تیاتر جهان

مروری بر نمایشنامه دائی وانیا و درام نویسی آنتوان چخوف

آنتون پاولویچ چخوف ، نویسنده ی روس، از برجسته ترین و تأثیرگذارترین درام نویسان و داستان سرایان تاریخ ادبیات جهان، در ۱۷ ژانویه ی سال ۱۸۶۰ در شهر «تاگانروگ» در شمال قفقاز به دنیا آمد. خانواده ی چخوف، خانواده ای از قشر فرودست بودند و پدرش کاسبی ورشکسته، تندخو و خشکه مقدس بود که توانائی اداره ی خانواده را نداشت. برای چخوف از سال های کودکی خاطرات تیره و نامفهومی به جا ماند. بعدها تحصیلات خود را در زمینه ی پزشکی ادامه داد و از همان ابتدا با هدفی روشن برای روزنامه ها و مجلات فکاهی با قلمی طنزآمیز داستان های کوتاه می نوشت و پلشتی های جهان روزمره را بازکاوی می کرد. به این ترتیب خرج زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد. چخوف در دوم ژوئیه ی سال ۱۹۰۴ در ۴۴ سالگی در «بادن وایلر» محلی واقع در جنگل سیاه بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت. ماحصل عمر کوتاه و ارزشمندش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی و ۱۶ نمایشنامه است. شعار چخوف در نویسندگی جمله ای کوتاه و عمیق است: بنویس، تا می‌‌توانی بنویس. آن‌قدر بنویس که انگشتانت بشکند. در ادامه با مروری بر نمایشنامه دائی وانیا با نت نوشت همراه باشید.

بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه سالار زنان اثر کاریل چرچیل

نمایشنامه دائی وانیا

پروفسور سربریاکوف، پژوهشگر میان مایه و متظاهر، سال هاست که با جان کندن دخترش، سونیا و برادر زنش (دائی وانیا) که اداره ی ملکی را که از زن محرومش به ارث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه ای را می گدرانند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. هم وانیا و هم یلنا کم کم پی می برند که پروفسور آدم متوسطی است. وانیا تأسف سال هائی را می خورد که وقف فعالیت های فکری او کرده است و یلنا خود را گرفتار ازدواج بی عشقی می بیند که با پیرمردی خودخواه کرده است. وانیا به شدت مجذوب یلنا می شود و چون یلنا را از مدت ها پیش می شناسد، به تلخی می اندیشد که اگر عمرش را پای این استاد میان مایه تلف نکرده بود، چه بسا با یلنا ازدواج می کرد. بی قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف اداره ی ملک را مختل می کند.

پزشکی به نام آستروف که مجذوب یلنا شده، تمارض استاد را بهانه می کند و مرتب به خانه ی آنها رفت و آمد می کند. ولی این سونیاست که شیفته ی دکتر است و از یلنا می خواهد موضوع عشقش را با دکتر در میان بگذارد. اما یلنا در گفتگو با دکتر، حس می کند که خود مجذوب دکتر شده است. دکتر پیشنهاد سونیا را رد می کند و از یلنا تقاضا می کند با او رابطه ی عاشقانه داشته باشد. این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند. وانیا که می بیند جان کندن های شبانه روزی او و میراث سونیا، اینک برای گذران زندگی پیرمردی فضل فروش، در حال بر باد رفتن است، تسلط خود بر اعصابش را از دست می دهد و به جان سربریاکوف سوءقصد می کند. یلنا شوهرش را وادار می کند آنجا را ترک کنند. وانیا با شیشه ی مورفینی که از کیف آستروف برداشته، تصمیم به خودکشی می گیرد ولی سونیا و آستروف او را منصرف می کنند. بعد از آن سربریاکوف و یلنا تصمیم می گیرد بر سر زندگی قبلی خود در خارکوف برگردند و وانیا و سونیا تنها می مانند و دوباره کار طاقت فرسای خود را آغاز می کنند که سود آن به جیب دیگران می رود. سونیا به دائی وانیای سرخورده و مأیوس اطمینان می دهد در دنیای دیگر، جائی که زندگی سرشار از زیبائی است، سرانجام آنها هم استراحت خواهند کرد و به آرامش خواهند رسید.

بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه مده آ نوشته اوریپید ؛ سوار بر اسب چموش خشم و سقوط در ویرانه‌ی فرزند کشی

مکان: روستائی در روسیه/ یک باغ، میراث زن سابق سربریاکوف.

زمان: اواخر سده ی ۱۹، اوایل سده ی ۲۰/ فصل پاییز.

