رمان هرس اثر نسیم مرعشی؛ ما از جهنم برگشتهایم
روایت جنگ از دسته داستانهایی است که همواره تا سالیان سال همراه ادبیات ایرانی باقی خواهد ماند. روایت جنگ و روزهای جنگ که بر مردمان گذشته و چه زندگی هایی را که نابود نکرده و چه زندگی هایی را که با دشواری قرین نساخته است. رمان هرس روایت جنگ و مصائب بعد از آن است که به قلم نسیم مرعشی نگارش شده است. نت نوشت این بار در این متن به بررسی و نقد رمان هرس میپردازد.
رمان هرس
ما از جهنم برگشتهایم
رمان هرس روایت جنگ و مصائب بعد از آن است. پدر خانواده، رسول، در یک روز بهاری گرم جنوب، نه سال بعد از پایان جنگ تحمیلی به دنبال همسر خود، نوال، میگردد. در این سفر پسر کوچکش او را همراهی میکند. دو دخترش را در خانه گذاشته و همراه خود نیاورده است. سفر عجیب او طولانی است. و در دل این جستجو او روایت گر زندگی خود است. جنگ زندگی او و بسیاری دیگر را از بین برده است. در زمان جنگ آن خانواده در خرمشهر زندگی میکردند. و بعد از اشغال خرمشهر ناچار به مهاجرت به اهواز شده اند.
رمان هرس روایت گر مردمی است که زندگی رو به راهی داشته اند که ناگهان ناچار به ترک خانه و سرزمین خود شده اند. خرمشهر در زمان جنگ ویران شد و بسیاری از جاها حتی با خاک یکسان شد. مردم حتی فرصت نکرده بودند که چیزی از خانه شان به همراه ببرند. خرمشهر به روایت مردمانش حتی امروز در دههی نود هم شبیه به دههی پنجاه و پیش از جنگ تحمیلی نشده است.
زمان حال رمان هرس همانطور که پیشتر اشاره کردم نه سال بعد از پایان جنگ تحمیلی است. اما رمان با روایت گذشتهی زندگی رسول و آنچه بر سر او و خانوادهاش از قبل از جنگ تا به امروز مدام در رفت و آمد زمانی است. و روایت غیر خطی دارد. و بر اساس تداعیهای رسول پیش میرود. جنگ تمام شده است اما آثار ویرانگر جنگ هم بر تن شهر و هم مردم شهر هنوز کاملن پیداست.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی
شخصیتهای رمان هرس
راوی رمان هرس دانای کل است و در هجده فصل روایتگر زندگی رسول و سایر مردمان جنگ زده جنوب است. نوال و رسول که هرگز بعد از مرگ پسر کوچکشان زندگی برایشان عادی نشد. مادر پیر رسول که به همراه دو دختر خود که ازدواج نکرده اند زندگی میکند. او در تمام این سالها کنار رسول و خانوادهاش است.
از رهگذر شخصیت اوست که بسیاری از باورها و سنن مردمان جنوب در این رمان به تصویر کشیده میشود. رسول پدر خانواده که قبل از جنگ مردی بلند و کشیده بود و کت و شلوار براق آبی نفتی به تن میکرد و درس میخواند و کار میکرد و به زندگی و خانوادهاش عشق میورزید.
در همان روزهای ابتدایی جنگ که سر کار بود همسرش نوال که باردار بود به همراه فرزند کوچکش شرهان در خانه بودند که خرمشهر بمباران شد و شرهان در آغوش نوال جان سپرد. حالا بعد از همهی مصیبتها و گذشت چند سال رسول که تهانی دختر کوچکش را از دست داده، امل دختر بزرگش در مرز دیوانگیست و انیس دیگر دخترش چشمانی همیشه خیس و غم زده دارد. او به دنبال نوال میرود تا بتواند بار دیگر این زندگی را درست کند.
نوال همسر رسول که در همان روزهای ابتدایی جنگ خانوادهی خودش را از دست داده است. او مانند سایر افراد شهر عاشق خرمشهر است و در تمام مدت جنگ به خانه و برگشت به آن فکر میکرده است. و فرزند کوچکش هم در آغوش خودش جان داده است. او هرگز نتونسته آن روزها را فراموش کند. و جنگ تاثیر روانی عمیقی بر روی او گذاشته است.
