ادبیات ایران

بوف کور اثر صادق هدایت؛ حالا من آرامم، آرام. مثل نبض یک مرده…

بوف کور اثر جاودانه‌‌ی صادق هدایت چون شهابی سرکش، آسمان تیره‌‌ی ادبیات سوررئالیستی ایران را در می‌نوردد و روایتی اگزوتیک و چند وجهی می‌آفریند که ذهن در دالان‌های بلند و پیچ در پیچ آن سرگردان به دنبال باریکه نوری برای فهم قوانین پیچیده‌‌ی آن در تکاپو و جستجو است. در ادامه‌ی این مقاله قصد داریم به تحلیل و نقد رمان بوف کور بپردازیم، با نت نوشت همراه باشید.

بوف کور اثر صادق هدایت

در رمان بوف کور با اثری پست مدرن مواجهیم که بین سنت و مدرنیته در نوسان است و یکی از مهم ترین مؤلفه‌های آثار مدرن را با خود یدک می‌کشد: یافت موجودیت خود بعنوان انسان مستقل یا تلاش برای رسیدن به فردیت (Individvalitat). در این تلاش به پرسش کشیدن گذشته و اکنون و تردید نسبت به واقعیت‌ها و نگره‌ها تعیین کننده اند.

فرم روایت ساختاری بوف کور بر ادبیات اگزوتیسم استوار است. روایتی که در آن راوی اول شخص، روایتی را بر پایه‌‌ی خویشتن و تحلیل خویشتن آغاز می‌کند و در آن به نتیجه می‌رسد.

– از زمانی که همه‌‌ی روابط خودم را با دیگران بریده ام، می‌خواهم خودم را بهتر بشناسم.

در رمان بوف کور راوی که شخصیتی اسکیزوئید، گوشه گیر و منزجر از اجتماع و بدبین است و دچار اختلال حالات هیجانی و احساساتی است و از طرفی علائم بیماری وسواس روحی و پارانوئید در اندیشه‌ها و اعمالش وجود دارد، دست به اعمالی چالش برانگیز می‌زند. بیمار، اعتبار و اهمیت شخصی معین را تا آن جا که ممکن است بالا می‌برد و قدرتی نامحدود و باورنکردنی را به او نسبت می‌دهد تا بتواند با دلیل و به حق مسئولیت همه‌‌ی بلاهائی را که بر سر بیمار می‌آید، از او بداند. راوی همواره با خود می‌پندارد که لکاته اساساً موجودی دست نیافتنی است و تمام ذرات وجودش به او نیاز دارد:

–  این زن، این لکاته، این جادو نمی‌دانم چه زهری در روح من، در هستی من ریخته بود که نه تنها او را می‌خواستم، بلکه تمام ذرات تنم، ذرات تن او را لازم داشت و آرزوی شدیدی می‌کردم که با او در جزیره‌‌ی گمشده‌ای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد…

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه چنگال نوشته صادق هدایت ، طبیعت علیه تربیت

فرم روایت ساختاری بوف کور بر ادبیات اگزوتیسم استوار است. روایتی که در آن راوی اول شخص، روایتی را بر پایه‌‌ی خویشتن و تحلیل خویشتن آغاز می‌کند و در آن به نتیجه می‌رسد.
فرم روایت ساختاری بوف کور بر ادبیات اگزوتیسم استوار است. روایتی که در آن راوی اول شخص، روایتی را بر پایه‌‌ی خویشتن و تحلیل خویشتن آغاز می‌کند و در آن به نتیجه می‌رسد.

راوی لکاته را آن قدر در نظر خود بزرگ می‌کند که او را تلویحاً جایگزینی برای اسطوره‌‌ی حوا می‌داند. اسطوره‌‌ی حوا در بحث کهن الگوئی، به زن بیولوژیکی اطلاق می‌شود که نگاه مرد به آن تنها به صورت جنسی است.

یا قدرت هائی ماورائی که در حال ارتکاب قتل لکاته در خود احساس می‌کند که در شخصیت پارانوئید بارز است:

– ناگهان یک قوه‌‌ی مافوق بشر در خود حس کردم، پیشانیم خنک شد، بلند شدم عبای زردی که داشتم روی دوشم انداختم، شال گردنم را دو سه بار دور سرم پیچیدم، قوز کردم، رفتم گزلیک دسته استخوانی را که در مجری قایم کرده بودم در آوردم و پاورچین پاورچین به طرف اطاق آن لکاته رفتم.

