تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت؛ رؤیای سوخته
قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت Game of Thrones با عنوان The Bells در کنار فرم بصری و پرداخت میزانسن محوری مطلوب که به خصوص در ارائهی صحنههای جنگی از خود به نمایش میگذارد، اما در بخش فیلمنامه، از محتوائی سهل انگارانه به لحاظ ساخت روابط علت و معلولی و سببیتهای بیانگرانه در پرداخت موقعیتها برخوردار است. در ادامه با بررسی و تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت با نت نوشت همراه باشید.
قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت با نام The Bells
مهم ترین عنصری که این قسمت را در مقابل قسمت قبلی دچار تزلزل محتوائی میکند، وجود اژدهاهای دنریس است که بدون ساخت و پرداخت روابط علت و معلولی منسجم که به ساخت یک پیرنگ منطقی و باورپذیر میرسد، شاهد قدرت گرفتنی غیر واقعی و کاریکاتوروار در سکانسهای ویرانی کینگزلندینگ هستیم و در سکانسهای جنگ دریائی دنریس در مقابل یورون شاهد تضعیف قدرت آنها هستیم.
در جهان فانتزی داستان موتور محرک شخصیتها و وقایع داستان، خارج از منطق ساخته شده در ساختار فیلمنامه به وقوع میپیوندد و رشتهی آن به دست خالقان آن است که هر طور بخواهند سکان کشتی را در دست میگیرند. در تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال Got، نگاه کنید به سکانس رویاروئی سگ شکاری با سرسی و سرگرگور.
بیشتر بخوانید: فصل هشتم Game of Thrones زیر ذره بین؛ هر آنچه باید بدانید!
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت؛ نجات جهان در دست story tellerها
از آنجائی که ماهیت این صحنه به لحاظ منطق داستانی شکست دادن سرسی و کشتن اوست و سگ شکاری و آریا نیز به همین قصد وارد شهر شده اند، و محافظین سرسی هم به همین دلیل برای محافظت از او انتخاب شده اند و در این صحنه حضور دارند، انتظار میرود مبارزه و ایجاد موقعیت و گره افکنی بین سر گرگور و سگ شکاری و سرسی برای از میان برداشتن سرسی اتفاق بیفتد و فرار او را از مهلکهای که گرفتارش شده است را شاهد باشیم اما عملاً آنچه اتفاق میافتد گذر بدون هیچ گونه مزاحمتِ سرسی از پلههای عمارت متروک از جانب سگ شکاری است و مبارزهی خشونت بار او با سرگرگور برجسته میشود که بار خشونت و خونریزی بالائی را به سریال تزریق میکند؛ چون نویسندگان فیلمنامه مرگ شاعرانهی دیگری را برای سرسی رقم زده اند که باید در آغوش جیمی اتفاق بیفتد.
در طول تمام فصلهای سریال Game of Thrones با یک اندیشهی فاشیستی پایدار مواجهیم که به درونمایهای کلیدی تبدیل میشود. ایدئولوژی فاشیستی، خشونت را به سیاست عادی دولت تبدیل میکند. قدرت را امتیاز و حق ویژهی دولت میداند و میگوید زور و قدرت واقعی و عملی، پیش نیاز اصلی حکومت است. فاشیسم قدرت را بالاترین فضیلت شمرد، غرایز جنگ طلبانه را ستود و خواستار اقدام مستقیم شد. موسولینی این ضرورت جنگ طلبانه و نظامی گرایانه را از لحاظ قهرمانها و اخلاقیات ایده آلیزه کرد. او گفت:
– جنگ هم توانائی انسان را به بالاترین حد هیجانی آن میرساند و نشان نجابت و شرافت بر مردمی میگذارد که جرأت جنگیدن دارند. واژهی صلح فرسوده شده است، چیزی که اهمیت یافته است، مبارزهی خونین مردان در زیر نور آفتاب است و فقط خون است که چرخهای تاریخ را به حرکت در میآورد.
بیشتر بخوانید: نقد قسمت چهارم از فصل هشتم Game of Thrones؛ ای برادر کجائی؟
موسولینی ایتالیائیها را فرا میخواند تا فقط حس کنند، نه فکر. در قسمت چهارم سریال بازی تاج و تخت دیدیم که دنریس با رد شدن مطالبات مسالمت آمیزش توسط سرسی و از دست دادن میساندی، به اوج خشم و جنون رسید و با تکیه بر احساسات جنگی ویران گر را آغاز کرد.
دنریس نیز همانند هیتلر اعتقاد دارد خاک برای مردی است که قدرت گرفتن آن را دارد. و در ادامه نیز این جنگ ویرانگر به ایجاد جامعهای انجامید که آرزوی موسلینی بود: مبارزهی خونین مردان زیر نور آفتاب. در بررسی قسمت پنجم از فصل هشتم سریال Got، ارادهی دنریس نیز همچون ابر مرد نیچه ای، ارادهی معطوف به قدرت است. با شخصیت پردازی ظریفی که در قسمتهای پیشین از دنریس در ذهن داریم و نیمی از آن از جانب شخصیتهای دیگر به خصوص سانسا که مدام در تضاد و در تقابل با دنریس است، اتفاق میافتد، میدانیم که او برای تصاحب تاج و تخت به هیچ جنبندهای رحم نمیکند و آتش خشمش تمام شهر حتا متحدین و عاشقش جان اسنو را هم در بر میگیرد.
دنریس فاشیستی است که هرگز سعادتی برای جهان متصور نیست و همهی اندیشههای غایت گرایانه را رد میکند؛ چون طبق ایدئولوژی فاشیستی اذعان دارد تاریخ پیوسته در حال تغییر است. در نقد قسمت پنجم از فصل هشتم سریال Got، او این اجازه را به خود میدهد که به اقتضای شرایط زمان و مکان و محیط اجتماعی در جهانی که مجبور به زندگی در آن است، آریستوکرات و دموکرات باشد، محافظه کار و ترقی خواه باشد، ارتجاعی یا انقلابی باشد و یا برابری خواه و ضد برابری. او نیز همچون موسولینی عقیده دارد صلح سودی ندارد و مطلوب نیست. از نظر یک سرباز صلح جوئی گرایشی بزدلانه است و حاصل کمبود و نقصی در شخصیت صلح جویان است.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت سوم از فصل هشت سریال Game of thrones؛ شکست امواج و گسترهی سپید شمال
دنریس دیالوگی دارد که در صحنهی مجادلهاش با تریون بر سر گذشتن از جان مردم بی گناه و کودکان ابراز میکند:
– سرسی فکر میکند رحم و عطوفت ما، نقطه ضعف ماست؛ اما رحم و عطوفت ما برای نسلهای دیگر است که دیگر هیچ وقت اسیر هیچ ظالمی نمیشوند…
دنریس فکر میکند مردمی که توسط حاکم ظالمشان گروگان گرفته میشوند و از سر نادانی هیچ مبارزهای برای نجات خود نمیکنند، شایسته زندگی نیستند و باید نابود شوند. در این جا نیز هم سوئی دیدگاه نیچهای با فاشیسم و جهان بینی دنریس واضح تر میشود. نوع دیدگاه در ایدئولوژی اخلاق بردگان و اخلاق سروران نیچهای بارز میشود. در بررسی و تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال Got، بیزاری نیچه از مسیحیت در اساس از اثری است که مسیحیت به گمان او در انسان دارد. یعنی اینکه مسیحیت انسان را ناتوان و ذلت کش و اهل تسلیم و رضا و افتاده بار میآورد و نمیگذارد خود را آزادانه بپروراند.
مسیحیت یا از رشد افراد برتر جلوگیری میکند و یا آنان را خرد میکند. در اخلاق سروران که دنریس هم آشکارا طرفدار آن است، نوع والای انسان، خود را تعیین کنندهی ارزشها تلقی میکند. او نیازی به تایید دیگران ندارد. خود داوری میکند و میداند خود اوست که به همه چیز اعتبار میدهد. او آفرینندهی ارزش هاست.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت دوم از فصل هشت Game of Thrones؛ شام آخر
همین تفکر است که در به وجود آمدن ریشههای سیاسی تشکیل یک دولت سهم به سزائی دارد. فاشیستها با همهی وجود دلبستهی این اندیشه بودند:
– در هر کشوری تواناترین انسان را که وجود دارد بیابید، او را به بالاترین مقام و بالاترین وفاداری برسانید و به او حرمت بگذارید، پس از آن حکومت کاملی در آن کشور خواهید داشت. هیچ صندوق رأی، هیچ پارلمان یا دادن رأی، نوشتن قانون اساسی یا دیگر شیوهها و دستگاهها به هیچ رو نمیتواند یک ذره هم آن را بهتر کند.
چنین حکومتی همچون حکومت فاشیستی هیتلر، دولتی کامل و آرمانی است. دنریس هم همچون هیتلر دست به یک کشتار جمعی و نسل کشی میزند تا فقط نسلی را در سرزمینش بپروراند که صلاح میداند شایسته است. مردمی که دنریس آنان را نابود میکند در زمرهی اخلاق گلهای نیچه واقع میشوند. اخلاق گلهای، قوی و قدرتمند را بد میشمارد و رنجبران را به دیدهی مثبت/خوب مینگرد. به جای والا گوهر، قدرت و زیبائی، مسیحیت صفاتی را به کار میبرد که برای تسکین درد ساخته شده اند: دلسوزی، مهربانی، دست یاری دهنده… تریون و لرد واریس نیز آشکارا به جمع دکترین اخلاق گلهای میپیوندند. سروران انسانهائی استثنائی و نیرومندند که ویژگی چشمگیرشان جسارت، بی باکی، تندخوئی، شور و خطر کردن است و بندگان که تودهی اصلی جامعه را تشکیل میدهند، ضعیف، ترسو و میان مایه اند.
بیشتر بخوانید: تحلیل فصل هشتم سریال Game of Thrones؛ بزرگترین اگر و حسرت تاریخ سینما
در نقد و تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال Got، در سکانس پایانی که با صحنهای درخشان مواجهیم، با حضور نمادین اسبی سپید مواجهیم که به آریا میپیوندد و پیام آور صلح است. در اسطورهها و مراسم آیینی بسیاری از تمدن ها، اسب مقام شامخی دارد و در وهلهی اول نماد خورشید است. در اساطیر ایرانی به رابطهی اساطیری اسب و باد پرداخت شده است. در این سکانس با نماهائی ماورائی از اسب که با وزش باد بر سرزمینی ویران شده ایستاده است و نگاهی گیرا دارد مواجهیم.
در اساطیر ژاپنی اسب سفید، شنوندهی اعترافات است که با گوش بزرگ خود حتا نجواها را هم میشنود. اسب سفید آریا، همچون نیلوفری در مرداب از میان جنگ و خون و لاشههای مردگان، با وقار و آرام میروید؛ گوئی تمام پلشتیها و تاریکیهای بشر زمینی را به چشم دیده دیده و فریادهای مذبوحانه شان را به گوش شنیده تا سرانجام به آریا بپیوندد. قهرمانی که گمان میرود ریشههای ابرمردی نیچهای را در بطن وجود خود دارد و همان پیامبر صلح و زدایندهی ستم و پلیدی هاست. در اساطیر سلتی، اسب به دلیل زیبائی، سرعت، شجاعت و قدرت جنسیش مورد احترام است و نماد نخبگان جنگجوی جامعه یعنی شوالیهها به شمار میرود. یونگ در روانشناسی برای اسب معنائی کهن الگوئی قائل است و تصویر جهانی اسب پادشاه را از نمودهای قدرت ناخودآگاه میداند.
اسب موجودی تنومند، نجیب و وفادار است که نشستن قهرمان بر آن، تسلط وجود پالایش یافتهی روان او را بر نیروهای مهار نشدنی طبیعت و غرایز سرکش او نمادینه میکند؛ به همین دلیل، مجموعه معانی نمادین اسب در فرهنگهای بشری، از سوئی قدرت و سرکشی طبیعت و غرایز را از سوی دیگر، مقاومت و آزردگی روح متعالی انسان را در برابر بازدارندههای بیرونی و درونی نمادینه میکند. با توجه به اینکه در غالب فرهنگهای بشری برخی معانی سمبولیک اسب، آزادی، پایداری، پیروزی، سرعت، سرسختی و غرور بود، میتوان گفت اولین معنای اسطوره شناختی نمادینگی اسب در ارتباط با سهمی که در الگوی روانی انسان متعالی دارد، مشخص میشود. چنین اسبی نه یک مرکب صرف که یک شخصیت قدرت بخش و انسان واره است و برای قهرمان نقش مکمل، یاری گر و تأمین کنندهی بخشی از قوای مادی و روحانی پیروزی بخش طبیعت را ایفا میکند.
:منابع
مقالهی نظریه و عمل فاشیسم/ نوشتهی دکتر عبدالرحمن عالم/ مجلهی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی
مقالهی بررسی اهمیت اسب در اساطیر ایران و سایر ملل/ نوشتهی سید صدیقه و سید کریم سجادی راد
مقالهی مبحث اخلاق در آثار فردریش نیچه/ نوشته ییزدان کیخسرو دولت یاری، روج الله محمدی