پارادوکس کلاغ چیست ؟ با مشهورترین پارادوکس فلسفی آشنا شوید!

تمرکز ما در این نوشتار بر روی یکی از مشهورترین پارادوکسهای فلسفی با نام پارادوکس کلاغ یا پارادوکس کلاغ ها است. در ادامه سعیام بر آن است که به این معمای فلسفی بپردازم. با ما در نتنوشت همراه باشید.
پارادوکس کلاغ
اجازه دهید بحث را با یک پرسش آغاز کنم. آیا در تمام دوران زندگیتان هیچ دیدهاید کلاغی رنگی غیر از رنگِ سیاه داشته باشد؟ پاسختان حتماً «خیر» است. این پاسخ، میتواند شما را به باور به اینکه «تمامی کلاغهای موجود سیاه هستند» سوق دهد و در واقع کاری کند که در ذهن خود پروندهی این ماجرا را بستهشده بدانید. یعنی شما این قاعده که «هر کلاغ همواره وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت» را نمیپذیرید و باوری بدان ندارید، اما بر اساس شواهدتان باور دارید که «تمامی کلاغهای موجود سیاه هستند».
اگر بخواهم این قاعده را به صورت منطقی بنویسم، اینگونه میشود:
- قضیهی ۱: همهی کلاغها سیاه هستند.
- گواه و شاهد ۱: این کلاغ سیاه است.
دانشمندان نیز به نوعی از همین روش برای حصول نتایج استفاده میکنند. به عنوان مثال، آنها میبینند که مداد به محض رها شدن سقوط میکند. سپس پس از جمعآوری شواهد [به اصطلاح] کافی، از آن به مثابهی یک قانون طبیعی استفاده میکنند.
اما از نظرگاه منطق، قاعدهی «هر کلاغی سیاه است»، معادل است با «هر غیر سیاهی غیر کلاغ است»، یا به عبارت دیگر «هر آن چه که سیاه نیست، کلاغ هم نیست».
در واقع همانگونه که تا کنون دیدهاید که هر کلاغی سیاه بوده و همین امر توانسته شما را به عبارت «هر کلاغی سیاه است» سوق دهد، بایستی مشاهدات شما از هر غیر سیاهی که کلاغ نبوده، بتواند شما را به عبارت «هر غیر سیاهی غیر کلاغ است» نیز سوق دهد.
این ماجرا را اگر بخواهم به صورت منطقی بیان کنم، اینگونه خواهد شد:
- قضیهی ۱: هر کلاغی سیاه است.
- قضیهی دوم: هر غیر سیاهی غیر کلاغ است.
- گواه و شاهد ۱: این کلاغ سیاه است.
- گواه و شاهد ۲: این سیب سبز، کلاغ نیست.
بر طبق آنچه که تا کنون گفته شد، هر آن چیزی که گزارهی معادلِ گزارهی اصلی را تأیید کند، گزارهی اصلی را نیز تأیید خواهد کرد. اما آیا احمقانه نیست که هر آن چیز غیر سیاهی که ما ببینیم، تأیید و پشتوانهای برای آن گزارهی اصلی باشد؟
یعنی آیا احمقانه نیست که ما با دیدن سیب سبز، به مثابهی یک چیز غیر سیاه، تأییدی برای گزارهی «همهی کلاغها سیاه هستند» دریافت کنیم؟ این است آن چه که با نام پارادوکس کلاغ از آن یاد میکنند.
این پارادوکس در دههی ۴۰ قرن بیستم توسط یکی از فلاسفهی بهنامِ آن روزگار یعنی کارل گوستاو همپل (Carl Gustav Hempel) مطرح گردید. در واقع این پارادوکس مربوط است به این امر که چگونه میتوان یک قضیه را از نمونههای مثبت و تأیید کننده استنتاج کرد؟
آیا پارادوکس کلاغ واقعاً یک پارادوکس است؟
اگرچه مثال کلاغ به طرزی فریبکارانه ساده است، اما این پارادوکس در دلِ خود مسئلهای را برای روش علمی به وجود میآورد. مسئله این است که آیا هر گونه شاهد و گواه، حتی شاهدی غیر مرتبط با موضوع (در مثال بالا کلاغ)، میتواند به مثابهی یک تأیید برای نظریهی مورد نظر عمل کند، آن هم صرفاً به این خاطر که نظریهی مورد نظر را نقض نمیکند؟
کلاغها نقشی بسیار کمرنگ در زندگی هر یک از من و شما دارند، و البته رنگشان نقشی بسیار کمرنگتر، اما اشتباه در روش علمی تأثیری بسیار بر زندگی ما دارد. این امر به سبب آن است که روش علمی در اثبات بسیاری از فرضیههای مهم و حیاتی به مانند «تأثیر مثبت یک دارو بر بدن» و یا «افزایش دمای زمین» مورد استفاده قرار میگیرد و طبیعی است که در صورت اشتباه بودن بتواند تأثیری بسیار بر زندگی هر یک از ما بگذارد.
با این حال، بسیاری (و از جمله خود همپل) استدلال میکنند که پارادوکس کلاغ خیلی هم پارادوکس نیست. همچنین این ماجرا، یعنی ارتباط و تأثیر وجود سیب سبز بر تصدیق رنگ کلاغ با شهود ما نیز سازگار نیست.
منبع: curiosity