نقد داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف، از سر گذراندن چنین لحظاتی ساده نیست
آنتون چخوف نامی آشنا برای تمامی اهالی ادبیات در سراسر جهان است. و شاید نیاز به معرفی او نباشد. اما در آغاز این متن به بهانهی نقد داستان ملال انگیز از یادداشت های یک مرد سالخورده نوشته آنتون چخوف به مرور بسیار مختصری از زندگی او می پردازیم. آنتون چخوف با نام کامل آنتون پاولوویچ چخوف پزشک، نویسنده و نمایشنامه نویس مشهور روسی است. او در تاریخ ۲۹ ژانویهی ۱۸۶۰ متولد شد و به تاریخ ۱۵ جولای ۱۹۰۴ در سن ۴۴ سالگی درگذشت. او در مدت عمر کوتاه خود آثار برجسته ای چه در حوزهی داستان کوتاه و چه در حوزهی نمایشنامه نوشته است. از مشهورترین نمایشنامه های او می توان به عروسی، سه خواهر، باغ آلبالو، دایی وانیا اشاره کرد.
بیشتر بخوانید: نمایش ایوانف نوشتهی آنتوان چخوف و اجرای امیررضا کوهستانی
نقد داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف
در ادامهی نقد داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف به خلاصه ای از طرح این داستان بلند می پردازیم. ماه ها و هفته های آخر عمر پروفسور مشهوری به نام نیکولای استپانوویچ توسط خودش روایت می شود. او در اثر ابتلا به بیماری منتظر فرارسیدن مرگ خود است. او پزشکی است که به تدریس در دانشگاه اشتغال دارد و طبابت نمی کند. و حالا در روزهای آخر عمر خود دچار افکاری تازه شده است. دچار تردید در تمام جنبه های زندگی فردی و اجتماعی خود شده است. این تردیدها که در سایهی فکر مرگ ایجاد شده است بر تمام زندگی و فعالیت ها و روابطش سایه افکنده است. این فکرها در همه حال با او هستند موجب شده اند که دیگر مانند گذشته از تدریس خود لذت نبرد.
بیشتر بخوانید: مروری بر نمایشنامه دائی وانیا و درام نویسی آنتوان چخوف
«دلم می خواهد بلند فریاد بزنم که سرنوشت مرا، انسانی سرشناس را، به مرگ محکوم کرده است، که شش ماه بعد کس دیگری صاحب این کلاس خواهد بود. می خواهم فریاد بزنم که مسموم شده ام؛ افکار تازه ای که قبلاً با آن ها بیگانه بودم، روزهای آخر عمر مرا مسموم کرده اند و هنوز هم مثل پشه ها مغزم را می گزند. وضعم در این لحظات آنقدر وحشتناک به نظر می رسد که دلم می خواهد همهی شاگردانم به وحشت بیفتند، از جا بجهند و با ترسی مهارناپذیر، با فریادی نومیدانه، به سوی در خروجی بشتابند. از سر گذراندن چنین لحظاتی ساده نیست.»
در اشاره به درونمایهی این داستان در نقد داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف باید گفت که او نگاهی منتقدانه در تمام روابط اجتماعی در سطوح مختلف بخصوص در جامعهی دانشگاهی دارد. از آنجایی که شخصیت اصلی داستان پروفسور نیکولای استپانوویچ استاد دانشگاه است، بخشی از داستان در دانشگاه سپری می شود. او همچنان که در طول روز وارد دانشگاه می شود و مشغول به کار است به شرح فعالیت های خود و دیگران و فضای حاکم بر دانشگاه می پردازد. نگاهی که موشکافانه و نقادانه است.