نوع کشمکش: کشمکش انسان بر ضد انسان. هم به لحاظ کشمکش میان وانیا و پروفسور و هم مثلث عشقی یلنا، آستروف و وانیا. کشمکش انسان بر ضد جامعه. کشمکش میان طبقه ی کارگر و جامعه ی بورژوا و روشنفکرنما.

تم: پایبندی به اخلاقیات، گسست، پوچی و بی هدفی و بی هویتی بعضی از روشنفکران جامعه و انسان های خرده بورژوا/ فروپاشی طبقه ی فئودال و زمین دار.

سبک در آثار چخوف: چخوف نویسنده ای است که با تاثیرگیری از ناتورالیسم سعی بر نشان دادن واقعیت دارد. وی بی طرفانه سخن می گوید و زندگی را آن طور ترسیم می کند که هست. این تأثیرپذیری از ناتورالیسم و رسیدن به نقطه نظر جدید در درام، تحت تأثیر ۴ عامل اصلی صورت می گیرد: ۱- تئاتر ماینینگن که تغییرات بنیادینی در تئاتر قدیم و کلیشه شده ی عصر خود به وجود آورد و چخوف را تحت تأثیر خود قرار داد. ۲- نویسنده و کارگردانی به نام «هایت من» با نمایشنامه هائی که اغلب قیام یک ملت را بیان می کند. ۳-ایبسن؛ از لحاظ طرح یک مسئله از زبان چند شخصیت. ۴- نمایشنامه های سمبلیک موریس مترلینگ که تأثیر زیادی بر چخوف می گذارد. همین طور تم مرگ که بر آثار مترلینگ مسلط است. در آثار چخوف رگه هائی از امپریالیسم نیز دیده می شود. یکی از خصوصیات این سبک این است که هر فرد میل دارد وجوه اشتراک، بین خودش و دیگران را از بین ببرد و به نوعی گریز و تنهائی خودخواسته پناه ببرد. در سبک امپرسیونیستی، فلسفه و تفسیر زندگی اهمیت دارد، نه طرح زندگی و این کاری است که چخوف انجام می دهد. گریز از قصه از دیگر مشخصه های آثار امپرسیونیستی است. چخوف در دائی وانیا به سمت ابزورد می رود و پوچی و بیهودگی و بطالت زندگی روزمره ی مردمان روسیه در پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ را نشان می دهد.

بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه دکتر فاستوس اثر کریستوفر مارلو، ای آدمی بگریز

شخصیت پردازی در آثار چخوف: دائی وانیا در میان دوازده تراژدی چخوف، تنها نمایشنامه ای است که به خودکشی ختم نمی شود و سونیا و دائی وانیا در انتها به زندگی دشوار و بیهوده شدن خود ادامه می دهند. چخوف درونمایه ی آثارش را بر پایه ی گسست نهاده است به همین دلیل هر جا توانسته احساسات را عمده کرده است.

در هر لحظه ای که تنش یا بحران اتفاق می افتد، آدم های نمایشنامه ی وی، احساساتشان را بروز می دهند که همین عواطف به شدت هر چه تمام تر بر روابطشان حاکم می شود. این گسیختن، گاهی با حالت عکس خود ادامه می یابد یعنی با آشتی یا عشق تلفیق می شود و همین عامل به چخوف امکان می دهد تا در نمایشنامه هایش توازنی میان همدلی و جدائی به وجود آورد. این شیوه ی برخورد چخوف و شخصیت ها در آثارش، از شیوه ی تئاتر مسکوی استانیسلاوسکی الهام گرفته شده بود. تئاتری که نظام ستاره سازی را منسوخ کرد و به اعضای گروه نمایش فهماند که نقش مهم و غیر مهم وجود ندارد، بازیگر مهم و غیر مهم وجود دارد. شخصیت ها اغلب در آثار چخوف، از واقعیت گریزانند و به نوعی خردستیزی دست می زنند که از مشخصات کارهای وی است و تمایل به نوعی تنهائی و جدا افتادگی در آنها دیده می شود.

دکتر آستروف، دائی وانیا و سونیا نمونه ی آدم های فعال و عمل گرا هستند که برای زندگی خود و دیگران در تلاشند؛ اینان نمونه افرادی هستند که مورد توجه چخوف هستند چرا که هدف و آرمانی در زندگی دارند. غیر از شخصیت های آستروف در دائی وانیا، ناتاشا در سه خواهر و لوپاخین در باغ آلبالو، تقریباً تمام شخصیت های دیگر نمایشنامه های چخوف از یک پایگاه طبقاتی هستند.

