فیلم دلم میخواد ساختهی بهمن فرمان آرا؛ نسل سوخته
سالها از اکران فیلمهای موفق سایههای بلند باد، بوی کافور، عطر یاس و خانهای روی آب می گذرد، اکنون بهمن فرمان آرا بعد از سکوتی طولانی و نارضایتی از احوالات سیاسی کشور، اقدام به ساخت فیلمی اجتماعی و ایدئولوژیک با نام دلم میخواد میکند که در پوششی کمیک روایت میشود. فیلمی که ایدهای ساده و مینی مالیستی دارد؛ اما اجرا و فرم پرتکلف و ساختگیش، نمیتواند در عمق انبوه مسائلی که فیلمساز سعی در طرح و پرداخت به آن دارد نفوذ کند و در سطح باقی میماند. در ادامه با نقد فیلم دلم میخواد با نت نوشت همراه باشید.
فیلم دلم میخواد
نسل سوخته
در نقد فیلم دلم میخواد، قهرمان داستان، بهمن فرزانه نویسندهای بارتون فینکی است که دچار رکود خلاقیت شده و از نوشتن ناتوان است. نویسندهای که در انبوهی از آشفتگی و اندوه غرق شده است و در آستانهی پیری، تنها در خانهای بهم ریخته همچون تابلوی نقاشی آویخته به دیوار خانه اش عمر میگذراند. تصویری اغراق شده که هم در شخصیت پردازی فیزیکی بهمن فرزانه (رضا کیانیان) نمود پیدا کرده و هم در طراحی صحنه و هم اغتشاش درونی-روانی شخصیت به مثابهی روشنفکری تلخ. ضعف شخصیت پردازی از همان ابتدای فیلم ما را دچار چالش میکند.
نویسندهای که قرار است سادگی و بی شیله پیلهگیاش در عمق پرسوناژ نفوذ کند؛ از نوعی تیپ فراتر نمی رود و از شخصیت پردازی منسجم در میماند. بهمن فرزانه با بلاهت کامل در مقابل زن خیابانی (مهناز افشار) تسلیم میشود و به راحتی تلکه میشود و حتی سوئیچ اتومبیلش را هم در حضور زن خیابانی روی ماشین میگذارد و میرود و حتی در صدد گرفتن شماره کارت زن نیز هست تا پول اخاذی شده را برایش کارت به کارت کند!
معضلی که در اکثر فیلمهائی که در صدد طراحی چنین شخصیتی هستند به وفور دیده میشود و مرز میان سادگی و صداقت به بلاهت و حماقت مبدل میشود. در سایهی پردازش چنین شخصیت سست و پرداخت نشدهای است که کل ماجراهای داستان و اتمسفر فیلم بر آن استوار میشود و معماری و انسجام فیلمنامه را با مشکل مواجه میکند.
در نقد فیلم دلم میخواد باید گفت فیلمساز اصرار دارد بگوید تنها چنین شخصیت پاک و ساده و اهل دلی میتواند باعث شود که دکتر (قناری مادام) که دیگر نمی خواند دوباره شروع به خواندن کند و در ادامه در حادثهی تصادف، همچون دکتر سپید بخت خانهای روی آب، جان سالم به در ببرد و این بار با فرشتهای زمینی که در قالب کودک کار ظهور میکند، روبه رو شود تا بتواند افسردگی را پشت سر بگذارد.
در سایهی چنین شخصیت الکنی است که آوای به شدت کلیشه و نخ نما شدهای از بر حضور دخترک، نصیب بهمن فرزانه میشود و در ادامه به شکلی مداوم در گوشش میشنود که میتواند او را به زندگی و زیبائی هایش برگرداند و همچنان امیدوار باقی بماند و بتواند کتاب جدیدش را تمام کند.