یا:

– من قادر بودم به آسانی به رموز نقاشی‌های قدیمی، به اسرار کتاب‌های مشکل فلسفه، به حماقت ازلی اشیاء و انواع پی ببرم؛ زیرا در این لحظه من در گردش زمین و افلاک، در نشو نمای رستنی‌ها و جنبش‌های جاودان شرکت داشتم، گذشته، آینده، دور و نزدیک، با زندگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.

از دیگر نشانه‌های بیماری پارانوئید راوی در رمان بوف کور استدلالات فلسفی اوست. فروید در این باره می‌گوید: بیمار مبتلا به این بیماری گاهی آنچنان خوب استدلال کرده و فلسفه می‌بافد که گوئی یک فیلسوف و یا یک مبلغ آئینی بزرگ است و به همین دلیل، این بیماری را جنون استدلال لقب داده اند.

راوی در داستان، بارها به فلسفه بافی می‌پردازد. فلسفه بافی هائی که با اعمال او هیچ سازگاری ندارند. سانت دسانکتیس، ملاحظات مشابهی در مورد پارانوئیا که یکی از ارکان سوررئالیسم است، به دست می‌دهد. مصالح توهم در روح راوی از زمینه‌های اصلی بیماری وسواس روحی است:

– وقتی که پلک‌های چشمم سنگین می‌شد و می‌خواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاودانی کنم، همه‌‌ی یادبودهای گذشته و ترس‌های فراموش شده ام از سر نو جان می‌گرفت: ترس اینکه پرهای متکا تیغه‌‌ی خنجر شود، دگمه‌‌ی ستره ام بی اندازه بزرگ به اندازه‌‌ی سنگ آسیا بشود. ترس اینکه تکه نان لواشی که زمین می‌افتد مثل شیشه بشکند، دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد، روغن پیه سوز به زمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلوی بساطش به خنده بیفتد…

بیشتر بخوانید: حاجی آقا نوشته صادق هدایت؛ که لیسک جهان شده‌ای…

قسمتی از دست نوشته‌های بوف کور اثر صادق هدایت
قسمتی از دست نوشته‌های بوف کور اثر صادق هدایت

رمان بوف کور هدایت شامل دو بخش است.

  • روایت اول، روایت راوی و زن اثیری: در تهران حدود ۱۳۰۰ اتفاق می‌افتد و روایت دوم راوی و لکاته: در شهر ری پیش از مغول می‌گذرد. در بوف کور ، راوی/ نقاش/ نویسنده در داستان اول در روز سیزدهم فروردین با صحنه‌ای ماورائی مواجه می‌شود که از سوراخ بالای رف مشاهده می‌کند.
    با پیرمرد قوزی و زن اثیری مواجه می‌شود و با دیدن زن اثیری و چشمان جادوئیش عنان و اختیار زندگیش را از دست می‌دهد و دو ماه و چهارده روز عاشق و سرگردان در اطراف خانه‌اش به دنبال اوست، تا شبی که زن اثیری خود را به راوی تسلیم می‌کند و راوی نیز او را با شراب زهر مارناگ می‌کشد و بدنش را قطعه قطعه می‌کند و در چمدان با همکاری پیرمرد خنزرپنزری در کوهی نزدیک شاه عبدالعظیم دفن می‌کند.
  • در بخش دوم: راوی منزوی و بیمار که از جماعت رجاله‌ها گریزان است با خواهر رضاعی‌اش که لکاته می‌نامدش ازدواج می‌کند اما لکاته همه‌‌ی آن جماعت رجاله را به خود راه می‌دهد و از راوی گریزان است.
    راوی پس از فراز و فرودهای فراوان و درگیری با خود عاقبت در شبی در هیئت یکی از فاسق‌های زنش (پیرمرد خنزرپنزری) وارد بستر لکاته می‌شود و گزلیک دسته استخوانیش را در شکمش فرو می‌کند و وقتی به اتاق باز می‌گردد چشمان جادوئی لکاته را در دست دارد در حالیکه وقتی در آینه می‌نگرد، خود را می‌بیند که تبدیل به پیرمرد خنزرپنزری شده است.
    در قسمت بعدی، راوی دوباره خود را در همان اتاق حقیر بخش اول می‌بیند که با فرار پیرمرد خنزرپنزری و برداشتن گلدان راغه‌ای همراه است که راوی برای اولین بار آن را به عنوان پیشکش از پیرمرد کالسکه چی قبرکن دریافت کرده است.
    در رمان بوف کور، روایاتی که از زبان راوی روایت می‌شود، در قالب تک بعدی و یک طرفه پرداخت می‌شود و ما هیچ وقت طرف دیگر ماجرا را از زبان دیگر شخصیت‌ها شاهد نیستیم.

