«چون سبوی تشنه»ی اخوان ثالت، شعری در بستر روشنبینی اجتماعی
شعر «چون سبوی تشنه»ی «مهدی اخوان ثالث»، متحلّص به «م.امید»، را از جهات بسیاری میتوان مورد بررسی قرار داد. امّا در این مجال و مقال سعی شده است به بررسی اجتماعی مختصری از این شعر پرداخته شود. در توضیح اهمّیّت بررسی اجتماعی آن از میان جهات گوناگون مورد بحث نیز سخنی از گیورگ پلهخانف، تیوریسین روسی، کفایت میکند که: «هر پدیدهی هنری و ادبی را نخست باید به زبانِ جامعهشناسی ترجمه کرد و سپس دربارهی آن به داوری پرداخت.»
از تهی سرشار،
جویبارِ لحظهها جاریست.چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را میشناسم من.
زندگی را دوست میدارم؛
مرگ را دشمن
وای امّا –با که باید گفت این؟- من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.جویبارِ لحظهها جاری.
پیش از ورود به بخش اصلی و اساسی این بحث، لازم میدانم دو مقدّمه را به اختصار بیان کنم. نخست این که با تفکّر و تأمّل در رفتار و تفکّر بشری، میتوان دریافت که دارا بودن روحیهی کمالطلبی، صفتیست مشترک میان ادوار مختلف بشریّت. هر فرد، فراخور حالات و احوالات شخصی خویش و اندیشهی هویتیافتهی خود-که عوامل درونی و بیرونی زیادی در پدیدآمدن آن دخیلاند- به دنبال آن است تا هریک از صفات مطلوب نهفتهدرضمیرش را بیرون کشد و هریک از صفات نامطلوب سربرونآورده را مهار کند که بیشک شاعری چون اخوان نیز از این قاعده بیرون نیست. دوّم این که شعر، فرآیندیست که در ارتباط ژرف با جامعه و محیط اجتماعی پیرامون شاعر میباشد تا جایی که نگرش اجتماعی هر شاعر را در سیر مطالعاتی شعر وی میتوان بازجست. نکتهای که بیانش لازم است این است که واژهی جامعه در اینجا صرف هر آنچه جز شخص وجودی فرد است که تأثیری از هر وسعت احتمالی آن میپذیرد.
با بیان این دو مقدّمه و با توجّه به نکتهی مطرح شده، میتوان اینگونه اظهار داشت که هر شاعر، همزمان با حرکت در مسیر کمال، به دنبال حرکتدادن جامعهی خویش به آن سو میباشد. چرا که به بیانی دیگر از مقدّمهی دوّم، شاعر از جامعه جداییناپذیر است و جامعه نیز از شاعر. مادامی که شرایط اجتماعی پیرامون شاعر، همسو با آرمانها و جامعهی آرمانی وی باشد، آرامش فکری و روانی بر جان او سایه میافکند و مادامی که شرایط اجتماعی، ناهمگون با اتوپیای شاعر باشد، بر دغدغههای فکری وی روزبهروز افزوده میگردد تا جایی که وسعت رنج برخاسته از اجتماع به حدّی افزون میشود که شاعری چون اخوان در شعری چون «سبوی تشنه» در عین پذیرش این که «جویبارِ لحظهها جاریست»، میپذیرد که جامعهگرایی وی و به معنای دقیقتر شاعربودن وی، توأم است با چنین رنجهایی. رنجهایی که در نهایت او را به ناامیدی از کمال جامعه میکشاند و دنیای پیرامون وی برایش رنگ میبازد. چیزی که اخوان در این شعر آن را «از تهی سرشار بودن» مینامد. چرا که طبق تعریف آغازین، جامعهی پیرامون یک شاعر، چیزی است جز شخص وجودی شاعر. پس هیچگاه در تمام جهات با وی همسان نخواهد بود. چرا که اگر اینگونه باشد، دیگر چیزی جز خود شاعر نخواهد بود و تعریف فوق نقض میشود. این گونه میشود که در این شعر، اخوان خود را به «سبوی تشنه» تشبیه میکند. سبوی تشنهای که برای رفع تشنگی خود و به معنای دقیقتر برای بقای خود به آب یعنی جامعهی خویش نیازمند است امّا میداند که این آب، همان آب غیرزلالی است که سنگ درون آن –که استعاره از همان رنجها و ناامیدیهای پیرامونش است- در نهایت به نابودی وی میانجامد. شاید ظریفترین نکتهی معنایی شعر چون سبوی تشنهی اخوان نیز همین جاست که اظهار میکند:
دوستان و دشمنان را میشناسم من.
زندگی را دوست میدارم؛
مرگ را دشمن.
