داستان مسخ نوشتهی فرانتس کافکا؛ بیگانهای در میان جمع
مسخ The Metamorphosis از آثار معروف فرانتس کافکا Franz Kafka نویسندهی آلمانی زبان است که در ۳ ژوییهی ۱۸۸۳ در پراگ به دنیا آمد و در ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گذشت و در گورستانی در پراگ به خاک سپرده شد. کافکا با وجود اینکه به زبان چک مسلط بود ولی تمامی نوشتههای خود را به زبان آلمانی مینوشت، از جمله داستان مسخ که به زبان آلمانی نگاشته شده است. با تحلیل و بررسی رمان کوتاه مسخ اثر فرانتس کافکا با نت نوشت همراه باشید.
مسخ اثر کافکا
بیگانهای در میان جمع
نوشتههای کافکا تا پیش از مرگش توجه چندانی را به خود جلب نکرد. کافکا به دوست صمیمی خود ماکس برود گفته بود که بعد از مرگش همهی نوشته هایش را نابود کند، اما ماکس چنین نکرد و تمام تلاش خود را در جهت چاپ نوشتههای کافکا که در اختیارش بود انجام داد. کافکا بعد از انتشار این آثار مورد توجه و تحسین مردم و منتقدان قرار گرفت.
او از سال ۱۹۱۰ شروع به نوشتن یادداشتهای روزانه و خصوصی در مورد زندگی شخصیاش کرد که تا زمان مرگش ادامه داشت. در این یادداشتها به کینهی خود از پدر و مادر، ترس از بیماری، علاقه به ازدواج و همزمان ترس از آن اشاره داشت.
داستان مسخ که برخی آن را البته داستانی بلند و نه کوتاه میدانند داستان فروشندهی دوره گردی است که نزد یکی از طلبکاران پدرش که مردی بسیار سخت گیر است کار میکند و به کار بازاریابی و فروش مسطورههای پارچه مشغول است
. پدر بعد از ورشکستگی تلاشی دوباره برای یافتن کار انجام نمیدهد و بیکار است. خواهر جوان گرگور زامزا نیز در خانه است و مادر به دلیل بیماری آسم به کاری مشغول نیست. این گرگور است که تمام مخارج خانواده را میپردازد.
گرگور اغلب مواقع در سفر است. او صبح روزی که ما بین دو سفر شغلی در خانه بیدار میشود میبیند که به حشرهای عظیم بدل گشته است.
بیشتر بخوانید: همه چیز فرو میپاشد نوشتهی چینو آچه به
” یک روز صبح، گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تخت خوابش به حشرهای عظیم بدل شده است. به پشت سخت و زره مانندش خوابیده و سرش را که کمی بلند کرد شکم قهوهای گنبد شکل خود را دید که به قسمتهای محدب و سفتی تقسیم میشد و چیزی نمانده بود که تمامی رواندازش بلغزد و از رویش پس برود. پاهای متعددش، که در قیاس با ضخامت باقی بدنش از فرط لاغری رقت انگیز بودند، بی اختیار جلوی چشمانش پیچ و تاب میخورد.”
شروع داستان مسخ The Metamorphosis با این جملات گزارشی، ساده، توصیف دقیق یک حشره (سوسک) آغاز میشود و ما را بر جای خود میخکوب میکند. جملات دقیق و کوتاه کافکا تضاد حیرت انگیزی با کابوسی که اتفاق افتاده است دارد که تا انتهای داستان این سبکِ نوشتار باقی میماند.
جملاتی که مانند یک گزارش از یک اتفاق فقط به توصیف فضا و آمبیانس و بیان دیالوگ شخصیتها است. همین متن گزارش گونهی کافکا در تضاد با کابوسی که اتفاق میافتد بر شدت وهم و ترس و شگفتی موجود در فضای داستان میافزاید.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] تحلیل داستان پزشک دهکده اثر فرانتس کافکا ؛ مقصد هست، اما راه نیست
وقتی نامهها و یادداشتهای روزانهی کافکا را میخوانید رد پای گرگور زامزا را در زندگی شخصیاش میبینید. گرچه عدهی زیادی از منتقدان معتقدند که نباید آثار کافکا را با وجود شباهتهای بسیار به زندگی شخصی او مربوط دانست. ولی کدام نویسنده است که حدیث نفسش را به اثری باور پذیر و همذات پندار برای خوانندگان تبدیل نکند.