روایاتی که ساخته و پرداخته‌‌ی ذهن بیمار راوی است که بین مرز واقعیت و خیال در نوسان است و مدام در هم می‌آمیزد و دیوانگی و تداعی آزاد را در فرم ساختار محتوائی و نگارشی اثر به مؤلفه‌های ادبیات سوررئالیستی نزدیک می‌کند. روایاتی که از زبان راوی روایت می‌شود، در حکم بدنه و شکل ظاهری رمان مطرح می‌شود، در حالیکه برای نفوذ به لایه‌های پنهان آن همچون زبان خواب‌ها باید به تکنیک زبان ناخودآگاه مراجعه کرد.

بیشتر بخوانید: تحلیل داستان آبجی خانم اثر صادق هدایت 

 

قسمتی از دست نوشته‌های بوف کور اثر صادق هدایت
قسمتی از دست نوشته‌های بوف کور اثر صادق هدایت

بیشتر بخوانید: انتری که لوطی‌اش مرده بود اثر صادق چوبک

رؤیاها هم از یک بخش ظاهری تشکیل می‌شوند که بخش‌ها و تصاویری را در کنار هم قرار می‌دهند که با دیدن آنها یک استنباط ظاهری و ساده شکل می‌گیرد، اما برای درک آنها باید نمادها و سمبل‌ها را رمزگشایی کرد. راوی بوف کور دچار گذشته و کودکی ناآرامی است.

از پدری زاده شده که با برادرش دوقلو است و با یک رقاصه‌‌ی هندی معبد لینگم بوگام داسی ازدواج کرده است. راویِ کودک بعد از طرد و ترک شدن توسط مادرش بوگام داسی و (پدری که بعد از آزمایش مارناگ می‌میرد)، نزد عمه‌اش بزرگ می‌شود و با دختر همین عمه‌اش (لکاته) که خواهر رضاعی‌اش است ازدواج می‌کند. راوی بیمار علاوه بر شخصیت اسکیزوئید و پارانوئید، از عقده‌‌ی ادیپ (Oedipus complex) رنج می‌برد.

میلی که در زنای با محارم از کودکی در او ریشه دوانده و سرکوب شده و حل نشده باقی مانده است. شخصی که دچار عقده‌‌ی ادیپ است، تصویر دوگانه‌ای از زن دارد که ابتدا همان تصویری است که از مادر خود داشته است. یکی همان زن اثیری دست نزدنی و افلاطونی می‌شود که نمی‌شود با او روابط جنسی برقرار کرد که باز همان مادری است که روابط جنسی با او حرام است و دیگری همان لکاته است.

از طرفی ما با کلیدهای بسیاری در رمان مواجهیم که نقد کهن الگویی یونگ را باز می‌کند. راوی در پی اعترافات بعد از قتلش، سعی دارد همه چیز را برای سایه‌‌ی خودش روی دیوار شرح دهد. سایه در نقد کهن الگویی نمادی است از زوایای تاریک ناخودآگاه که فرد آن را پنهان می‌کند. تمام شخصیت‌های فرعی رمان (پیرمرد کالسکه چی/ پیرمرد قوزی/ زن اثیری/ لکاته/ پیرمرد خنزرپنزری/ پدر لکاته و دایه) سایه‌های ناخودآگاه راوی هستند که آنها را پس زده و مخفی کرده است.

– همه‌‌ی این قیافه‌ها در من و مال من بودند. صورتک‌های ترسناک و جنایتکار و خنده آورکه به یک اشاره‌‌ی سر انگشت عوض می‌شدند: شکل پیرمرد قاری، شکل قصاب، شکل زنم، همه‌‌ی این‌ها را در خودم می‌دیدم. گوئی  انعکاس آنها در من بود. همه‌‌ی این قیافه‌ها در من بود ولی هیچ کدام از آنها مال من نبود.

یا

– گوئی پیرمرد خنزرپنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاته ام همه سایه‌های من بودند. سایه هائی که میان آنها محبوس شده ام.