بیشتر بخوانید: مروری بر تئاتر سه خواهر ساخته حسن معجونی؛ به همراه مروری بر نمایشنامههای آنتون چخوف
«کلا کهنگی عمارت های دانشگاهی، دلگیر بودن راهروها، دودهی نشسته بر دیوارها، کمبود نور و ظاهر غم انگیز پله ها و رخت آویزها و نیمکت ها از مهم ترین عوامل پیدایش نگرش بدبینانهی روس هاست… این هم باغ ما. به نظر می رسد این باغ از زمانی که من دانشجو بودم، نه بهتر شده است و نه بدتر. من آن را دوست ندارم. خیلی عاقلانه تر بود اگر به جای این زیزفون های مسلول کننده و اقاقیای زرد و یاس های تُنُک و هرس شده، در این جا صنوبرهای بلند و درختان زیبای بلوط می رویید. »
نیکالای استپانویچ در روابط خانوادگی خود نیز دچار ملال و دلزدگی شده است. و این خود سبب می شود که از وظایف روزمرهی خود شانه خالی کند. دغدغه های مالی، ازدواج دخترش، وضعیت تحصیلش، هیچکدام او را لحظه ای از فکر مرگ رها نمی کند. چخوف با به تصویر کشیدن این خانواده و نمایش روابط بین آن ها مانند بسیاری از داستان های کوتاه دیگرش دغدغه های خود را پی می گیرد. آدم هایی که دنیای هم را درک نمی کنند، زبان یکدیگر را نمی فهمند. ارزش هایی که به غلط در جامعه باب شده اند. به عنوان مثال در خانوادهی پروفسور حتی نوع غذا و آداب غذاخوری بنا به رتبهی علمی پروفسور با در نظر گرفتن مد روز جامعه تغییر یافته است. که پروفسور به دیدهی تحقیر و نارضایتی به آن می نگرد.
بیشتر بخوانید: رمان همه چیز فرو می پاشد نوشتهی چینو آچه به
نیکولای استپانوویچ به نقد هنر و سلیقهی اجتماعی و ارزش های هنری باب روز می پردازد. او جامعه و سطح سلیقهی هنری و هنری که زاییدهی این سلیقه است را به نقد می کشد.
«چنان که می بینی ریشهی شر را باید نه در هنرپیشه ها که در جایی عمیق تر جست و جو کرد و در خود هنر و نگرش کل جامعه نسب به آن.»
در انتهای نقد داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف باید گفت که چخوف تصویر آخرین روزهای زندگی یک مرد سالخورده را روایت کرده است اما این داستان می تواند روایت زندگی انسان های بسیاری باشد که ملال و زندگی روزمره و سنت های دست و پا گیر و ارزش های غلط جامعه گرفتار شده اند. آدم هایی که با وجود تلاش، موفق به پیدا کردن خود و معنای زندگی نمی شوند و در آخر کار سرخورده و دلزده باقی می مانند.
بیشتر بخوانید: تحلیل رمان زنی با موهای قرمز اثر اورهان پاموک روایتی ساده از افسانه های کهن
“فکر می کنم، مدتی طولانی فکر می کنم ولی فکرم دیگر به جایی نمی رسد. هر قدر هم فکر کنم و افکارم به هر جایی هم پر بکشد، باز هم کاملاً برایم روشن است که جای یک چیز اصلی، یک چیز بسیار مهم، در خواسته هایم خالی است. در علاقهی شدید من به علم، در میلم به زندگی، در این نشستنم بر یک تخت غریبه و در تلاشم برای شناخت خویشتن، خلاصه در همهی افکار و احساسات و ذهنیت هایی که دربارهی همه چیز دارم، هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد، که بتواند همهی این ها را در یک کل واحد گرد آورد. هر فکر و هر احساسی در وجود من جداگانه و برای خودش زندگی می کند و حتی چیره دست ترین تحلیلگران هم نمی توانند در قضاوت های من دربارهی علم، تئاتر، ادبیات، دانشجویان و در همهی تصاویری که قوهی تخیل من ترسیم می کند چیزی پیدا کنند که بتوان آن را ایدهی کلی یا خدای انسان زنده نامید. و اگر این نیست، یعنی هیچ چیز نیست.”
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه خوشحالی اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه بی عرضه اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه در پستخانه اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه مرگ یک کارمند اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه یک دست و دو هندوانه اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه محاکمه اثر آنتوان چخوف
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه زنان اثر آنتوان چخوف