درگیری تمام وقت با شغلش در آغاز از ساعت هشت صبح تا هفت بعدازظهر نه تنها وقتش را که میخواست برای کار ادبی صرف کند تماما اشغال میکرد بلکه محیط ناخوشایند اداره نیز چنان روح او را به ناامیدی میکشاند که به نظر کافکا کاملا خودکشی روح بود.
” فکرکرد خدایا چه شغل طاقت فرسایی انتخاب کرده ام! هر روز باید در سفر بود. دردسرهای این کار خیلی بیشتر از کار در تجارتخانه آدم را عذاب میدهد، و تازه سختی سفرهای مداوم، دلواپسی عوض کردن قطار، آن غذاهای بد و نامنظم، آشنایانی اتفاقی که هر بار عوض میشوند و هرگز نمیشود با آنها صمیمی شد. مرده شویش را ببرند!”
بیشتر بخوانید: من پیش از تو نوشتهی جوجو مویز
او در کنار درگیری با خانواده که انتخاب شغلش نیز بیش از همه گریزی بود از آن محیط، به کاری میپردازد که از آن بیزارست و رنج میبرد، رنجی که بر بیگانگیاش نسبت به پیرامون میافزاید. کافکا در روزنوشت هایی که از او باقی مانده دربارهی موقعیت جنون آمیز زندگی دوگانهاش مینویسد و نشان میدهد چگونه در درگیری بین شغل و کار ادبی گرفتار است.
منتقدان بسیاری نیز معتقدند که نا امیدی و پوچی موجود در فضای داستانهای کافکا نمادی از اگزیستانسیالیسم شمرده میشود و از این منظر و همچنین از باب نظریات فروید به بررسی آثارش پرداخته اند.
که مقالات و کتاب هایی بسیاری به مبسوط به اینگونه نقدها پرداخته اند. اما افراط در این موارد بسیار است. باید داستان مسخ کافکا را و یا داستانهای دیگر را در چند لایه جز به جز بررسی کنیم و آن وقت میفهمیم این اجزا چطور بهم چفت شده اند.
بیشتر بخوانید: رمان خشم و هیاهو نوشتهی ویلیام فاکنر
ولادیمیر ناباکوف نویسنده و منتقد روسی- آمریکایی که در یکی از سلسله درس هایش که در مورد داستان مسخ کافکا است میگوید اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره شناسانه بداند به او تبریک میگوییم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.
گرگور زامزا در طی داستان توسط افراد خانوادهاش کم کم طرد میشود آنها به زندگی بدون گرگور زامزا عادت میکنند تا اینکه حتی در پایان آپارتمان را رها و به جایی دیگر میروند. آنها در طول داستان هم سعی میکنند که از دست او خلاص شوند.
تنها کسی که با او همدردی میکند مستخدم است، او تنها کسی است که به اتاق گرگور رفت و آمد میکند و به نظر میرسد تنها نقطهی امید گرگور و نجات دهندهی داستان از تاریکی و روزنهی امیدی برای کافکا و داستان است. اوست که تا پایان کنار گرگور میماند و اوست که جسد گرگور را مییابد. مستخدمی که خود مانند گرگور زامزا بیگانهای است در میان جمع.
بیشتر بخوانید: رمان سقوط نوشتهی آلبر کامو
بیشتر بخوانید: کتاب کافکا در ساحل نوشته هاروکی موراکامی
گرگور زامزا نمونهای از انسانی است که زیر فشار زندگی ماشینی، زندگی در مناسبات شهری، زندگی کردن برای دیگران، روزمره گی محض دچار خودبیگانگی میشود و آنقدر از خود و دیگران دور میشود که مسخ میشود.
اولین ترجمه از داستان مسخ کافکا را صادق هدایت انجام داده است که البته از روی نسخهی فرانسوی ترجمه کرده است. بعدها ترجمههای مختلفی توسط فرزانه طاهری از روی متن انگلیسی و علی اصغر حداد از روی متن آلمانی صورت گرفته است.
سلام،در مورد مسخ کافکا میتوانم این را بگویم که درواقع گرگور سامسا خود خود فرانتز کافکاست،با توجه به زندگی سخت او در کودکی که توام با سخت گیری های بیمارگونه پدرش وتحقیرهای او بوده،اینک فرانتز خود را مانند یک حشره حقیر میبیند و با نوشتن این داستان ،خود را متجلی میسازد