صادق هدایت بعد از اولین خودکشی ناموفق
صادق هدایت بعد از اولین خودکشی ناموفق

سایه‌‌ی اصلی راوی، پیرمرد خنزرپنزری است که شخصیتی سلطه گر، تحقیرکننده، نفی کننده و پدر سالار دارد. حضور او امکان مقاومت، جسارت سخن گفتن و پاسخ گوئی را سلب می‌کند. آنیما (مادینه روان مرد) عنصر دیگری از نقد کهن الگویی است که در کنار سایه و نقاب قرار می‌گیرد. در روح هر مردی، گرایش‌های روانی زنانه‌ای وجود دارد که فاقد شکل مشخصی هستند.

آنها به میزان زیادی وابسته به دانش و شناخت مرد از زنان می‌باشند که این شناخت ریشه در ارتباط مرد با مادر یا تأثیراتی که در طول رشد خود از زنان به دست آورده است، دارد. چنانچه مرد به هردلیل نتواند با مادر یا جانشین او ارتباط عاطفی مناسب برقرار کند در این حالت آنیما در روان او دارای کارکرد منفی شده و مرد احساس می‌کند که هیچ چیز برای او دارای معنا و مفهومی نمی‌باشد. در این حالت او نمی‌تواند از چیزی لذت ببرد و دارای زندگی سرد و بی روحی می‌شود.

– مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرف‌های پوچ چیز دیگری نیست. فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها، رجاله‌ها با تشدید- همین لغت را می‌جستم- برای رجاله‌ها که زندگی آنها موسم و حد معینی دارد، مثل فصل‌های سال و در منطقه‌‌ی معتدل زندگی واقع شده است، صدق می‌کند. ولی زندگی من همه‌اش یک فصل و یک حالت داشته، مثل اینکه در یک منطقه‌‌ی سردسیر و تاریکی جاودان گذشته است، در صورتیکه میان تنم همیشه مثل یک شعله می‌سوزد و مرا مثل یک شمع آب می‌کند.

در رمان بوف کور باید اشاره کرد که آنیما دارای دو جنبه‌‌ی منفی و مثبت است. بخش مثبت هنگامی روی می‌دهد که مرد به گونه‌ای جدی به احساسات، خلق و خو، خواهش‌ها و نمایه هائی که از آن تراوش می‌کند، شکل می‌دهد.

دست نوشته‌های صادق هدایت
دست نوشته‌های صادق هدایت

مثلاً به شکل کارهای هنری، نقاشی و نویسندگی و … می‌پردازد. درست مثل راوی که پس از قتل لکاته به نقاشی روی جلد قلمدان و نویسندگی روی می‌آورد و از این طریق سعی دارد با آنیمای وجودیش به صلح برسد. اما تأثیر منفی مادر به شکل خشم، ناتوانی و تردید بروز می‌کند که در راوی به شکل بدبینی‌های مداوم نسبت به زنش که به همین دلیل او را لکاته می‌نامد و در نهایت قتل لکاته (آنیمای منفی) و زن اثیری (آنیمای مثبت) بروز می‌کند.

که از قتل لکاته دچار لذت می‌شود و آنیمای منفی‌اش را می‌کشد و در مقابل با قتل زن اثیری که نمود مثبت آنیمایش است، احساس می‌کند سلاتون شکنجه گرش به آرامش می‌رسد. جلوه‌‌ی آنیمای منفی به قاتل عشاق معروف است که نمونه‌‌ی کهن آن در داستان‌های هزار و یکشب آمده است:

شاهزاده خانمی از خواستگاران خود معمائی می‌پرسد و اگر خواستگاران آن معما را نگشایند، کشته می‌شوند. برخی از مشخصات آنیما همیشه ثابت است: همیشه جوان دیده می‌شود، هر چند که همیشه آثار سال‌ها تجربه و استنباط در ورای وی موجود است. آنیما خردمند است، لیکن نه چندان دهشت انگیز. چنین به نظر می‌رسد که چیزی معنی دار به او پیوسته است؛ معرفتی رمزی یا خردی پنهانی.

مثل توصیف راوی از زن اثیری:

– چشم‌های مورب ترکمنی که فروغی ماوراءالطبیعی و مست کننده داشت. در عین حال می‌ترسانید و جذب می‌کرد، مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراء الطبیعه دیده بود که هر کسی نمی‌توانست ببیند.

