سرگذشت فلسفه نوشتهی برایان مگی؛ از پیش از سقراط تا پوپر

کتاب سرگذشت فلسفه The Story of Philosophy نوشتهی برایان مگی Bryan Magee فیلسوف انگلیسی است. او را در ایران بیشتر با کتاب مردان اندیشه میشناسند. مردان اندیشه نام برنامهای تلویزیونی از برایان مگی نیز هست. برایان مگی در این برنامه با روشنفکران و صاحبان اندیشه گفتگو کرده است. این برنامه از شبکهی بی بی سی و در ایران از شبکهی چهار پخش شده است.
سرگذشت فلسفه The Story of Philosophy
کتاب سرگذشت فلسفه ، تاریخ ۲۵۰۰ سال فلسفه را بازگو میکند. این کتاب مصور است و در کنار بحثهای فلسفی روایتهای داستانی را در کنار تصاویر بازگو میکند که باعث جذابیت برای خوانندهی عام و آشنایی بیشتر او با مفاهیم فلسفی میشود.
کتاب نُه فصل دارد. و در هر فصل هم سیر تاریخی دورهای فلسفی را بررسی میکند هم به اندیشمندان آن دوره میپردازد و هم آرای آنها بصورت مختصر شرح میدهد. البته سیر تاریخی فلسفه بیش از شرح آرا در این کتاب بر آن تاکید شده است.
بیشتر بخوانید: مکتب ناتورالیسم چیست ؟

در کتاب سرگذشت فلسفه با بیانی ساده و سلیس، بدون به کار بردن اصطلاحات و مفاهیم پیچیده به بحثهای اصلی فلسفه پرداخته میشود. تاریخ فلسفه از دوران پیش از سقراط آغاز میشود و به فلسفه در قرن بیستم میرسد.
فلسفه به زبان ساده، تردید و پرسش دربارهی مسائل بنیادینی که در حالت عادی خیلی ساده و بدیهی به نظر میرسند. زندگی روزمرهی اغلب ما آکنده از اموری است که ذهن مان را مشغول میکند.
اما هر از چندگاه می بینیم مسائل روزمره را کنار گذاشته و در فکر فرو رفته ایم که اصلا چه خبر است و این همه، برای چیست؟ آنگاه شاید پرسشهای بنیادینی در ذهن مان مطرح شود که در شرایط عادی توجهی به آنها نمیکنیم.
بیشتر بخوانید: مکتب هنری دادائیسم ، بی فکری مطلق و نابودی آفرینندگی است.
کتاب سرگذشت فلسفه با عبارت و پاراگراف بالا آغاز میشود. و به این ترتیب همه را دعوت به فلسفه مینماید. و در ادامه به بررسی آغاز علم فلسفه میپردازد. تالس اولین فیلسوف است که بیش از همه سعی کرد به این پرسش پاسخ دهد که «جهان از چه ساخته شده است؟» و در ادامه شاگردانش به ادامهی راه او پرداختند.
سقراط، افلاطون، آگوستین مقدس، ماکیاولی و… از جمله کسانی هستند که در فصول مختلف کتاب به آرا و زندگی آنها پرداخته شده است. برایان مگی خود در پایان کتاب میگوید که در این اثر فقط دربارهی فیلسوفانی سخن گفته شده است که اهمیت و جذابیت ماندگار افکارشان ثابت شده است. کسانی که برخلاف سایرین بیشترین تاثیر و نفوذ آن بعد از مرگ شان پدیدار گشته است.

بیشتر بخوانید: مکتب هنری دادائیسم ، بی فکری مطلق و نابودی آفرینندگی است.
برای خواندن کتاب سرگذشت فلسفه نیازی به آشنایی قبلی با فلسفه نیست. البته در این کتاب در حد آشنایی مختصری با این افراد توضیح داده میشود و بدیهی است برای مطالعات تخصصی در مورد اندیشههای این فیلسوفان باید به آثار خودشان و یا کتابهای تخصصی مراجعه کرد.
کتاب سرگذشت فلسفه میتواند کتابی خواندنی برای دوستداران فلسفه در تمام سطوح باشد. و چیزی که جالب توجه است رویکردی روزمره به فلسفه است. برایان مگی سعی میکند که در این اثر بیشتر به بیان و توضیح اندیشههایی از فیلسوفان بپردازد که در زندگی روزمره به کار میآید. و او سعی دارد که فلسفه را وارد زندگی افراد کند و افراد را به اندیشیدن وا دارد:
دانستن این گونه مسائل هیچ تاثیری بر رفتار ما انسانها ندارد. آن چه ما باید بدانیم این است که چگونه زندگی مان و خودمان را اداره کنیم. پرسشهای ضروری برای ما از این قبیل است: خوبی چیست؟ کار درست کدام است؟ انصاف چیست؟ دانستن پاسخ این پرسش ها، بر روش زندگی ما تاثیر عمیقی دارد.