در نقد فیلم دلم میخواد شخصیت بهمن فرزانه در میان فضای ماورائی- سوررئالیستی و دیوانگی سرگردان است در حالی که بر خلاف تلاشهای فیلمساز که به نظر میرسد شخصیت را به طرف شخصیتی سالم و ماورائی هدایت میکند، لباس دیوانگی بیشتر بر قامتش اندازه میشود در حالی که میدانیم دیوانگانی که به کلی با واقعیت و خودآگاهی قطع رابطه کرده اند و در جهان ناخودآگاهی زندگی میکنند، قوهی تخیل افسار گسیخته و مطلقی را در خود دارند که از نظر سوررئالیست ها تنها قدرت حاکم در هنر به ویژه نویسندگی تلقی میشوند.
آندره برتون، لوئی آراگون، پل الوار و فیلیپ سوپو با روش تداعی آزاد در نویسندگی به روش برتونی، خودآگاه را کاملاً تعطیل و از ناخودآگاهی برای نوشتن و ترسیم جهان بینی درونی خود استفاده کردند و دیوانگی را یکی از اسلاف معتبر سوررئالیسم قرار دادند. موضوعی که اگر در شخصیت بهمن فرزانه به خوبی ساخته و پرداخته میشد و فیلمساز شخصیت را از برزخی که میان شخصیت ماورائی و دیوانه گرفتار آمده، خلاص میکرد، جای بیشتر و متفاوت تری برای پرداخت به چنین شخصیتی به وجود میآمد.
کما اینکه در قسمتهای پایانی بهمن فرزانه در آسایشگاه روانی به وضوح خود را از دیوانگان جدا میکند و حتا درست در جائی که آزادانه میتواند برقصد و درونیاتش را بیرون بریزد از آن سر باز میزند، چون میترسد دیوانه خطاب شود و در مقابل برعکس در مکانهای مختلف شهر همچون قبرستان که یکی از صحنههای خوب و موفق فیلم است به راحتی میرقصد و در انتها هم که به پشت بام میرود و در رفتاری دیوانهوار و غیر معقول شروع به رقص میکند؛ در حالی که اصرار دارد بگوید سالم است.
بیشتر بخوانید: مردی بدون سایه کاری از علیرضا رئیسیان؛ مردان تنها روی تخت خواب دو نفره
در نقد فیلم دلم میخواد اگر هدف فیلم ساز خلق یک شخصیت واقعی است که حلال مشکلاتش رقصیدن است و رقص میتواند این مهم را برآورده کند؛ باز هم پرداخت آن با حفرههای زیادی مواجه است. آنا هلپرین یک رقصندهی تئاتری بود که توانست با استفاده از رقص، غدهی سرطانی در ناحیهی لگنش را درمان کند.
بار اول که آنا متوجهی غده شد عمل جراحی کرد و سه سال بعد دوباره غده بازگشت. آنا به کنار دریا رفت و یک هفته را به تنهائی رقصید و بعد شروع کرد، تصویری را که از درون خود داشت طراحی کرد. آنا میگوید در تمام مدتی که داشتم طراحی میکردم، دچار خونریزی داخلی بودم و ترس این را داشتم که سرطان دوباره عود کند.
به خانه رفتم و با پزشکم تماس گرفتم. پزشک فوراً خواست تحت معاینه قرار بگیرم. اما من با گروهی از دوستان و همکاران و اعضای خانواده ام تماس گرفتم و تصویری را که طراحی کردم به یک رقص گروهی تبدیل کردم. رقصی شگفت انگیز که تبدیل به یک نیایشواره شد و بعد از اتمام آن حس کردم سلامتیم را به دست آورده ام.
آنا بعد از آن مورد معاینهی پزشک قرار گرفت و در کمال حیرت متوجه شد غدهی سرطانی از بین رفته و او در سلامت کامل است. رقصیدن در زندگی بهمن فرزانه به شکلِ عملی تأثیرگذار اتفاق نمی افتد و کتابی هم که سعی در خلقش دارد با ورود زن خیابانی که منبع الهامش میشود، نوشته و خلق میشود.
در واقع فیلمساز بدون ایجاد موقعیت و گره افکنی هدفمند، مکرراً فعل رقصیدن را به اجرا در میآورد و از آن مفهومی بی معنا میسازد و این نکته نباید در نقد فیلم دلم میخواد از قلم بیفتد. در فیلم خانهای روی آب همچون دلم میخواد، با تعدد شخصیت ها و ناپایداری رابطه شان با شخصیت اصلی مواجهیم.
انبوه داستانک ها و آدمهای فیلم که برخی به ثمر نمی رسند در فیلم خانهای روی آب ایراد فیلم تلقی نمی شود، چون همهی این ها در خدمت درک ما از شخصیت از هم گسیخته، نا امید و غرق شدهی دکتر سپید بخت است. طوری که هر پرداخت اضافه تری میتوانست ما را به پیوندهای قوی تر عاطفی دکتر با شخصیتهای دیگر امیدوار کند.
شخصیتی که در قویترین پیوندهای خود مانند ارتباطش با پسرش مانی و پدرش (عزت الله انتظامی) دچار بحرانی اساسی است. و در درجهی دوم شخصیتهای فرعی به مدد بازی قوی بازیگران حرفهای و ستاره و داستانکهای موجز و دارای ابتدا و پایان مشخص، فقط در ارتباط با شخصیت اصلی (دکتر سپیدبخت) هستند که معنا مییابند. در حالیکه در دلم میخواد، وجود داستانک ها و ستاره ها که در سکانس مطب روانکاو با بازی پیام دهکردی اتفاق میافتد، جز باز کردن معضلات اجتماعی و طرح مسئله در فضائی فانتزی کارکرد دیگری در جهت قوی تر شدن شخصیت اصلی بهمن فرزانه ایفا نمی کنند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم روزهای نارنجی کاری از آرش لاهوتی؛ زنی تنها با تاجی از پرتقال
در ادامه نقد فیلم دلم میخواد می توان گفت که گوئی هر یک از شخصیت ها در داستان، سازِخود را میزند و راه خود را میرود. علاوه بر آن در همین سکانس که سعی دارد معضلی اجتماعی را به مسئلهای ایدئولوژیک مبدل کند (افسرده بودن قشرهای مختلف جامعه از پیر و جوان) از درک درست و درونی شدهی معضل توسط فیلم ساز نمی آید. قشر کثیری از جامعه که در طبقهی متوسط رو به پائین به سر میبرند و در چالشهای ابتدائی بر طرف کردن غرایز طبیعی خود وا مانده اند چگونه میتوانند برای حل مسائل روانی خود به روانکاو یا روانپزشک با دستمزدهای بالای آن مراجعه کنند.
اتفاقی که در خانهای روی آب برای القای شخصیت خاکستری دکتر سپیدبخت به خوبی و درستی نمود پیدا میکند، وقتی با زن روستائی زجر کشیده با بازی رؤیا نونهالی و نگاه ماندگار و معصومش در پلان آخر همین صحنه مواجه میشویم که شوهری مستبد و نادان دارد که هیچ توجهی به سلامت جسمانی زن ندارد و تنها به تولد بی رویهی فرزند و برطرف کردن غرایزش مشغول است. دکتر که در پرداخت هزینههای زن مسامحه میکند و حتی برای مطمئن شدن از سلامتی زن به روستای او میرود، اما او را مرده مییابد.
موضوع بعدی که میتوانست سادگی شخصیت را جلا بخشد و یک شخصیت پردازی درست و منسجم از او به نمایش بگذارد، استفاده از لحظههای خلوت شخصیت با خود و بیرون ریختن درونیاتش با خود در خلوت خودش است. نگاه کنید به سکانس تأثیرگذار دکتر سپید بخت که پشت به دوربین و در نمائی دور و لانگ شات در خلوت خود میگرید. تنهائی و گسست شخصیتی دکتر سپید بخت با آنکه میدانیم چه شخصیت سقوط کرده و پلیدی است، برای مخاطب باورپذیر و قابل همذات پنداری است.
اما در نقد فیلم دلم میخواد باید گفت با شخصیت سرگردان و بی هدفی مواجهیم که یک آوای کلیشهای را دستش گرفته و در دنیای درونیش با رقصیدن در مکانهای مختلف پهلو به آزادی شعار زدهای میزند و فیلم ساز که سعی دارد مانند همیشه آلترناتیوی ارائه دهد که نسلی رقصان و شاد را نشانه میرود که از بر آن میتوان برای رهائی از تمام مشکلات و معضلات اجتماعی –سیاسی جامعه راه حل طراحی کرد؛ همچون فیلمهای رقص و آوازی هندی که در جامعه شان نیز نفوذ میکند و عاقبت، خود فیلم ساز نیز در سیمائی نمایشی سی دی محتوی موسیقی شیش و هشت را از دخترک خیابانی میگیرد و در قابی عملاً تبدیل به عکسی سرگردان همچون دیگر شخصیت ها میشود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم قصر شیرین فیلمی کاری از رضا میرکریمی
در خانهای روی آب رویکرد دکتر سپید بخت به مذهب و رستگاری پایانی او آلترناتیو پیشنهادی فیلم است و متظاهرانه نیست و از فیلم بیرون نمی زند، چون بدون آنکه برای این پیشنهاد نیتی سیاسی بتراشیم، همچون انتخابی منطقی در فضای سیاه فیلم گریزناپذیر است؛ درست برعکس فیلم دلم میخواد که در سیمائی متظاهرانه از فیلم بیرون میزند و نقشی تحمیلی دارد و نوع ایمانی نیز که در فیلم تصویر میکند، ایمان خشکه مقدسی است.
در نقد فیلم دلم میخواد اما نکتهی مثبت در نگرش متحول شدهی فرمان آرا تا حدودی پرداخت به زنان است. در فیلم خانهای روی آب با زنانی پایمال شده و نگون بخت مواجهیم که بدبختی مردان در سایهی بدبختی زنان برجسته میشود.
اما در این فیلم با تنها شخصیت کمی پرداخت شده و خاکستری فیلم، زن خیابانی مواجهیم که همان شال گردنی را که پیرزن خانهای روی آب میبافت به گردن دارد و همان اوست که میتواند کتاب فرزانه را چاپ کند و سرنوشت خودش و اطرافیانش را تغییر دهد، منبع الهام باشد و در عین تنهائی و شکنندگی سیمائی مستقل و متکی به نفس به نمایش بگذارد؛ اما تحول و چرخش این شخصیت نیز به یکباره و بدون باز شدن گرههای شخصیتی و از بر آن رسیدن به تحول و دگرگونی مثبت، همچنان در شخصیت پردازی ضعیف گم میشود.
فرمان آرا در خانهای روی آب با مسئلهی تولد فرزند تا حدودی در چنین زمانهای مخالف است اما در دلم میخواد مسئلهی زایش را نیز بعنوان آلترناتیوی ارائه میدهد برای خارج شدن از بن بست حاضر و پی ریزی نسلی مطمئن تر که شادتر است؛ پس میتواند حلال مشکلات باشد.
همچنانکه بهمن فرزانهی روشنفکر نیز گرفتار در تفکری سنتی نسخهی بچه دار شدن را برای زن و شوهری که در مشکلات عدیده و افسردگی مفرط غرق شده اند، میپیچد تا به جای آنکه یک راه حل مثبت و کارآمد مطرح شده باشد، چیزی شبیه جنایت رخ دهد. کودکی که در واقعیت از پدر و مادری افسرده و با مشکلات پیچیده و ریشهای زاده میشود، چه آیندهی بهتری از آن پدر و مادر در انتظارش خواهد بود؟ از نسلی که مقطوع و ویران شده چطور انتظار باروری و آبادانی میرود؟
بیشتر بخوانید: نقد فیلم آشفته گی کاری از فریدون جیرانی؛ یک نوآر مشرقی
این نگاه سنتی و خرافات در دیدگاه مادام با فال قهوه نیز نفوذ میکند؛ نگاهی که از سوی بهمن فرزانه به تلخی مورد تمسخر قرار میگیرد در حالی که این نگاه در پرسوناژهای فیلم از روشنفکر گرفته تا سنتی در جریان است. در ادامهی نقد فیلم دلم میخواد بهمن فرمان آرا فیلم موفقی مثل بوی کافور، عطر یاس را در شصت سالگی اش میسازد.
در شصت سالگی که به مرزهای پیری و مرگ نزدیک تر است و دچار اضطراب رویاروئی با مرگ. پس مسئلهاش دلهرهی مرگ است و برای همین است که صداقتش در فیلم منعکس میشود، چون از دغدغهای شخصی و قابل لمس میآید. مثل عباس کیارستمی که بعد از عمری نقاشی شاد و رنگین کودکانه، طعم گیلاس و باد ما را با خود خواهد برد را میسازد.
چون در چنین دههای از عمر، فیلم ساز با حقایقی درگیر میشود که از آن گریزی ندارد و اقتضای منطقی طبیعت و جهان بینی اش است. فرمان آرا، فیلمی دربارهی مرگ میسازد تا ترس خود را از بین ببرد و در اینجا فیلم و نوشته حکم یک مکانیزم دفاعی روانی دارد. چیزی که از قعر درون میآید، لاجرم بر دل مینشیند چون حقیقت است و تظاهر نیست.
در نقد فیلم دلم میخواد باید گفت که این اثر نیز به نظر میرسد تلاشی است از طرف فیلم ساز برای پشت سر گذاشتن افسردگی؛ اما رنگ و جلای معمول فیلمهای استخوان دار و تأثیر گذار فرمان آرا را ندارد چون در دام شعارزدگی و سطحی انگاری میافتد و از دنیای فیلمساز و فیلمش بیرون میزند.
حتی ارجاعات بینامتنی متعدد فیلم ساز به دیگر فیلم هایش همچون عنصر پیام آور مرگ (کلاغ) در شازده احتجاب، زن روستائی با بچهی مردهی بوی کافور عطر یاس، مانی پسر دکتر سپیدبخت و شکاف نسل ها و ارجاعات دیگر هم نمی تواند فیلم را نجات دهد. در نقد فیلم دلم میخواد شکل اغراق شده و طرح معضلات اجتماعی-سیاسی به شکل مستقیم و دم دستی میتوانست در پرداختی منحصربفردتر و با استفاده از نمادپردازی انجام شود.
در سایههای بلند باد فرمان آرا با به کارگیری نمادگرائی قابل تأمل، داستان حکومت ترس، خرافات و خودکامگی را به تصویر میکشد که از بر آن فضای سیاسی ملتهب کشور را نشانه میرود که جای آن در فیلم دلم میخواد به کلی خالی یا پراکنده است.
در نقد فیلم دلم میخواد باید گفت که این اثر از آثار موفق فرمان آرا همچون شازده احتجاب، سایههای بلند باد و خانهای روی آب، فرسنگ ها فاصله دارد و جای خالی دنیای منحصربفرد فرمان آرا را در فیلم برجسته میکند و دلتنگی مفرطی را به آن تزریق میکند.
فیلم دلم میخواد که داستان را در فرمی کمیک روایت میکند در کمدی مبتذل سقوط نمی کند و در کنار دیگر ضعفهای فیلم، میتواند امیدوارکننده باشد؛ هر چند به نظر میرسد با حذف طراح حرکات موزون از فیلم و به کارگیری نوعی بداهه پردازی با سابقهی تئاتری رضا کیانیان، فضای بیشتر و واقع گرایانه تری در فیلم ایجاد میشد که در پرورش و زاده شدن نقش بهمن فرزانه نقشی مؤثرتر داشت و مسیر متفاوت و حرفهای تری را طی میکرد.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم مسخره باز کاری از همایون غنی زاده؛ چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟
منابع:
مقالهی خانهای که غرق نشد/ نوشتهی آنتونیا شرکا/ ماهنامهی فیلم، شمارهی ۲۹۹، سال بیست و یکم
کتاب بوی کافور، عطر یاس (مروری بر آثار بهمن فرمان آرا و چند گفتگو)/ به کوشش زاون قوکاسیان/ نشر آگاه
به نظرم خانم تارا اصلا ایده اصلی فیلم رو نفهمیده و فقط با کلمات و اصطلاحات پیچیده سعی کرده بیشتر خود را به نمایش بگذارد.