نوال شبهای زیادی که بی خواب میشد، گوسفندها را نمیشمرد تا خوابش ببرد، مردهای مرده خرمشهر را میشمرد. از کس و کار خودش شروع میکرد، از پسرش و آقاش و پسر عموهاش که قبل از پسرش و آقاش طوری مرده بودند که هیچ تکهی درشتی ازشان نمانده بود، بعد میرسید به همسایه ها، بعد همبازیهای بچگی، بعد همشهری ها، بعد آن هایی که در تلویزیون و حجلههای سر خیابانها و روی سنگ قبرهای جنت آباد دیده بود و اسمها و صورت هاشان یادش نرفته بود و رسول سپرده بود اسم هیچ کدام را هیچ وقت نیاورند.
اَمَل همان فرزندی که نوال در هنگام بمباران خرمشهر باردار بود. دختری است وابسته به مادرش. کاملن شبیه او و ناسازگار. جنگ و بمباران تاثیرش را بر روی او گذاشته است و مانند کودکان عادی نمیتواند زندگی کند. ساکت است و تودار. با هیچ کس نمیسازد.
امل به نوال وصل بود. با نخی نامرئی. فقط در هوایی آرام بود که نوال در آن نفس کشیده بود. از همان روز اول، که بعد از آن همهی آن چنگ کشیدنها و بی تابی کردنها بالاخره به دنیا آمده بود، چسبیده بود به نوال و جدا نمیشد. دیر و سخت دنیا آمده بود گویی میدانست چه دنیایی است و برای آمدنش میلی نداشت.
رسول روزهای آخر نوال را برده بود شوشتر زایمان کند. نوال از مردهای بی پا، مردهای سوخته، مردهای بی سر بیمارستان خونی اهواز میترسید. مادر رسول همراهشان نیامد، عزادار یکی از مردههای آن سال بود. امل آرام نمیگرفت. نه پیش پرستارها، نه پیش رسول. از دستان نوال که جدایش میکردند جیغ میزد. انگار از چیزی میترسید. امل به هوا چنگ میکشید. به صورت خودش. از همان چنگ هایی که به دل نوال میکشید. به صورت خودش.
انیس دختری است که در آرامش روزهای زندگی در اهواز به دنیا آمده است. مهربان است و پرستار همه است و کاراکترش شبیه رسول است که از افراد خانواده مراقبت و حمایت میکند. تهانی دختر کوچک رسول است که کسی منتظرش نبوده است. و در نتیجهی آثار روانی جنگ که بر نوال مانده است بیمار متولد میشود. مرگ تهانی و به طبع آن بیماری امل است که طاقت رسول را طاق میکند و به دنبال نوال میرود. بر اساس توصیفی که از ظاهر و شخصیت او در داستان میشود به نظر میرسد که تهانی دچار بیماری سندروم داون است و کودکی معمولی نیست.
و مهزیار پسر بچهای که بعد از پایان جنگ به دنیا آمده است که جای شرهان را پر کند و دوباره زندگی را به رسول و خانوادهاش برگرداند. سرنوشت خانوادهی رسول با آمدن او بار دیگر دگرگون میشود اما نه به گونهای که نوال و رسول فکر میکردند. سر شام رسول به نوال گفت « پسر داشته باشیم دیگه نمیگی مرد نیست. میدونم. دیگه نمیگی بریم از ئی شهر. مثل قبلِ جنگ میشی. مثل او روزا. به خودت میرسی، به مو، به دخترا. خوبِ خوب میشی.»
ام عقیل زنی که در جزیره به همراه زنان دیگر و نوال همسر رسول زندگی میکند هم مانند بسیاری از زنان دیگر در جنگ خانوادهی خود را از دست داده است. اوست که به نوال رسیدگی کرده است. ئی جا برامون خوبه یوما. کسی کاری به کارمون نداره. چند تا گاومیش داریم، اگر سعفی پیدا کنیم حصیر میبافیم، شایدم یه روزی باز خرما داشته باشیم. خرج خودمونه در میآریم هر طور هست. همه کسِ همیم. چیز دیگهای خو نمونده برامون.
ام ضیا از زنان دیگر جزیره استبزرگ روستاست. که به نظر میرسد سرپرست همهی زنان است. توصیف نویسنده از ظاهر و رفتار اینطور است که گویی او مادر تمام زنان جنگ است. زنانی که همه چیز را از دست داده اند و دیگر امیدی برایشان نمانده است.
ام ضیا سیگاری آتش زد. رسول در نور فندک طلایی صورتش را دید که چروک هایش پینه بسته بود و چشم هایش کهنه بود. صورت ام ضیا چیزی تا سنگی شدن نداشت، مجسمهی زندهای بود بر زمین.
رمان هرس مرثیهای برای سه نسل از آدمهاست که جنگ بر زندگی آنها تاثیری عمیق و غریبی گذاشت. نسل اول آدمهایی چون مادر رسول و ام عقیل که در دوران کهنسالی با جنگ رو به رو شده اند. نسل دوم که رسول و نوال هستند. و نسل آخر فرزندانشان مهزیار، امل، نسیبه و تهانی هستند که آثار جنگ زندگی آنها را هم کاملن تحت تاثیر قرار داده است. و هیچ امیدی به هیچ کدامشان نیست.
تهانی که میمیرد، امل که با جنون فاصلهای ندارد. انیس هم با همهی توانش و شور و نشاطش عاقبت فقط به دو چشم همیشه خیس و نگران بدل شد. رسول تنها فردی است که در این بین تلاش میکند جنگ را فراموش کند و همچنان به زندگی امیدوار است اما امید او هم در طی داستان بدل به نا امیدی میشود. اوست که دوست دارد همه چیز به روزهای قبل از جنگ برگردد. و در این راه دست تنها تلاش بسیار میکند.
شاید نوال راست گفته بود؛ گذشته از زندگی آنها پاک نمیشد. رسول این همه سال بی خود با آن جنگیده بود. آن جا، زیر آن خاک که داشت دفنش میکرد، دلش خواست تمام آن روزها برگردند و همه شان را طوری که بودند زندگی کند؛ طوری که واقعا بودند. نه آن طور تقلبی که خودش ساخته بود.
خواست سالها برای شرهان عزاداری کند. آن قدر گریه کند که از چشم هایش خون بیاید. خواست قبل از مردن برود خرمشهر خانهی خرابش را ببیند، مثل همه که رفته بودند و دیده بودند. خواست حالا که قرار است بمیرد توی خرمشهر بمیرد. کنار شرهان. کنار خانه اش. کنار زندگیاش با نوال؛ که همان روز اول جنگ با پسرش خاک شد و از دست رفت.
بخش هایی از رمان
یکی از تک گوییهای درخشان رمان حرفهای ام ضیا به رسول است که به نوعی حجت را هم برای رسول و هم برای خوانندگان رمان تمام میکند. و هم به نوعی مانیفست رمان محسوب میشود. و وعدهی پایان تلخی را میدهد که جز این البته انتظار نمیرفت.
ام ضیا گفت: امیدت برای ئی زندگی زیاده رسول. ما نفرین شده یم. یه چیزاییه آدم نباید ببینه. زن نباید ببینه بچه هاش مرده ن، خونه ش رمبیده، زمینش پکیده. اگه دید نباید بمونه. باید بمیره. زندگی ئی طور نبوده که بچهها برن مادرا بمونن. که مردا برن زمینا بمونن. ما آدم نیستیم رسول. برده ن مون ته ته سیاهیه نشونمون داده ن و آورده مون زمین. ما از جهنم برگشته یم. نگاه مون کن. ما مرده یم. خودمون، زمین مون، گاومیشامون. همه مرده یم. فقط راه میریم. اینایه گفتم که فکر نکنی نوال همون زنیه که داشتی. فکر نکنی دستشو میگیری، میبریش تموم.
فضا سازیهای رمان با کمک عناصر بومی است. نخلستان و نخل ها، نیزار، گاومیشها و آواهای غریب و بادهایی که با گرد و خاک و سر و صدا میوزند تماما رمان جنوبی را میسازند. نسیم مرعشی نویسندهی رمان خود دوران کودکی و نوجوانیاش را در جنوب گذرانده است. و به خوبی با این عناصر و نقش آنها در زندگی مردم جنوب آگاه است و به خوبی توانسته در فضاسازی رمان از آنها استفاده کند.