بیشتر بخوانید: تاثیر مکتب فرمالیسم روسی در بررسی ادبیات با نگرشی زبان شناسانه
و در فصل پایانی سرگذشت فلسفه مگی به آیندهی فلسفه میپردازد و پیش بینی میکند که هر چند چهرههای جدیدی با آرا و عقاید جدید ظهور خواهند کرد اما بیشتر شاهد تاثیر و بازخورد کامل افکار و عقاید شخصیتهایی خواهد بود که در گذشته اند:
اما همان طور که تلاش کرده ایم در این کتاب نشان دهیم میتوانیم به چنان پیشرفتهای ارزشمندی در ادراک و شناخت مان از وضعیت بشری دست یابیم که حتی اگر هرگز نتوانیم به هیچ کدام از آن اهداف نهایی مورد نظرمان برسیم،
باز هم به خوبی متوجه میشویم که این سیر و سفر چنان تجربهی بارور و ثمر بخشی بوده که فقط انجام دادن آن به خودی خود ارزشمند به شمار میرود. شاید هیچ پاسخ نهایی در کار نباشد اما بسیاری چیزهای جالب و شگفت آور برای آموختن هست.
برایان مگی متولد ۱۲ آوریل ۱۹۳۰ نویسنده، شاعر، و فیلمساز، سیاستمدار بریتانیایی است. و به دلیل نگارش کتابهای ساده و همه فهم دربارهی فلسفه مشهور است. از او چندین اثر به فارسی ترجمه شده است. سرگذشت فلسفه، نقش جهان فلسفهی نوین بریتانیا، مردان اندیشه، سرگذشت فلسفه از جمله آثار ترجمه شدهی او به زبان فارسی است.
درد تنهایی
شاید در ھیچ برھه ای از تاریخ مانند این دوران، بشر اینچنین احساس تنھایی نکرده است و گویی تن ، ھمان زندانی است که ما را در خود محبوس ساخته است .
ھیچ کس ما را درک نمی کند و حتی ھنگامی که می خواھیم برای دیگری درد دل کنیم تنھا باید شنوندۀ نصیحت ھای وی باشیم . اما ھمۀ ما از نصیحت خسته شده ایم . از ھنگامی که بدنیا آمدیم ما را نصیحت کردند و به ما گفتند خوب باشید ، راستگو باشید ، با گذشت باشید ، بخشنده باشید و…… و ما ھر چه در اطراف خود گشتیم تا انسانی مھربان ، باگذشت ، راستگو و… را بعنوان الگو بیابیم ، نیافتیم. به ما گفتند پیامبران خدا چنین بوده اند اما ١۴٠٠ سال است که دیگر پیامبری ظھور نکرده است. که اگر ھم چنین بوده است ما را چکار ؟
در تمام عمرمان در جستجوی انسانی بودیم که بتوانیم به او اعتماد کنیم .کسی که ما را با تمام زشتی ھایمان دوست داشته باشد و به چشم حقارت به ما ننگرد.
دوستان زیادی پیدا کردیم اما ھیچکدام به ما وفا نکردند ھمانطور که ما نیز به آنھا وفا نکردیم.
دوست نداشتیم دیگران به چشم حقارت و اھانت به ما بنگرند پس مجبور بودیم تمامی ضعف ھا، شکست ھا و یأسھای خود را در درونمان پنھان کنیم و ھنگامی که به دیگران میرسیم نمایشی از لبخند و خوشبختی بر پا کنیم .
و آنقدر در اثبات خوشبختی و شادیمان به دیگران نقش بازی کردیم که خودمان نیز فراموش کردیم که درد واقعی مان چیست و تنھا چیزی که از خودمان، بیادمان ماند این بود که آرامش نداریم . و به ھمین دلیل مجبور شدیم دست به دامان مردم شویم و علت بی قراری مان را از آنان بپرسیم. میدانید آنان به ما چه گفتند ؟
گفتند تمام درد شما از بی پولی است اگر پولدار شوید آرامش می یابید. ما نیز حرف آنان را پذیرفتیم و برای پولدار شدن دست به ھر کاری زدیم و سپس خانه خریدیم ،ماشین خریدیم و لوازم لوکس برای خانه مان تھیه کردیم . چند صباحی جمع آوری پول ما رابه خود مشغول داشت اما دیری نگذشت که دریافتیم که پول نیز نتوانسته تنھایی مان را از میان ببرد و ما ھمچنان در درون خود غریب و بی کسیم . چرا؟
برای اینکه ھمان ابتدا پاسخ را داده باشیم باید بگوئیم که تنھایی بشر امروز، ھیچ علاجی ندارد و شاید بتوان گفت که تنھا راه علاج آن ، پذیرش آن می باشد .