بیشتر بخوانید: تحلیل نمایشنامه بیدرمن و آتش افروزان اثر ماکس فریش

(اشراف روس) افراد این طبقات اجتماعی به دلیل تحصیلات و در برخی موارد به دلیل خویشتن نگریشان قادرند احساساتشان را به نحو دقیقی بر زبان بیاورند و به تماشاگر منتقل کنند. شاید چخوف دقیق ترین و عمیق ترین نوع بیان احساس را در طبقه ی اشراف دیده است. مشکلات اخلاقی شخصیت ها همراه با بطالت زندگی اشرافی باعث افسردگی، بی رمقی و کسالت آنها می شود. آستروف اما از جهاتی بعدی انسانی دارد. او پزشک است و در حال نجات جان آدم ها و اگر شخصی تلف شود دچار عذاب وجدان می شود (مثل خود چخوف) و همین طور از فعالان محیط زیست هم هست و یلنا نیز که در این کشاکش سعی دارد اخلاقیات را حفظ کند و در پایان مجذوب آستروف می شود اما پایبندی خود به سربریاکوف را از دست نمی دهد.

موقعیت زمانی در آثار چخوف به تدریج از نظمی که از آنچه در نمایشنامه های کلاسیک موجود است، دور می شود و حالا شخصیت ها می توانند در یک فضای خاص و بلافاصله در فضائی کاملاً متفاوت به سر برند. محدودیت زمانی به کلی از میان می رود و نویسنده سعی می کند شخصیت ها را با دیالوگ های نه چندان منظم (از نظر فکری) در ارتباط با هم قرار دهد و با بکارگیری ذهنیات خود، واقعیات را به نحوی مطرح کند که ذهنیت و تخیل نویسنده را به کار گیرد. در همین زمان است که چخوف اعلام می کند، شخصیت های تخیلی باید کاملاً مستقل از قضاوت شخصی نویسنده و عقاید فردی او وجود داشته باشند. وی می نویسد نویسنده نباید قاضی شخصیت هایش باشد، بلکه فقط باید آنها را همان طور که می بیند ترسیم کند. یکی از مهمترین ابداعات چخوف؛ غیرمتمرکز کردن شخصیت نمایش هاست. به همین دلیل قهرمان شاخصی در نمایشنامه هایش وجود ندارد و هیچ کس بیش از دیگران نقش محوری ندارد. در نمایشنامه های چخوف همواره ۴ نقش مهم وجود دارد. در دائی وانیا، آستروف، سربریاکوف، دائی وانیا و یلنا. و اما حتی نقش های کم اهمیت نیز دارای نقشی مستقل هستند و مثل نمایشنامه های مرسوم، بخشی فرعی از دنیای شخصیت های اصلی محسوب نمی شوند. چخوف با ارائه ی همین نقش های کم، رنگی قوی از طنز، پوچی و خاصیت گریز از مرکز به نمایشنامه می دهد.

این، شیوه ای است که او را مطمئن می کند این نقش ها نیز در خاطرها می مانند و لابه لای شخصیت های دیگر گم نمی شوند و در عین حال توازنی میان فضای جدی و طنز نمایشنامه به وجود می آورند. به علاوه همه ی اشخاص قصه، همدیگر را می شناسند و اگر این آشنائی از قبل وجود نداشته باشد، به سرعت در طول نمایش به وجود می آید. همه ی شخصیت ها اغلب در پرده ی اول معرفی می شوند و هیچ کدام در وسط قصه ناپدید نمی شوند. هرگز ورودی غیر منتظره در نمایشنامه ها روی نمی دهد و در پرده ی نهائی نیز سرانجام همه ی نقش ها معلوم می شود. عموم شخصیت های چخوف مدور و غیرقابل پیش بینی هستند. نکته ی مهم دیگری که چخوف به عنوان قاعده در بیشتر نمایشنامه هایش به کار می گیرد، تفاوت حد و مرز میان آدم های ثابت و غیر ثابت نمایشنامه است. قهرمان های ثابت کسانی هستند که در روند دائمی قصه حضور دارند و جهان متن را تشکیل می دهند. مثل افرادی که از ابتدا در باغ دائی وانیا حضور دارند. دایه، دائی وانیا، تل یگین، سونیا و افراد غیر ثابت کسانی هستند که به طور موقت در حوادث نمایشنامه حضور می یابند. مثل یلنا و سربراکف.

