصلاً عنصر عشق است که بعنوان محرک شخصیت زن فریبکار اصلی فیلم، نورما را هدایت میکند و وجههای شیطانی مییابد.
در فیلمهای وایلدر عشق – اگر که اصلاً عشق در میان باشد- نجات و مفری برای آگاهی یا خلاصی نیست و در سانست بولوار انهدام را تسریع و قطعی میکند. وایلدر در زمان اقامت طولانیش در هالیوود، بعنوان نویسندهای غریبه وارد فضای هالیوود شد و مدتی طول کشید تا با محیط تازه و آدمهای غریب و متفاوتش آشنا و در جمع آنها پذیرفته شود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم روانی Psycho: چاقویی مردانه بر تنی عریان!
موقعیت او در این شرایط بسیار مشابه وضعیت جو، فیلمنامه نویس ناموفق سانست بولوار است که به محیط عجیب و نا آشنای عمارت نورما دزموند وارد میشود و فیلم Sunset Boulevard از این منظر نمادی از خود بیلی وایلدر در هالیوود است.
ضمن اینکه شرایط مشابه وایلدر در بیست سال آخر عمرش در مقایسه با حسرت و امید بیست سالهی بازگشت نورما دزموند به سینما در سانست بولوار، فیلم را به یک پیشگوئی هنرمندانه تبدیل کرده است که ریشههای سوررئالیستی فیلم را بارزتر میکند و شاید شکل اغراق شده اش، فرجام دردآور شخصیت ماکس فون مایرلینگ (اشتروهایم) باشد. استفادهی نامتعارف از زوایای عجیب و غریب دوربین، در بحث فرم یکی از مهم ترین چالشهای وایلدر محسوب میشود.
او همواره اعتقاد داشت استفادهی عجیب و غریب از زوایای دوربین برای به هیجان آوردن و به دام انداختن مخاطبان بورژوا و منتقدان متوسط مناسب است. اما در فیلم Sunset Boulevard با یک ساختارشکنی جالب مواجهیم؛ پلان گرفتن جو که روی آب استخر معلق مانده و دوربین از ماورای آبها در ته استخر جسد معلق ماندهی جو را شکار میکند. وایلدر برای این برداشت ناچار شد یک آینه در ته استخر قرار دهد.
قصههای وایلدری، فرصت تصمیم گیری و احیاناً موضع گیری را – حداقل تا زمانی که فیلم در حال نمایش است- به مخاطب نمیدهند. در اغلب کارهای وایلدر، با یک روایت روی تصویر کوبنده و درخشان به دنیای فیلم وارد میشویم.
نریشن یکی از ارکان شیوهی قصه گوئی وایلدر و از متعالی ترین نمونههای استفاده از گفتار متن برای چند وجهی کردن، پیچیده کردن و ایجاز در داستان است که در عین حال خاصیت یکی بود، یکی نبود مؤثری دارد و کلید ورود به جهان جادوئی فیلم است.
وایلدر پس از ساخت چندین فیلم گزنده، تلخ و واقع گرا آموخت که تلخی فیلم هایش را با کمدی و طنز در هم آمیزد تا هضم آن برای مخاطب آسان تر باشد. شاید بشود روش خلاقیت و ساز و کار وایلدر را به همان شیرینی شانس تشبیه کرد.
این شیرینی – که به فورچون کوکی معروف است- نوعی از روکش خمیری شیرین است که در درونش ورقهای چاپی از پند و حکمت و ضرب المثل قرار داده اند و به سنت رستورانهای چینی، حسن حتامی است برای یک شام مفصل. شیرینی را که بشکنید ورقی بیرون میآید و همیشه نوشتهای پند آمیز است که اهمیت دارد و اغلب به روکش شیرین چندان اعتنائی نمیشود.
پیام پیچیده و تلخ در درون شیرینی ظاهری فیلمهای وایلدر درست همانند فیلم Sunset Boulevard همیشه هست که شاید فوراً هم دیده نشود. والتر ماتائو فیلمهای وایلدر را چنین تشریح کرد:
– بیلی این را تراژدی یا کمدی نمیبیند. او فقط به دنیا نگاه میکند، همین. متهم شده به بدبینی. خب درست است! آرزوی من این است که همهی ما بدبین باشیم. بدبین این توانائی را دارد که به جهان نگاه کند و همچنان لبخند را بر روی لبانش حفظ کند. چرا که در نگاه و جهان وایلدر، ما همیشه مطمئنیم که موقعیت کاملاً ناامید کننده است اما جدی نیست…
در پایان، عاشق ناامید یادش میرود اجاق سوفله را روشن کند، اما عاشق امیدوار سوفله را میسوزاند؛ همچون بیلی وایلدر بزرگ که با فیلمهای جاودانش، درسهای زندگی و چکیدهی عشق و امید را در دنیای تلخ اطرافش، همچون عاشقی امیدوار به تصویر کشید و تا پایان به نفس سینما، عشق و زندگی پایبند باقی ماند.
منابع:
مقالهی شوخ احساساتی سیاه بی ترحم/ نوشتهی آیدین آغداشلو/ ماهنامهی فیلم/ سال بیستم/ شمارهی ۲۸۵
مقالهی قهوهی بعدازظهر با بیلی وایلدر/ نوشتهی احسان خوشبخت/ ماهنامهی فیلم/ سال بیستم/ شمارهی ۲۸۵
مقالهی سوفلهی خام، سوفلهی سوخته/ نوشتهی نیما حسنی نسب/ ماهنامهی فیلم/ سال بیستم/ شمارهی ۲۸۵
مقالهی آدمهای معمولی چگونه عاشق میشوند؟ (گفتگو با بیلی وایلدر دذبارهی نوآر)/ ماهنامهی فیلم/ سال بیستم/ شمارهی ۲۸۵
مقالهی ادارهی عمودی، آپارتمان افقی/ نوشتهی امیر قادری/ ماهنامهی فیلم/ سال بیستم و پنجم/ شمارهی ۳۶۹