زمان در رمان بوف کور خاصیتی سیال و موازی دارد که در دالان‌های ضمیر ناخودآگاه شناور است. او مدام از دو ماه و چهار روز صحبت می‌کند که معادل همان ۲۴ ساعت زمان واقعی است.

– ساعت و دقیقه ندارد. یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تأثیرتر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.
– شاید از آن جائی که همه‌‌ی روابط من با دنیای زنده‌ها بریده شده، یادگارهای گذشته، آینده، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است.

تحلیل رمان بوف کور اثر صادق هدایت
تحلیل رمان بوف کور اثر صادق هدایت

در پایان صادق هدایت با هوشمندی و تبحر بی سابقه‌ای توانسته است جنایتکار سمپاتی بیافریند که همدلی مخاطب را برمی انگیزاند و نمونه‌‌ی نادری از این نوع پرسوناژ در تاریخ ادبیات سوررئالیستی ایران می‌آفریند. سبک روائی رمان چیزی شبیه یک اعتراف است که پایان آن با شوک همراه است. آینه که نماد خودآگاهی است (من کیستم؟) راوی را در پایان با خود واقعی‌اش مواجه می‌کند:

پیرمرد خنزرپنزریِ مستبد، سلطه گر، مرگ اندیش، ریاکار، چاپلوس و مدعی، ترسو و توجیه گر؛ یک رجاله‌‌ی تمام عیار که سعی دارد خود را زیر پوشش شخصیتی روشنفکر و فلسفی پنهان کند.

در رمان بوف کور مرد با پیوستن به آنیمای خود، سعی دارد زوایای تاریک وجود خود را بشناسد. انسانی که زوایای تاریک خود را می‌شناسد، نقابش را پس می‌زند و با چهره‌‌ی واقعی خود روبه رو می‌شود. به نظر یونگ آنیما و آنیموس (جنبه‌‌ی مذکر روان زنانه)، در واقعیت یگانه و حقیقی طبیعت انسان با هم یکی بوده اند، اما پس از هبوط از عالم مثال و در منزلگاه خلاق از هم جدا شده و دوگانه شده اند:

– مثل اینکه روان من در عالم مثال با روان او هم جوار بوده، از یک اصل و یک ماده بوده که بایستی به هم ملحق شده باشیم.

در پایان راوی که در بخش انتهائی رمان با پیرمرد خنزرپنزری که گلدان راغه را با نقش همان چشمان جادوئی زن اثیری (آنیما) می‌دزدد و ناپدید می‌شود با جا گذاشتن تمام سایه‌های شخصیتی راوی همراه است که در بحبوحه‌‌ی یأس و تاریکی و تهاجم سایه‌های دهشت انگیز روانی بیمار، نقطه‌ای مثبت و قابل تأمل است که صلح روان راوی را با آنیمای وجودیش نوید می‌دهد که مسیری روشن را در پی دارد.

منابع: بررسی و تحلیل تابو در بوف کور/ نوشته‌‌ی شیرزاد طایفی، الناز خجسته
مقاله‌ی بوف کور نماد سرگشتگی روشنفکر ایرانی / نوشته‌‌ی محمود فلکی
مقاله‌ی بررسی نمودهای منفی آنیما در ادبیات و اسطوره‌ها / نوشته‌‌ی دکتر عسگر صلاحی و جعفر عشقی

تارا استادآقا

تلاش می کنم جمله ای پیدا کنم که از گستره ی زمان و مکان بگذرد. می یابمش اما محو به نظر می رسد‌‌.‌.. کلمه ها روی دست هایم، میان بخار روزی ابری پرواز می کنند. من، دیگری است.

نوشته های مشابه

‫۱۲ دیدگاه ها

  1. سلام، درود بر شما.
    تحلیل شما را در این مقاله ارزشمندتون مطالعه کردم و از تبیین نمادها در رُمان و شکافتن لایه ها و پیچیدگی های افکار عالیجناب صادق هدایت در رُمان بوف کور برای دست یافتن به اثر کهن الگوها و تبیین و تشریح آنها، بسیار لذت بردم.
    قلم شما روان و دلنشین است برای من.
    دستمریزاد، درود برشما.

  2. عاالی بود خانم استاد آقا. لایه های پنهان رمان رو واقعاً بسیط شرح دادید. دستتون درد نکنه زنده باشید.

  3. سلام مرسی عالی بود فقط فکر میکنم که رشته اصلی شما روانشناسی باشه و داستانو از دید روانشناسی بسیار عالی دیده بودید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا