رمان خشم و هیاهو نوشتهی ویلیام فاکنر
رمان خشم و هیاهو The Sound and the Fury از آثار ماندگار ویلیام فاکنر William Faulkner است. اثری که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد. عنوان اثر از بخشی از تک گویی مکبث در نمایشنامهای به همین نام از شکسپیر گرفته شده است: زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو که از زبان ابلهی حکایت میشود و معنای آن هیچ است. در ادامه با تحلیل رمان خشم و هیاهو با نت نوشت همراه باشید.
رمان خشم و هیاهو
کی از هم جدا میشویم؟
رمان خشم و هیاهو چهار راوی و چهار فصل دارد. چهار شخصیت از میان شخصیتهای خانوادهی کامپسونها بخشی از زندگی این خانواده را روایت میکنند. سیری از زندگی این خاندان را. اولین فصل و اولین راوی و روایت روز هفتم آوریل ۱۹۲۸، بنجامین یا بنجی است. پسری سی و سه سالهای که رشد مغزیاش در کودکی متوقف شده است. بنجیِ بزرگسال عقب ماندهی ذهنی که به دلیل ناتوانی مغزی، توانایی تجزیه و تحلیل حوادث پیرامون خود را ندارد.
او یک شاهد و ناظر و راوی مطلق است و هر آنچه میبیند و میشنود و میبوید بسیار بدوی روایت میکند، بی هیچ پیچیدگی در کلام و روایت و احساسات. اما پیچیدگی روایت این فصل نیز در گرو همین نوع روایت اوست که اطلاعات را بصورت گزارش صرف به ما میدهد. حس هایش محدود و شامل سردی و گرمی و روشنی و تاریکی و بوهاست. و از حسهای دیگرش چون لامسه خبری نیست.
و به همین دلیل و دید و تفکری که ندارد ما در مورد محیط خانه و خانواده و خصوصیات افراد در لابه لای انتقال گفت و گوهای دیگران در مییابیم که این دریافت همراه با پیچیدگیهای بسیار است و دقت بسیار زیاد خوانندهی داستان را میطلبد و هر خواننده در حین خواندن این فصل باید در ذهن اطلاعاتی که از لابه لای این سطور دریافت میکند را بصورت روایتی در بیاورد تا بتواند داستان رمان خشم و هیاهو را بفهمد.
روایت بنجی در رمان خشم و هیاهو روایت صادقانه و بی هیچ قضاوتی است، از این رو دست خوانندگان را در دریافتهای خودشان و تجزیه و تحلیل اتفاقات داستانی باز میگذارد و مشارکت او را در حل و رمز گشایی سفیدیهای متن زیاد میکند.
[su_label type=”important”]بیشتر بخوانید:[/su_label] رمان گور به گور نوشتهی ویلیام فاکنر
برخلاف اینکه راوی مردی با رشد مغزی یک کودک است ولی اگر کتاب را تا به آخر بخوانید میبینید که قابل اعتمادترین روایت چهار فصل است زیرا فقط آیینهای تمام نما از اتفاقات است بی هیچ دخل و تصور و قضاوتی.
روایت William Faulkner در رمان خشم و هیاهو همراه با شیوهی جریان سیال ذهن است. صحنه ای، صحنهی دیگر و روزی دیگر و یا کلمه و گفت و گویی، کلمه و گفت و گویی دیگر را به یاد میآورد و این موجب شده است که روایت کم تر پیش برود و بیشتر شاید بتوان گفت در گذشته فرو میرود و این امر باعث شده که پیش برندگی که باعث ایجاد جذابیت در داستان رمان خشم و هیاهو و انگیزهی پیگیری داستان میشود کم تر شود.
اگر چه به نظر میرسد این اثر با توجه به نوع روایت، درونمایه و فرم، جز دسته آثاری است که به رحال جز آثار ساده خوان تقسیم بندی نمیشود و خوانندگانی کمی حرفهای تر و علاقمندتر به ادبیات داستانی را میطلبد اما بهرحال در داستان بخشی که باعث جذابیت میشود پیش رفتن ماجراها، داستان یک رمان و یا پیش رفتن شخصیتها در داستان رمان است.
ماجراهایی که در اینجا، در فصل اول که محل آشنایی خواننده با حال و هوای اثر است به قدری کم و کند است و اطلاعاتی که در مورد شخصیتها و داستان رمان خشم و هیاهو بریده بریده است که حتما نیاز به دقت و تمرکز بالا برای گم نکردن رد ماجراها در لا به لای روایت بریده بریدهی بنجی است.
فصل دوم رمان خشم و هیاهو The Sound and the Fury به روایت کوئنتین از روز دوم ژوئن ۱۹۱۰ است. کوئنتین پسر اول خانوادهی کامپسونها که بسیار تحت تاثیر حرفها و تفکرات پدر است. در طول فصل نیز سایهی نظریات پدر را بر سر فصل و متن و راوی میبینیم.
او مانند بنجی علاقهی زیادی به خواهر خود کدی دارد. کدی که ماجراهای بسیاری حول او و شخصیت او شکل گرفته است ولی هرگز ماجرا از زاویهی دید او روایت نشده است اما تاثیر او در حوادث این خانواده قابل توجه است و در بخش نسبتا زیادی از روایت دیگران از این خانواده حضور دارد.
بیشتر بخوانید: داستان ملال انگیز نوشتهی آنتون چخوف، از سر گذراندن چنین لحظاتی ساده نیست
کوئنتین فلسفه خوانده و آدم رمانتیک و شاعر مسلکی به نظر میرسد. فصل دوم رمان خشم و هیاهو به دلیل روایت کوئنتین پسر مورد علاقهی خانواده و فردی تحصیل کرده روایتی است منطقی تر با سیر منظم تر نسبت به فصل بنجی.
اما همچنان فلسفه بافی، خیال بافی و جریان سیال ذهن پیگیری ماجراها را بصورت سلسله روابط علت و معلولی مشکل کرده است و خواننده لابه لای فلسفه بافیها باید نخ داستان را در ذهن نگه دارد تا گم نکند.
به نظر میرسد که روایت کونتین به درونمایههای مورد نظر رمان خشم و هیاهو نزدیک تر است. کوئنتین بیش از هر عضو خانواده درگیری و کشمکش با خود و محیط بیرون خود را دارد و یا به قول خود فاکنر “مشکلات دل آدمی را که با خود در ستیز است” دارد.
بیشتر بخوانید: رمان همه چیز فرو میپاشد نوشتهی چینو آچه به
فصل کونتین بیش از هر فصل دیگر تصویرگر مایههای روح آدمی است. چیزی که به عقیدهی فاکنر در خطابهی معروفش در هنگام دریافت جایزهی نوبل در خور نوشتن و در خور عذاب و عرق ریزی روح است.
روایت گر فصل سوم، روز ششم آوریل ۱۹۲۸، جیسون پسر کوچک خانواده است. که همنام پدر است. پسری که بیش از هر عضو خانوادهی کامپسونها در آینده سیر میکند و برای آینده نقشههای بسیاری دارد و کم تر به گذشته سیر میکند. کمتر درونگرا و بیش تر برونگراست و این حتی در فرم رمان در این فصل نیز پیداست؛ فرمی پر از دیالوگ.
سیالیت رمان در این فصل کمتر از فصلهای دیگر و روایت دو فرزند دیگر این خانواده است. در این فصل هر چند از فلسفه نگاریها و تفکرات فلسفی در باب زندگی و انسان خبری نیست اما پیچیدگیهای شخصیت و سود جویی جیسون داستان را به گونهای متفاوت و با سرعت بیشتری به جلو میبرد و دیالوگهای متعدد از خستگی خواننده میکاهد. روایتی که در آن داستان رمان خشم و هیاهو کم تر گم میشود.
بیشتر بخوانید: رمان زنی با موهای قرمز اثر اورهان پاموک روایتی ساده از افسانههای کهن
فصل پایانی رمان خشم و هیاهو در روز هشتم آوریل ۱۹۲۸ این بار با دلسی همراه میشویم. کلفت خانوادهی کامپسون هاست. روایت در این فصل از زاویهی دید سوم شخص است. در این فصل بیش از هر فصل دیگر شاهد فضا پردازی هستیم.
آمبیانس صحنهی داستان و حس آمیزی با فضا بیشتر به چشم میخورد و حس میشود. در این فصل روایت بسیار منظم است همانند خود دلسی که به ضرورت شغلش همیشه در زمان حال زندگی میکند و دغدغههای عینی و واقعی تر دارد. با فضای خانوادهی کامپسونها و این خانواده بیشتر و بهتر آشنا میشویم. در این جا نیز جریان سیال ذهن حضور بسیار اندکی دارد.
زبان روایت رمان خشم و هیاهو The Sound and the Fury در هر فصل فراخور شخصیتهای رمان کاملا متفاوت با هر فصل دیگر است. از سبک مینیمالیستی تا جریان سیال ذهن تا فرم کلاسیک و تا دیالوگ نویسیهای ماهرانه. این امر مهارت فاکنر و تسلط او را به اجرای زبان و فرمهای متفاوت به رخ میکشد.
رمان خشم و هیاهو فاکنر داستان دغدغههای های ازلی و ابدی انسانی است. که در طول حضور بشر در تاریخ همواره وجود داشته است. شخصیتهای داستان انسانهای با عاطفه و پیچیدهای هستند. مسایل روز جامعه در رمان منعکس است مسایلی مانند تبعیض نژادی، طبقاتی، سفید پوست بودن و یا سیاه پوست بودن.
ویلیام فاکنر نویسندهی آمریکایی رمان خشم و هیاهو ، برندهی جایزهی نوبل ادبیات که سخنرانیاش در هنگام دریافت جایزهی نوبل مشهور و قابل تامل است در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷ متولد و در ۶ ژوئیه ۱۹۶۲ در ۶۴ سالگی درگذشت.
چقدر ساده به این اثر بزرگ پرداختین. خود کوئنتین که به خواهر خود تجاوز کرده و میخاد خودکشی بکنه و حرفهای آخر فصل دوم اونجایی که در مورد مردی که تاس می اندازه و هر بار که این تاس میافته به ضرر کوینتین هستش اصلن حرفی زده نشده. بنجی که ۳۳ ساله هستش و با مسیح همسنه یا کنیز سیاهپوستشون که در مورد زوال خاندان حرف میزنه.
به این جمله از الکساندر پوپ توجه کنین:
Drink deep, or taste not the Pierian spring
سلام!
ممنون از توجه شما.
پرداختن به یک اثر با تعریف اثر متفاوت است. و مطلب صرفا یک نگرشی بر قلم فاکنر است و نه روانکاوی کوئنتین و سایر کرکترها.
موفق باشید.
سادگی پرداخت به یک اثر بزرگ حسن است. حق البته با شماست هزاران نکته ناگفته می ماند. به گمان من مهم این است که متنی که درباره یک اثر نوشته می شود یک مساله را بررسی کند و جزییاتی را برجسته نماید که آن یک مساله را تبیین می کند. نکته هایی را که شما به یاد می آورید در متنی دیگر حتما به کار می آید. دلیل بزرگی اثر همین است که حرف ها درباره اش تمامی ندارد. می توان بارها دغدغه های گوناگون را در آن دید. الکساندر پوپ در همین اثری که شما یک خطش را یاداوری کردید، دغدغه اش وحدت و انسجام است. جزییاتی باید در اثر باشد که در خدمت وحدت آن است. لازمه تولید متن انتخاب بعضی نکته ها و حذف بسیاری از آنها ست. هیچ متنی همه چیز را درباره یک اثر نمی گوید. سادگی نگاه گاهی نشانه پختگی صاحب نگاه است. به سه خط قبل و بعد همین “جمله” توجه کنید:
A little learning is a dangerous thing
drink deep, or taste not the Pierian spring
there shallow draughts intoxicate the brain
and drinking largely sobers us again
سلام
ممنون از توجه شما
و ممنونم که حتی کامنت ها رو هم میخوانید و در بحث شرکت می کنید.
موفق و پیروز باشید!
ممنونم ازتون
موفق باشید