زیبا و بهجاست از بحثی که در بالا از ناامیدی به میان آوردیم، نتیجهگیری معکوسی از دیدگاه معناشناسی کنیم. بدین صورت که در این جا آن چه زندگیبخش است، امید بدانیم. چرا که ناامیدی همانگونه که ذکر شد، رنجآفرین است و به تعریف خود اخوان ازتهیسرشاربودن است. چیزی که به معنای سادهتر، همتای مرگیست که اخوان، دشمن خود میداندش. با این تفسیر، نام شعری «امید» که وی آن را برگزیده است نیز در این شعر برایمان ملموستر خواهد شد. امید، برای شخصی چون اخوان چنان ارزشی را داراست که دشمنش را مرگ میداند. مرگی که حاصل از ناامیدی است. همان اتّفاقی که در ادامهی شعر، با آه و حسرت از وقوع آن یاد میکند و با تمام این اوصاف می گوید:
وای امّا –با که باید گفت این؟- من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
در اینجا بیش از هر قسمت دیگر شعر میتوانیم تأثیر جامعه را بر اندیشهی شاعر، شاهد باشیم. اوج استیصال شاعر در این جاست که با وجود دوست داشتن زندگی، چنان ناامیدی بر وی مستولی گشته است که دشمنش را که مرگ است، بر این دوست ارجح میداند. به عبارت دیگر، تأثیر جامعه در شاعری چون اخوان به حدّی عمیق است که بر تمایلات درونی وی و حتّا بر خود وی غالب میگردد. امّا نکتهی قابل تأمّل اینجاست که باز در پایان شعر این نکته یادآوری می شود که:
جویبارِ لحظهها جاری.
و شاعر بازمیگردد به آن اندیشهی زندگیبخشی که امید معرّفیاش کردیم. و به گونهای بازگشت به خود و به همان تمایلات که امید، یکی از آنهاست.
شاهدیم که اخوان چه هوشمندانه نمودار سینوسیشکل زندگی را در همین شعر کوتاه یادآور میشود و در کمال ناامیدی، امید را چون ستارهای درخشان در ظلمت و سیاهی که خود پیامآور روشنی است، از یاد نمیبرد و این، خود، روشنبینی اجتماعی است که در کنار «از تهی سرشار»، میگوید: «جویبارِ لحظهها جاریست.» و در کنار «…که به دشمن خواهم از او التجا بردن.» باز میگوید: «جویبارِ لحظهها جاری». چرا که این امر، خود، حاکی از این است که وی با بینشی روشن و عمیق در برابر تأثیرات اجتماعی خود و شعرش قرار گرفتهاست.
با آن که در این تحلیل از باب معناشناسی اجتماعی شعر چون سبوی تشنه وارد شدهام، امّا بیجا نمیدانم در پایان این سیر حرکتی اخوان را در شعر از باب معناشناسی ادبی نیز با اشاره به قسمتی از کتاب «حالات و مقاماتِ م.امید»، نوشتهی «دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی»، یادآور شوم. شفیعی کدکنی در این کتاب یکی از اسلوب شعری مهدی اخوان ثالث را در ناحیهی معنی و درون، حرکت داخلی شعر میداند و مینویسد: «در دنبالهی این ویژگی باید از خصوصیت دیگری به عنوان حرکت داخلی شعر سخن گفت که هر کدام، اوج و حضیض و فراز و فرود لازم را داراست؛ از این باب، نوعی قصیدهسرایی است.» و این فراز و فرود در این دو باب معناشناسی، چه برای جامعهشناسان و چه برای ادیبان، به اشعار اخوان، از جمله شعر «چون سبوی تشنه»، معنایی ویژه و شگرف بخشیدهاست.
باشد که در مجالی دیگر بتوانیم با وجوهی دیگر از شعر و اندیشهی م.امید آشنا شویم.
پیروز و کامیار باشید!
ف.ب
مرداد ۹۴
با سلام؛
دقت نگاه و کلام سنجیده ی دوست عزیزم آقای برقعی چنان عیان است که از تشکر و تبریک عبور می کنم و به بیان نظر می رسم:
این شعر به گمان بنده ترجمان ادبی قولی است که جایی خواندم و ذات کلام این بود:
حتی انسانی که از شدت نومیدی دست به خودکشی می زند، باز هم امید است که او را در این راه پیش می برد، چراکه آن فرد نومید به رهایی امیدوار است، رهایی ای که به وسیله ی مرگ یا پس از مرگ نصیب او خواهد شد. اینچنین است که “وای اما با که باید گفت این…” در نهایت به “جویبار لحظه ها جاری” ختم می شود.
از نگاهی دیگر و البته کلاسیک، می توان چنین برداشت کرد که در نهایت پیروزی از آن امید و روشنایی است؛ و در عین حال درکی روبه روی این رای نیز در ذهن سر بر می آورد که هستی به معنای مادی کلمه در نهایت بیتفاوتی به احوال معنوی انسانی که به دلیل تاثراتی از دوست به دشمن پناهنده شده است و چنین رنج و ننگی را به جان خریده است، باز هم به کار خود مشغول است و “جویبار لحظه ها جاری”.
و در نهایت، شاید بتوان عبارت آخر را عبارتی دعایی فرض کرد، البته شاید.
نگاه این کمترین به تبع اخلاق و سلایق شخصی و فردی، ناظر به احوالات درونی است.
با تشکر فراوان از دوست خوبم.