تنھایی بشر امروز نشأت گرفته از دورانی است که در آن زندگی می کند . دورانی که آخرالزمان نامیده می شود . ھمانطور که در قرآن می خوانیم: «قیامت آن گاه است که ھر کسی تک و تنھا می شود و ھیچکس را یارای کمکی به دیگران نیست و جز خدا یاوری نمی یابد.»
تجربۀ تاریخی نشان داده است که بشر تا زمانی که مجبور نشود روی به خدا نمی کند. و حال ھمان دورانی است که بشر مجبور است برای رسیدن به آرامش، به خداوند روی کند زیرا دیگر ھیچ چیز به او آرامش نمی دھد .
اگر کمی به اعمال روزمرۀ خود دقیق شویم در خواھیم یافت که بسیاری از اعمالیکه ھر روزه آن را تکرار می کنیم تنھا برای این است که نمی خواھیم تنھایی مان را بپذیریم و به ھمه چیز پناه می بریم به جز خداوند .
ساعتی در خیابان ھا ول می گردیم و پسر بازی و یا دختر بازی می کنیم ویا به خود القا می کنیم که عاشق شده ایم ،ساعتی پای کامپیوتر می نشینیم و چت می کنیم و یا به موبایلمان ور می رویم ، به میھمانیھای کسل کننده و یا دوره گردیھای مضحک می رویم و با کسانی که از آنھا خوشمان نمی آید رابطه برقرار می کنیم و …..
تمام اینھا برای این است که تنھایی مان را نابود سازیم اما ھیچ موفقیتی حاصل نمیشود و باز تنھایی چون باری سنگین بر روحمان فرود می آید .
و در انجام ھمین تلاشھای مذبوحانه برای فرار از تنھایی است که مبتلا به بسیاری از گناھان می شویم بدون اینکه واقعاً اراده به انجام آن داشته باشیم .
آری دیگر ھیچکس نیست که ما را درک کند وھمه ما ،در درون خود محبوس شده ایم .
اما تمام احساس تنھاییمان به این دلیل است که فراموش کرده ایم که در درونمان یکی وجود دارد که از ھمان بدو تولد در انتظار ماست . اگر ھمیشه او را فراموش می کنیم به این دلیل است که او از خود جز نامی باقی نگذاشته است .او از ھمان زمانی که جھان ھستی را خلق کرد در انتظارمان بود که شاید روزی به او روی کنیم و تنھا او را دوست داشته باشیم و تنھا از او یاری بخواھیم زیرا تنھا او بود که ما را دوست داشت به ھمین دلیل خلقمان کرد .
ھمیشه نگاھش را در درونمان احساس می کردیم اما ھیچگاه نخواستیم به نگاه منتظر او پاسخ دھیم . او ھمیشه و در ھمه حال با ما بود اما آنچنان صداھای بیرون بلند بود که ھیچگاه صدای خاموش او را نشنیدیم . به ھمه لبخند زدیم و چاپلوسی ھمه را کردیم و فقط به او لبخند نزدیم .
ھمه ما را تنھا گذاشتند ، ھمه به ما خیانت کردند ، ھمه به چشم ابزار به ما نگاه کردند وتنھا او بود که ما را تنھا نگذاشت و به ما خیانت نکرد .
پس بیایید تنھایی مان را در دنیا با تمام تلخی اش بپذیریم و دست از تلاشھای مذبوحانه برای اثبات شادمانی و خوشبختی مان برداریم و در این شبھای قدر با خودمان خلوت کنیم و برای ساعتی تلویزیون را خاموش کنیم ، موبایلمان را خاموش کنیم ، با کسی چت نکنیم و به خیابان نرویم ، چیزی نخوریم و و……و تمامی آدم ھایی را که وارد خود ساخته ایم تحت ھر عنوانی (دوست ، ھمسر و فرزند و معشوق ،ھمکار و…)از خود بیرون کنیم و از ھمه مھمتر به پول فکر نکنیم که اگر توانستیم چنین کنیم آنگاه او را در درونمان خواھیم یافت و با یافتن او دیگر ھیچگاه تنھا نخواھیم بود .
بگذارید ھمه بفھمند که چقدر تنھا و محزونیم و بگذارید که ھمه بفھمند که آدم خوشبختی نیستیم و اصلاً بگذارید ھمه بفھمند که چقدر جاھل و احمق و دیوانه ایم و…
دیگر ھیچ چیز اھمیتی ندارد زیرا اکنون او را که تنھا کس بی کسان است در خود یافته ایم.
از کتاب ” دائره المعارف عرفانی ” استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص۱۷۴