نخلها که بلند قامت هستند اما سبز نیستند و باری ندارند نماد زنان جنوبی چون نوال هستند. حضور نخلها در این رمان بسیار پر رنگ است . چون نخل در زندگی مردم جنوب پر رنگ است. نسیم مرعشی خود در مصاحبهای با همشهری از نقش نخل در زندگی مردم میگوید که نخل پدیده عجیبی در خوزستان است. اگر کسی نخل را قطع بکند باید دیه بدهد و یک روز لباس مشکی میپوشند. واحد شمارش نخل، نفر است.
ارزش و احترام و فرهنگی که برای نخل وجود دارد با یک انسان برابری میکند. در رمان هرس هم نخلها مانند فرزندان نوال هستند او با آنها حرف میزند به آنها لباس میپوشاند و برایشان مادری میکند. گویشها و نامها هم جنوبی است. اما با وجود لهجه و نامهای جنوبی متن به آسانی پیش میرود و میتوان معنی کلمات را با توجه به محتوی بقیهی جمله فهمید و به کار گیری آنها مانعی برای درک داستان نیست.
نسیم مرعشی
نویسنده رمان هرس
نسیم مرعشی در مصاحبه با همشهری در مورد انگیزهی خود از نوشتن رمان هرس و پرداختن به این قشر از آدمهای جنگ گفته است که میخواسته در مورد آدم هایی بنویسد که هیچ کس در مورد آنها نشنیده است. آدم هایی که هشت سال با احتمال مرگ، احتمال از دست دادن عزیزان شان و احتمال ویرانی دست و پنجه نرم کردند. آدمهایی که روزی چند بار به پناهگاهها میرفتند و خانه هایشان ویران شد. تعداد زیادی از آنها هرگز به خرمشهر برنگشته اند.
هرس دومین رمان نسیم مرعشی بعد از اثر پرفروشش است. اولین رمان او پاییز فصل آخر سال است که نزدیک به چهل بار تجدید چاپ شده است. هرس در پاییز ۱۳۹۶ به چاپ رسید و در همان پاییز مدت کوتاهی بعد از چاپ اول به چاپ ششم رسید. رمان هرس هم مانند پاییز فصل آخر سال است تا کنون بارها تجدید چاپ شده است. نسیم مرعشی متولد ۱۳۶۲ است. او تحصیلکردهی رشتهی مهندسی مکانیک است.
او با کتاب پاییز فصل آخر سال است برندهی جایزه جلال آل احمد در سال ۱۳۹۲ شده است. او فعالیت خود را از سال ۱۳۸۵ بعنوان روزنامه نگار در همشهری جوان آغاز کرده است. و به گفتهی خودش داستان نویسی را از سال ۱۳۸۹ آغاز کرده است. او در کارگاه رمان حسین سناپور و کارگاه رمان محمد حسن شهسواری شرکت کرده است. نسیم مرعشی فیلمنامهی فیلم بهمن را به همراه مرتضی فرشباف نوشته است. کارگردان فیلم بهمن مرتضی فرشباف است. این فیلم داستان زنی به نام هما، از مجربترین پرستاران بیمارستان است که پیشنهاد شبکاری دهروزهای را میپذیرد.
هما دچار بیخوابی میشود و نحوهی رویارویی او با کار خود و خانواده چنان میشود که در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد. فیلم بهمن در دی ماه ۱۳۹۴ در سینماها اکران شده است. از بازیگران این فیلم میتوان به فاطمه معتمد آریا اشاره کرد. هر دو کتاب نسیم مرعشی توسط نشر چشمه چاپ شده است. نشر چشمه از جمله نشرهای فعال در حوزهی ادبیات داستانی است و کتاب رمان هرس نوشتهی نسیم مرعشی در طبقهی کتابهای قفسه آبی:ژانری، قصه گو و جریان محور طبقه بندی شده است.
سلام (درود و سلام بر تو)
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن……
در کل سبک این نویسنده رو نمیپسندم با اینکه خیلیا علاقه مندن
خیلی دوس دارم بخونمش ولی شهر ما کتابای جدید و خیلی دیر میارن 🙁
پاییز فصل آخر سال است که عالی بود
ببینیم ایندفعه چه شاهکاری کرده
این رمانو من چند ماه پیش خوندم ، کلا این نویسنده قلمش خیلی خوبه ، رمان خونای حرفه ای حتما خوششون میاد ، تو تهران یه فروشگاه هست اگه کسی خواست ادرسشو بدم برید تهیه کنید