بیشتر بخوانید: رابرت ویلسن و پرفورمنس آرت، معماری متن تصویر صدا و حرکت

دخالت های قهرمان های غیر ثابت در زندگی قهرمان های ثابت نمایشنامه دائی وانیا ، باعث تنش عاطفی و برخورد و در عمل منجر به بحران های عاطفی می شود. ورود آدم های غیر ثابت به زندگی افراد ثابت، مثل انبار باروت عمل می کند و فقط مشکلاتشان را به سطح می آورد و نقش عامل محرک را بازی می کند. در نمایشنامه ی دائی وانیا ، همه گله‌مند سرنوشت و موقعیت خویش‌اند همه به استثنای ماریا واسیلی یونا (مادر وانیا و مادر بزرگ سونیا). زن سالمند و روشنفکرنمایی که به نظر می‌رسد تمام عمر خود را صرف مطالعه و یادداشت‌برداری از چیزهایی کرده که برای وانیای عصیانگر امروز اراجیفی بیش نیستند. به بیانی تنها فرد راضی به موقعیت خویش، کسی است که هیچ ارتباط و پیوندی نه با دردسرهای ریز و درشت ملک دارد و نه میلی به مشارکت در گفت‌وگوها و بحث‌های روزمره؛ از اینرو با وجودی که همواره ساکن ملک است، زندگی‌اش در آن همچون مهمان طولانی مدت هتل‌ها می‌ماند: کسی که به مکانی که در آن به سر می‌برد، احساس تعلق خاطر نمی‌کند. شاید بتوان گفت وجود ماریا در نمایشنامه چخوف، بیانگر نگرش انتقادی وی به جماعت روشنفکر نمای زمانه‌اش است که بی‌اعتنا به اوضاع و احوال اجتماعی سر در لاک محفلی خویش دارند. به طوری که گویی در این جهان و زمانه به سر نمی‌برند. از نظر ماریا، پرفسور نمونه‌ی یک مرد موفق و ایده‌آل است. زیرا زندگی‌اش را با کار علمی و تحقیق و پژوهش گذرانده است. بنابراین در پاسخ به افسوس‌های نومیدانه‌ی پسرش وانیا که معتقد است جوانی و عمر خود را به خاطر مشتی عقاید از دست داده، مشکل پسرش را در غفلت از کار علمی و پژوهش می‌بیند. افسردگی و ملال سونیا از نوع دیگری است: او در عین جوانی پیر و ملول است. زیرا با وجود جوانی هنوز نتوانسته هیچ تجربه‌ای از هیجانات زندگی عاشقانه داشته باشد و توجه مردی همچون دکتر آستروف را که در اعماق قلبش به شدت علاقه مند به اوست جلب کند و به قول خودش ترجیح می‌دهد با وضعیت نامعلوم «بلاتکلیفی» سر کند تا در صدد فهمیدن احساس دکتر آستروف نسبت به خود شود. همانگونه که دایی وانیا هرگز فرصت عاشق شدن و معشوق داشتن را نیافت، و آنزمان هم که عاشق شد بسیار دیر و نابهنگام بود زیرا به یلنا، همسر زیبا و جوان پرفسور دل بست. یلنایی که به نظرش همچون عمر و جوانی خودش جواهری بود در زندگی پوچ و بی‌معنای پرفسور. اما این زن نمی‌توانست پاسخگوی عشق او باشد؛ نه به دلیل وفاداری‌اش به پرفسور، بلکه به این دلیل که مرد مورد احترامش اکنون دکتر آستروف بود و همواره آماده است تا به مردی دل ‌ببندد که بتواند به او افتخار کند. مردی که به قول خودش بارقه‌ی نبوغ در او نهفته باشد، نه مردی همچون پرفسور که دیگر آشکار شده است که با بهره‌کشی از دیگران و مختل کردن آسایش‌شان زندگی می‌کند؛ و یا وانیایی که جز درد و غم و سوگواری برای گذشته‌ی از دست داده، چیزی برای زندگی و ساختن آن در آینده ندارد.

منابع: پیتچر، هاروی. (۱۳۸۲). قواعد نمایشنامه نویسی چخوف، ترجمه ی اختر اعتمادی. نشر: نمایش.
چخوف، آنتوان.(۱۳۸۲). دائی وانیا، ترجمه ی هوشنگ پیرنظر. نشر: قطره.
مقاله ی افسردگی دائی وانیا، نوشته ی زهره روحی.

بررسی درام نویسی آنتوان چخوف با تکیه بر نمایشنامه ی دائی وانیا
بررسی درام نویسی آنتوان چخوف با تکیه بر نمایشنامه ی دائی وانیا

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه خوشحالی اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه بی عرضه اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه در پستخانه اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه مرگ یک کارمند اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه یک دست و دو هندوانه اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه محاکمه اثر آنتوان چخوف

بیشتر بخوانید: داستان کوتاه زنان اثر آنتوان چخوف

تارا استادآقا

تلاش می کنم جمله ای پیدا کنم که از گستره ی زمان و مکان بگذرد. می یابمش اما محو به نظر می رسد‌‌.‌.. کلمه ها روی دست هایم، میان بخار روزی ابری پرواز می کنند. من، دیگری است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا